🔹اعلام خبر شهادت
سید محمدرضا سادات علوی
(از نیروهای لشکر فاطمیون)
که در حملات آمریکا به دیرالزور به شهادت رسیده اند به خانواده معزز شهید در منزل پدری ایشان در شهرستان خرامه
🔹 کانون راویان شهيد سلیمان زارع ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان خرامه
💥 محور مرکزی سردار شهید حسن حق نگهدار
⭐️دومین کنگره ملی شهدای فارس
آبان ماه ۱۴۰۳
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
@raviyanfarss
@kshohadayefar
از شام بلا شهید آوردند ...
از شهدای لشکر فاطمیون در حمله اخیر آمریکا به سوریه
تشییع پیکر مطهر شهید
#مدافع_حرم
#شهیدراه_قدس
#شهید_محمد_رضا_سادات_علوی
🥀سه شنبه ۱۷ بهمن
از ساعت ۱۲ ظهر
🥀از حرم مطهر حضرت شاهچراغ به طرف گلزار مطهر شهدای شهر مقدس شیراز
⭐️دومین کنگره ملی شهدای فارس
آبان ماه ۱۴۰۳
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
@raviyanfarss
@kshohadayefar
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
باد میوزد و ساعات سرخ حماسه را در گوش درختان، نجوا میکند.
من، در باور خیس دریاچهها ، پرواز آخرت را پلک میتکانم ، به نیزارهای خاموش دل میدهم.
ای محمدشهید؛
با ما که این چنین مچاله خویشتن ماندهایم ، از وسعت روشن افقهای دور بگو و از صدای عشق ، تا به قلههای بلند رهایی بیندیشیم و در رویای سپید ملکوت ، دشتهای شقایقپوش وطن را، دفزنان به شور آییم و مسرور شویم.
باورمان، چشمان آسمانی توست
باورمان، چشمان آسمانی تو است که کوچههای شهر را خورشید میپاشد.
تو آن اسطورهای که شبهای بیشمار، سر بر شانههای ماه، شاعرانهترین واژهها را گریستهای.
پنجرههای منتظر، نگاه ستارهپوشت را بسیار تجربه کردهاند.
خونت که بر خاک ریخت، اندوه رفتنت، سینه سرخان زمین را زمینگیر کرد.
نیستی! اما سالهاست شهر، یاد تو را نفس میکشد و نامت، نشانی جادههای باران را به یادمان میآورد. اقتدار روزهایمان را در تو یافتهایم؛ در رد گامهای مقاومت ود دفاع از حرم.
سرفراز ایستادهایم و پیام بلند تو را با فرزندان وطن، زمزمه میکنیم.
اگر در هوای استقلال نفس میکشیم
نیستی؛ اما نوباوگان وطن، هر روزشان را پلاک میخوانند و چفیه مینویسند. اینان، روایتگر حماسه تواند؛ آنگاه که با شمشیر صدایت، عربده بادهای هرزهگرد را به دریدن برخاستی و هجوم بیوقفه شب و حضور دامنهدار کویر را ایستادگی کردی.
تو ماندی تا قلههای میهن، با آفتاب سربلندی، به صبح سلام بگویند.
تو رفتی، تا خیابانهای شهر را گامهای نامردمی، آلوده نکند.
اگر در هوای پاکیزه استقلال نفس میکشیم، اگر ایستادهایم و روشنی را ادامه میدهیم، یعنی دریافتهایم بزرگیات را؛ یعنی هنوز بر پلکان دلهامان نشستهای و چشمان یاس رازقی را لبخند میزنی.
نگاه کن، چه بارانی میبارد!
با تو، بر کتیبه های عشق حک شدیم
چشم میگشایم بر پنجرههای آفتابی و نور منتشرت را مینوشم.
تو از خورشیدزاران دور آمده بودی؛ از دامنههای ستاره.
خاطرههایمان را آبی تفکر تو آسمانی کرده است.
تو را در گردنههای برفگیر، به پاسداری بهار دیدهاند و من به درختان بلندی میاندیشم که از پس گامهای آخِرت، قد برافراشتند و به کوچههایی که نامت، شکوهمندشان کرده است.
از تو میگویم که نگذاشتی جادههای آوارگی، دلتنگمان کند؛ نگذاشتی سردر گریبان شبانههای سیاه یأس شویم.
میستاییمت؛ که با تو، بر کتیبههای سرخ عشق، حک شدیم...
هشتمین سالروز شهادت
#شهید_محمد_مسرور
✍️🏻 #سید_رضا_متولی
@hatef10012
اردوی راهیان نور
۲ الی ۶ اسفند ۱۴۰۲ به مدت ۵ روز
ستاد راهیان نور شهید مرتضی جاویدی مختص خانواده هایی است که قصد دارند با خودروی شخصی خودشان به سفر راهیان نور عزیمت نمایند.
📆زمان ثبت نام از ۱۴۰۲/۱۱/۱۵ لغایت ۱۴۰۲/۱۱/۲۵ می باشد.
🚌امکان اعزام اتوبوس نمی باشد و افراد می بایست حتماً خودروی شخصی داشته باشند.
⛺️اسکان حسینیه می باشد و خواهران و برادران به صورت مجزا از یکدیگر می باشد
📜برنامه ریزی شده تا حداقل از 10 یادمان زیارت بعمل آید و هر خودرو از طریق لوکیشن و مسیر دهی در یادمان ها میبایست حاضر شود، و امکان پشتیبانی در مسیر محیا نیست، بنابر این قبل از سفر از صحت و سلامت خودرو خود اطمینان حاصل فرمایید.
🧮تامین اسکان، غذا از شام 12/2 الی صبحانه 12/6 (چهار وعده صبحانه به همراه میوه، سه وعده ناهار، چهار وعده شام) برنامه فرهنگی و روایتگری در یادمانها،مسیر دهی و برنامه ریزی به عهده کاروان خواهد بود
💳سرانه هر نفر ۴۹۵ هزار تومان می باشد.
ضمنا در راستای مشارکت بیشتر خانواده ها ،می توانید با پرداخت ۱۵۰ هزار تومان به ازای هر نفر ثبت نام اولیه را انجام دهید و ۱ اسفند مابقی هزینه را واریز نمایید
👥افراد بالای 5 سال شامل هزینه کامل می باشند.
📞شماره تماس جهت هماهنگی بیشتر 09170710720 و زمان پاسخگویی تلفنی از ساعت 18 الی 21 می باشد.
📥جهت ثبت نام از طریق فرم دیجیتال
https://digiform.ir/w62614d93
اقدام ورسید انتقال هزینه را نیز در پایان از همان طریق بار گذاری نمایید.
گروه جهادی عاشورا
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
به اطلاع میرساند مراسم بزرگداشت سردار شهید جاویدالاثر «شهید سردار خورشیدی» ، شهید شاخص شهرستان کوار ،
با عنوان : یادواره بزرگ خورشید شهر ،
همزمان با شام شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام برگزار میگردد.
زمان : سه شنبه 17 بهمن 1402 همزمان با نماز مغرب و عشاء
مکان: مصلی چهارده معصوم (علیهمالسلام) شهرستان کوار
با روایتگری همرزم شهید ، جانباز پر افتخار «سید علی مؤمن» و مداحی کربلایی «روحالله سالخورده» و اجرای سایر برنامههای هنری و نمایشی...
از عموم برادران و خواهران خصوصاً خانواده معظم شهداء و همرزمان ایشان دعوت به عمل میآید.
انشاءاللّه اطعام مهمان سفره پر برکت اهل بیت و شهید می باشید.
ستاد بزرگداشت شهید شاخص شهرستان کوار🍃 نثار روح مطهر شهداء و امام شهداء ، فاتحة مع الصلوات ..🥀
فرازی از وصیت نامه شهید مسلماثنی عشری
مردم! قدر انقلاب ورهبر عزیزمان را بدانید و آگاه باشید که این انقلاب به خودی خود به وجود نیامده ، بلکه با رنج و مشقت و با ریختن خون های فراوان به دست آمده ، پس در راه حفظ آن بکوشید، به خواهرانم و همه خواهران دینی ام سفارش می کنم که حجابشان را رعایت کنند و نگذارند که ازآنها سوء استفاده شود. اگر ما می جنگیم اول به فرمان رهبر و برای حفظ ناموس است . و بعد دفاع از میهن، همیشه با روحانیت باشید و ازآنها پشتیبانی کنید.
#شهدای_فارس
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
@raviyanfarss
@kshohadayefar
📸#گزارش_تصویری
🔷 جشن دهه هشتادی های انقلاب مدرسه راهنمایی شهید هاشم بانشی، بخش بانش شهرستان بیضا بمناسبت دهه فجر
✅ روایتگری خواهر حیدری
🔹کانون راویان سردار شهید مهدی زارع ناحیه مقاومت بسیج سپاه شهرستان بیضا
💥 محور غرب سردار شهید مسلم شیرافکن
⭐️دومین کنگره ملی شهدای فارس
آبان ماه ۱۴۰۳
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
@raviyanfarss
@kshohadayefars
📸#گزارش_تصویری
🔹جلسه طرح تداوم سیره شهدا، خادمین شهدا حوزه مقاومت الزهرا خواهران شهرستان فسا
🔹راوی هاشم شاکری پور
💥 محور شرق سردار شهید مرتضی جاویدی
⭐️دومین کنگره ملی شهدای فارس
آبان ماه ۱۴۰۳
#انجمن_راویان_فجر_فارس
#ستاد_کنگره_امیران_سرداران_و_۱۵۰۰۰_شهید_ولایتمدار_استان_فارس
@raviyanfarss
@kshohadayefars
شهید ابوذر فیروزی
(1341- 1357 ه ش)
در شهرستان فسا و در خانواده ای کشاورز و زحمتکش، ابوذری به دنیا آمد تا خاطره ی ابوذرهای تاریخ را زنده کند. ابوذر، آخرین فرزند خانواده ی فیروزی، اول ابتدایی را درفسا به پایان برد و همراه پدر و مادر راهی شیراز شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شیراز به پایان برد؛ اما نیاز خانواده به او در همین ایام باعث شد که وی در بازار و در دکان بزازی مشغول به کار شود.
دوران راهنمایی که به پایان رسید، ابوذر مردانه تن به کار سپرد.شرکت زیمنس پذیرای او برای کار شد؛ اما عشق به تحصیل در همین ایام او را به ادامه تحصیل نیز واداشت.
ابوذر ایمان را با عمل توام می ساخت و در عطوفت و مهربانی به والدین زبانزد خاص و عام بود. آنچنانکه در پانزده سالگی مادر را با دستمزد و دسترنج خویش که ذره ذره جمع شده بود، به زیارت حضرت امام رضا(ع) برد تا قلب مادر را شاد کند.
سال ۵۷، انقلاب به اوج خود رسید و ابوذر نیز به خیل مبارزان پیوست. پخش اعلامیه های امام(ره) مهمترین دغدغه ی شهید پس از تعطیلی از دبیرستان شبانه بود و تا نیمه شب، دور از چشم خفاشان شب، انقلاب را یاری می کرد. او در این میان، بک شب مورد ضرب و شتم شدید ماموران رژیم قرار گرفت و آنگاه که مادر از او می خواست بیشتر مواظب خودش باشد، او پاسخ می داد: «نگران نباش، این همان خاکی است که زیر آن خواهیم خفت.»
روز پنجم رمضان، مسجد نو (شهدا) شیراز کانونی دیگر برای انفجار فریادهای انقلاب بود. ابوذر فیروزی و صدها ابوذر دیگر با زبان روزه و فریادهای الله اکبر، زمین را به آسمان نزدیک کردند؛ اما پاسخ آنان گلوله های سرخ سربی بود.
فریاد آزادی خواهی ابوذر سفاکان را هراسناک ساخته و آنان طاقت از دست داده، فریادهای وی را با شلیک گلوله ای به دهانش خاموش نمودند تا ابوذر را میهمان دیگر لاله های پرپر خدا کنند.
مادر شهید آنگاه که از ابوذرش گفت، با افتخار چنین می سراید:
«اگر نامش ابوذر بود، واقعا ابوذر بود»
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید احمد دسترس
(1323- 1342 ه ش)
در محله ای«منصوریه شیراز» کودکی پای به عرصه وجود گذاشت که همه عشقش کربلا وآقا امام حسین(علیه السلام) بود. احمد با شرکت در مجالس سخنرانی های شهید آیت الله دستغیب روح خویش را سبز می کرد و همزمان با ورزش های باستانی در روزخانه آستانه سید علاء الدین حسین (علیه السلام) جسم را نیز تقویت می نمود.
روح پهلوانی و آیین جوانمردی از او انسانی آزاده و مسلط بر نفس خویش، پرورانیده بود تا آنجا که بعد از به خاک انداختن حریفان خود، شانه آنان را می بوسید.
خرداد ماه 1342 با دهه محرم و ایام عزاداری امام حسین و 72 آذرخش بر خاک، مصادف گشته بود. احمد نیز بر اساس سنت دیرپای شیعیان عاشقان حسین (علیه السلام)، تکیه«سید علمدار» را سیاهپوش نموده و با دیگر عزاداران حسینی، بر سر و سینه می زد.
روز 16 خرداد ماه آن سال، وقتی که احمد آخرین امتحان سال چهارم دبیرستان را پشت سر می گذاشت، خبری برق آسا همه وجودش را آتش زد. سراسیمه به خانه آمد و دوچرخه اش را برداشت و از خانه بیرون زد و در برابر پرسش پر از حیرت مادر که از او پرسید؛ کجا می روی؟ پاسخ داد که؛ دیشب امام خمینی رحمت الله علیه را دستگیر کرده اند و امروز روز جهاد و مبارزه است.
آن روز مردم شیراز،«مسجد نو» را کانون شعله های خشم مقدس خود در اعتراض نسبت به دستگیری امام خمینی کرده بودند. احمد و دوستش نیز در جمع تظاهر کنندگان بودند. مزدوران رژیم شاه، مردم را در محاصره خویش گرفته بودند و برای متفرق کردن آنها به پرتاب گاز اشک آور در بین جمعیت خشمگین متوسل می شدند. اما مردم که با گفتن یا حسین، حسینی شده بودند عقب نشینی نکرده و مقاوم و استوار ایستاده بودند. آتش خصم کینه توز و بدسگال، عده ای از مردم را به خاک و خون غلتانیدند. احمد و دوستش با پیدا کردن لنگه دری، تلاش کردند تا مجروحان را به جای امنی منتقل سازند.
نزدیک های ظهر، سربازان رژیم، احمد را که سخت مشغول انتقال مجروحان بود به گلوله بستند و بلندای قامتش را به سرخ دشت شقایق ها مبدل ساختند. انتقال به بیمارستان، سودی نبخشید و او در مواجی کربلایی در کربلای شانزدهم خرداد 42 شیراز به عاشورائیان ملحق گردید.
پیکر غرقه به خون احمد را روز سیزدهم محرم که روز دفن قامت بی سر حسین زهرا بود به خاک سپردند تا یادش برای همیشه تاریخ در قلب های سبز و سرخ جلوه کند.
روحش منور باد
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید احمد مفتاحی
(1339- 1357 ه ش)
شهید احمد مفتاحی در خانواده ای ساده و مسلمان، در روستای «خورجان از توابع آباده فارس» پا به عرصه ی وجود نهاد. ایام کودکی و دوره ی دبستان را در زادگاهش به پایان رساند.
پس از پایان دبستان همراه پدر به شیراز آمد. پدرش در کارخانه ی سیمان به کار مشغول شد و احمد نیز در دوره ی راهنمایی به ادامه ی تحصیل پرداخت. پس از آن وارد دبیرستان گردید و با دوستان مذهبی خود به مطالعات گسترده ی دینی پرداخت و همین مساله باعث شد که به بینش تازه ای در مسائل اعتقادی دست یابد.
با آغاز فعالیت های انقلابی از سوی آحاد مردم، احمد نیز مشتاقانه به نهضت دل سپرد و به عنوان جوانی مسلمان و انقلابی دامنه ی فعالیتش را گسترش داد. او به همراه دوستانش اعلامیه ها و پیام های حضرت امام(ره) را با امکانات محدود تکثیر و بین مردم توزیع می کردند.
وی پس از مدتی با محافل انقلابی قم ارتباط برقرار کرد و آنها، از تازه ترین آثار منتشر شده در زمینه ی دینی و از تازه ترین تحولات انقلاب آگاهش می نمودند.
در حال و هوای دوران تظاهرات بویسله چند نفر نظامی محاصره و به طرز فجیعی مضروب شد. احمد در کنار مبارزه برادای واجبات دینی اهمین زیادی می داد و تا هنگام شهادت، در به جا آوردن آن کوتاهی نکرد.
روز پنجم رمضان نیز مطابق معمول بدون تناول غذای سحری، روزه دار بود. آن روز از خواهرانش خواست تا برای نماز ظهر و استماع سخنرانی عازم مسجد نو(شهدا) شوند. رژیم و عمال پلیدش که همیشه از اجتماع مردم وحشت داشتند، مسجد و نمازگزاران روزه دار را محاصره کردند. مردم مسلمان که حضور چکمه پوشان شاه را در محیط مقدس مسجد توهین به مقدسات می دانستند، به عنوان اعتراض به تظاهرات پرداختند.
سربازان رژیم، به مردم روزه دار حمله کردند و با تیراندازی و ضربات باتوم به جان آنها افتادند. عده ای از پشت بام مسجد به سوی مردم تیراندازی می کردند.
در این گیر و دار، احمد تلاش می کرد اسلحه یکی از سربازان را بدست آورد تا از جان مردمش دفاع کند اما از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و پیکرش به دشت شقایق ها مبدل گردید. دوستانش سعی کردند تا جرعه آبی به او بنوشانند اما احمد تمام تاب و توانش را به کار گرفت و از خوردن آب امتناع نمود. او با پیکری آغشته به خون گفت: «دلم خواست مانند مولایم امام حسین(ع) تشنه شهید شوم.» پس از ادای این جمله، راه ملکوت را در پیش گرفت و تا بَرِ دوست پرواز نمود.
شهید چند سال بعد مادر را در عالم رویا به زیارت امام(ره) برد.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید احمد نعمت اللهی
(1337- 1357 ه ش)
در محله ی «کوشک نصرالله میرزایی» سینما سعدی فعلی شهر شیراز دیده به جهان گشود. در نوجوانی برای کمک به درآمد خانواده و رفع چهره ی زشت فقر شغل بنایی را برگزید.
او دوستی و کمک به همنوع را در سرلوحه ی کارهای خود قرار داده بود. چنانکه وقتی در شهر یاسوج دید یکی از کارگران بدون لباس است، لباس خود را به او بخشید وخودش با همان لباس به شیراز برگشت.
از ویژگی های بارز احمد حسن اخلاق و پایبندی اش به نماز بود. حتی برای یک مرتبه هم نمازش ترک نشد و نماز را عاشقانه قامت می بست.
با اوج گیری مبارزات مردمی، او نیز به خیل مردم آزاده پیوست و با صحیفه ی فریادهای خویش، ندای آزادی خواهی را سر داد. فعالیت انقلابی اش را با راهپیمایی و توزیع اعلامیه های امام(ره) آغاز کرد. وی با خرید نان و تقسیم آن در بین مردم شرکت کننده در تظاهرات، مراتب عشق و ارادت خود را به امام(ره)، انقلاب و اسلام نشان می داد.
روز 22 بهمن 57، احمد هم نفس با دریای طوفانی خشم مردم، کلانتری های شهر را یکی یکی خلع سلاح کرد و برای یاری رساندن به دیگر انقلابیون، روانه شهربانی شد. قبل از رفتن، به خانه آمد و چند کوکتل مولوتف را که قبلا آماده کرده بود، برداشت و از منزل خارج شد. وقتی مقابل شهربانی رسید، مشاهده کرد که دژخیمان، مردم بی سلاح را هدف گلوله قرار داده اند؛ تاب نیاورد و با کوکتل مولوتف به مصاف اهریمنان شتافت.
او در مقابل نگرانی دوستانش از بیم جان وی، پاسخ داد: «چه بهتر، آنوقت شهید محسوب می شوم.» با پرتاب سومین بمب آتش زا هدف گلوله های آتشین خصم قرار گرفت و به ملکوت عروج کرد.
شهید احمد نعمت الهی پس از شهادت در رویای صادقانه به خواب مادر آمده و خانواده اش را به ادامه راه امام و شهیدان وصیت نمود.
در جریان هشت سال دفاع مقدس، خانواده ی نعمت الهی، دیگر عزیزشان حبیب الله را نیز تقدیم اسلام نموده تا وصیت احمد را عمل کرده باشند. مادر بزرگوار شهیدان احمد و حبیب الله نعمت الهی گفت: «امیدواریم با تقدیم این دو هدیه به راه انقلاب و امام، خداوند را از خود راضی کرده باشیم.»
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید اسد اله پروا
(1328- 1342 ه ش)
در خانواده ای عاشق و شیفته اهل بیت(علیه السلام)، کودکی متولد که نامش را اسداله گذاشتند. محله ی«اسحق بیگ شیراز» به روی این کودک لبخند زد و اجازه داد تا اسداله در آغوشش، دوران کودکی را با رؤیاهای شیرین سپری کند.
پدرش حافظ کل قرآن بود و فرزندانش را نیز چنین می خواست. او آزادگی را به عنوان آغازین درس زندگی، به اسداله آموخت، آنگونه که وقتی در سن سیزده سالگی، برای اولین بار صاحب کت و شلواری نو شد، آن را پوشید و از خانه بیرون زد، اما پس از مدتی بدون کت به خانه بازگشت. اهل خانه از او پرسیدند:«کت را چه کردی؟» اسداله از جواب دادن طفره رفت، ولی بالاخره پس از اصرار فراوان گفت:«کنار مسجد جمعه شخصی را دیدم که لباس ندارد، من هم کتم را به او دادم.»
اسداله با این سن کم و جثه کوچکش، فعال ترین فرد مجالس مذهبی در ایام رمضان و دیگر ایام بود. با حضور در محافل قرآنی،حتی از بزرگتر ها هم جلوتر افتاد. دقت نظرش در انتخاب دوست و مهربانی با مردم، از ویژگی های بارز او به شمار می رفت.
دست تقدیر دوستی صمیمی و یک رنگ در مسیر سرنوشتش قرار داد و او کسی نبود، جز«علی اکبر صادقیان» که همرزم و همراه اسداله در محافل مذهبی، بویژه مجالس عزای اباعبدالله (علیه السلام) بود.
روز 13 محرم برابر با 42 خرداد، خبری دردناک از حنجره ی عاشورایی شهید آیت اله دستغیب، شهر شیراز را تکان داد. آن روز مردم قهرمان شیراز به زمامداری روحانیت شجاع شیعه، به محض شنیدن خبر حادثه تلخ و سرنوشت ساز 15 خرداد 42 و دستگیری امام، در صحن مقدس حضرت شاهچراغ(علیه السلام) تجمع کردند، در این میان شهید اسداله پروا نیز به شتاب هر چه تمام، خود را به منزل دوستش علی اکبر رساند و از وی خواست که با او به مردم خشمگین ملحق شود.
اسداله که پر از شوق پرواز شده بود، به همراه علی اکبر به دریای خروشان مردم پیوست، اما نگاه مضطرب مادرش با زبان بی زبانی از دیگر فرزندانش مس خواست که اسداله را بیشتر مواظبت کنند.
رژیم تا به دندان مسلح، در برابر خشم مقدس مردم دست به حرکتی شتاب زده زد و مثل همیشه ابتدا به شلیک گاز اشک آور اقدام کرد تا بدین طریق مردم را متفرق سازد و چون دید مردم مقامتر از پیش به خروش آمده اند، به دستور فرماندهان نظامی به روی تظاهر کنندگان بی دفاع، آتش گشود و آنان را به رگبار بست. علی اکبر صادقیان از جمله افرادی است که در لحظات اولیه به شهادت رسید، به دنبال آن اسداله نیز به شدت زخمی شد و بوسیله ی مردم و تلاش برادرش به بیمارستان منتقل گردید. او در طول مسیر منتهی به بیمارستان با صدایی که بوی فراق از آن حس می شد، به برادرش می گوید:«اگر زنده ماندم که هیچ، اگر شهید شدم، که این شهادت برای خدا و در راه خداست.»
ساعت 12 ظهر همان روز، زمان عروج اسداله پروا بود که در پروازی عاشقانه به شهید علی اکبر صادقیان پیوست.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید اصغر فهندژ
(1329- 1357 ه ش)
در «قریه سعدی شیراز» و در دامان پاک مادری مهربان،فرزندی متولد شد که او را اصغر نامیدند. در دنیای کودکی،طعم شیرین نماز را چشید و با آن که تا سن تکلیف فاصله زیادی داشت به برپایی نماز و روزه،قامت می بست.
اصغر،انسانی خوش رو و مهربان بود که توانست اهالی محله را شیفته اخلاق خود سازد به گونه ای که اکثر مردم از مغازه تره بارفروشی وی خرید می کردند.او نیز تواضعی به تمام داشت و خرد و کلان را احترام می کرد.
خادم الحسین بودن را با پذیرایی از عزاداران سیدالشهداء به انجام می رسانید و با عشق و علاقه ای خاص، در جلسات مذهبی شرکت می کرد و نوجوانان و جوانان را نیز به حضور در این مجالس ترغیب می نمود.
انقلاب اسلامی به رهبری امام، عالمگیر شده بود و اصغر نیز مثل هزاران هزار انسان عاشق اسلام و امام به رودخانه مواج مشت های گره کرده متصل شد.
روز بیست و سوم آذر ماه 57 متقارن با سیزدهم محرم حسینی، جلسه قرائت قرآن در منزل شهید علی اکبر قمشه ای از همسایگان نزدیک اصغر برپای بود. شهید فهندژ براساس رسم معهود در این جلسه شرکت داشت. مدت زمانی از وقت جلسه سپری نشده بود که پیروان فرقه ضاله بهائیت با دستیاری ارتش به جمع نشسته در جلسه قرائت قرآن حمله کرده و جلسه را با تیراندازی به آشوب کشاندند.
مردم مسلمان و متعصب قریه ی سعدی که بارها در برابر تعرض این فرقه گمراه به صبر و بردباری متوسل شده بودند،نتوانستند چنین توهین و جسارتی را به کتاب و قرآن و اعتقادشان تحمل نمایند و باخروش خویش و سردادن شعارهای انقلابی، خواستار خروج فرقه ی مذکور از محل زندگی شان شدند.
تقدیر چنین رقم زده بود که شهید اصغر فهندژ در این حادثه به راه اسلام عزیز و دفاع در برابر کفرپیشگان سنگدل به شهادت برسد.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید آیت الله سهرابی اردکانی
(1340- 1357 ه ش)
در اردکان فارس به دنیا آمد. شهید آیت الله سهرابی هر چند در خانواده ای فقیر پرورش یافت؛ اما دین داری و روح مذهبی حاکم بر خانه، او را فردی معتقد و دین باور تربیت کرد. پدر و مادر، آیت الله را از دوران کودکی در سر چشمه نماز غسل دادند و به عطر روزه معطرش ساختند.
وی انسانی خود ساخته و با اعتماد به نفس بود. کار و اشتغال را از دوران دبستان تجربه کرده و درکنار درس و تحصیل، به کار در مغازه ای سر گرم گردید تا بتواند هزینه تحصیلش را تأمین نماید.
دبستان را به پایان رسانید، درس را رها کرد و برای کمک به اقتصاد خانواده به کار پرداخت. روزها را به تلاش می گذرانید و شبها در مدرسه شبانه، تحصیلات خود را پی می گرفت.
در اوج حرکت و خیزش مردمی علیه شاه و مزدورانش، آیت الله سهرابی به صف مبارزان آزاده پیوست و مبارزه بی امانش را آغاز کرد. او اعلامیه های امام رحمه الله را از شیراز به شهرهای یاسوج و سپیدان و بخش های اطراف می برد و در بین اقشار مختلف توزیع می نمود.
عشق به شهادت وجودش را می گداخت و همین عشق بود که اختیارش را از کف می ربودو جرآتش می داد تا گاه گاهی به مادر بگوید، که خود را برای تحمل مسئولیت مادر شهید بودن آماده سازد.
22 بهمن 57 وقتی که آیت الله تن خاکی را در حمام شستشو داده و از آنجا بیرون آمد، متوجه گردید که مردم در جلو شهربانی با عوامل رژیم درگیر شده اند. با شتاب هر چه تمامتر به دریای مواج مردم وصل شد تا در جهادی عاشورایی به حضرت عشق متصل گردد. طولی نکشید که با شلیک تیری، آسمانی شد و به آرزوی همیشگی اش نائل آمد.
شهید آیت الله سهرابی، بارها به مادر سفارش کرده بود که:«مادرم، مادران شهدا را ببین که چه صبورانه فراق فرزند را تحمل کردند؛ شما نیز پس از من چنین باشید. باشد که این سفارش، عهد و پیمانی بین من و شما باشد تا آن لحظه ای کخ به دیدارت مفتخر گردم.»
مادر صبورش گفت:«آیت الله چندین بار به خواب بعضی از آشنایان آمده و خواسته بود که به مادرم بگویید تا پایان عمر بر پیمان خویش ثابت قدم باشد.»
از دامن زن مرد به معراج رود
بر دامن مادر شهیدان صلوات
جاودانه باد راه و رسم شهیدان
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید پرویز فهندژ سعدی
(1316 – 1357)
پرویز فهندژ سعدی، رادمردی بزرگ بود که در خانواده ای مستضعف، اما مومن و متدین در قریه ی سعدی شیراز متولد شد.سختی روزگار و تحمل رنج آن از کودکی، پرویز را مبدل به انسانی کامل کرده بود.
اواز آغاز دوران نوجوانی به شاگردی بنایی مشغول گشت و چیزی نگذشت که در کار خود استادی زبردست شد. مردم محل او را بخاطر دقت درکار و استادی، معمار می خواندند؛ اما صداقت و دیانت او احترامش را نزد مردم دوچندان کرده بود.تا جائیکه هنوز هم در قریه ی سعدی هرگاه نام او بر زبان می آید، اشک درچشمان آشنایانش حلقه می زند.
شب ۲۷ آذر ۵۷ قریه ی سعدی شیراز حال و هوای دیگری داشت. آن شب بزرگ مردان مسلمان و شیعه محل، یک به یک بوسیله پیروان ضاله بهائیت به هراهی و همدوشی ارتش و ساواک، به خدا پیوستند و دین اسلام و مذهب شیعه مورد هتک حرمت آنان قرار گرفت و در این میان شهید پرویز فهندژ سعدی که غیرت دینی اش به جوش آمده بود، مشت ها را گره کرده و فریاد الله اکبر سر داد و خواستار خروج آنها از قریه ی سعدی شد؛ اما او نیز شهادت را در آغوش کشید.
آن شب پرویز تنها نبود و خانواده بزرگ خود را بعنوان حامی پشت سر خویش داشت؛ همسر و دخترش نیز در این حادثه مورد اصابت گلوله قرارگرفتند و به افتخار جانبازی انقلاب نایل آمدند.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید تیمور ابوالحسنی فروغی
(1333- 1357 ه.ش)
در یکی از روزهای خوب خدا خانواده مذهبی و فرهنگی فروغی، تولد طفلی را از خدا انتظار می کشیدند. طولی نکشید که این انتظار لذت بخش با صدای گریه نوزادی به شادی مبدل شد. نامش را تیمور گذاشتند. سه بهار از عمرش طی نشده بود که دست تقدیر، خورشید پدر را در افق ماتم به غروب کشانید. اما وجود مادری فرهیخته و فداکار، جای پدر را پر کرد و تیمور در دامان پاک مهربان مادرِ معلمش پرورش یافت و تا بدانجا رسید که در عرصه درس و ورزش سرآمد همسالان خود شد.
تیمور بعد از پایان دوره تحصیلات متوسطه، در شرکت «کاتر پیلار» مشغول به کار شد و آن هنگام در شراره های آتشفشان شعله می کشید و فریاد آزادی و اسلام خواهی مردم به آسمان رفت، به خیل تظاهر کنندگان پیوست. او که از مادر درس آزادگی آموخته بود، به اقیانوس خروشان الله اکبرها متصل شد و با دستگاه چاپ دست سازی که با همکاری دوستش ساخته بود، اعلامیه های امام را تکثیر کرده و در بین مردم توزیع می کرد، آن زمان هم که نیاز شد تا شمارگان اعلامیه ها را افزایش دهد، با به خطر انداختن خود این مسئولیت خسیر را بوسیله دستگاه های چاپ موجود در شرکت به صورت مخفیانه و در وقت تعطیلی اداره به امجام می رساند.
عشق به مولا و خصلت های پهلوانی در وجودش، مایه شوقی شد و فرزندش را علی نام گذاشت.
همزمان با اوج گیری قیام عاشورایی مردم، مادر تیمور به عشق حسین(علیه السلام) به زیارت کربلا شتافت و او از مادرش نزد حیسن(علیه السلام) درخواست حلیت نمود و خود نیز به دنبال عزیمت مادر، مکتوب عشقی از خون دل نوشت و سر به مهر در مکانی نگهداشت.
روز 22 بهمن، وقتی که تیمور به همراه برادرانش، صحن شاهچراغ(علیه السلام) را با خشم خروشان مردمی، به
محشری از شعار و شعور مبدل ساخته بودند،خبری برق آسا جمعیت را همچو موجی خروشان به حرکت در آورد. تیمور که شنید کلانتری 3 سقوط کرده، همچون شهابی ثاقب آماده هجوم به کلانتری شد و در برابر پافشاری برادرانش که از وی خواستند«صبر کند تا همگی با هم بروند» پاسخ می داد:«شما کند حرکت می کنید و من طاقت نمی آورم».
بر فرس تندرو هر که تو را دید گفت برگ گل سرخ را باد کحا می برد
تیمور رها شده از همه تعقلات و مشتاق وصل حق، از برادران جدا گردید و به همراهی امواج توفنده ی جمعیت، به شهربانی رسید و با جدیتی تمام تلاش کرد تا مجروحانی را که در تیررس آتش نیروهای دولتی بر روی زمین افتاده بودند، از معرکه نجات دهد. در حالیکه برادر مجروح را به دوش گرفته بود، به ناگاه صفیر تیری، سر پر از شور او را نشانه رفت و بلافاصله به روی دست مردم شهرش به بیمارستان منتقل گردید تا مداوا شود.
اما او کربلایی شده بود و کالبد خاکی تحمل روح بلندش را نداشت و عاقبت نیز در معراجی عاشورایی به خدا پیوست. پس از رجعت مادر از زیارت کربلای عشق، مکتوب سر به مهر را در حضور داغدارش گشودند.تیمور در نامه از حسین(علیه السلام) خواسته بود که جز با شهادت به دیدارش نرود.
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
مادر نیز در هجران فرزند، سرود وصل خوانده بودتا در سالروز شهادت تیمور به روضه الشهدا متصل شود و در سال 1373 درست در سالروز شهادت تیمور، خدا او را پذیرفت.
از دامن زن مرد به معراج رود بر دامن مادر شهیدان صلوات
صحیفه نامه بلندشان جاودان باد.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید جعفر قمشه ای سعدی
(1340 – 1357 ه ش )
شهید جعفر قمشه ای، نوجوانی مومن و پاک که ریشه در خانواده ای مومن و متعهد داشت، در شیراز چشم به جهان گشود. او چون پدر، مذهبی و متدین تربیت شد و نماز اول وقت جعفر مصداق صادقی برای این مدعاست.
وی پس از آنکه تحصیلات دوره ابتدایی را به پایان رسانید، برای کمک به پدر در تامین خانواده به کار پرداخت.
روحیه شاد و با نشاط پدر در وی نیز دیده می شد و با وجود سختی و مشکلات معیشتی روزمره، جعفر هیچگاه لبخند را از لب دور نمی ساخت. به قرآن عشق می ورزید و آن هنگام که در منزلشان جلسه قرائت قرآن برپا بود، با جان و دل کمر به خدمت می بست واز مدعوین پذیرایی می نمود.
آن روز در خانه جعفر شور و غوغایی برپا بود. پدرش برای برکت زندگی داماد تازه مسلمانش که از فرقه ضاله بهائیت برگشته وبه نور پیوسته بود، جلسه قرآن برپای ساخته و اهل محل را نیز دعوت کرده بود.
بهائیان به همدستی ارتش به جلسه قرآن حمله بردند و تلاوت کنندگان قرآن را به محاصره در آوردند. در این میان جعفر قمشه ای که سخت به نماز اول وقت پای بند بود به کنار حوض آمد تا وضو سازد؛ برادر تازه دامادشان، این بهائی کوردل که خود ارتشی بود از پشت بام قلب جعفر را نشانه رفت و او را به شهادت رساند.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید جلیل حسین پور فردی
(1338- 1357 ه ش)
کبوتران خونین بال عشق، در آسمان انقلاب به پرواز در می آیند تا پروازشان زینت بخش آسمان باشد و شهید جلیل حسین پور فردی یکی از این کبوتران خونین بال است او در خانواده ای مذهبی و مستضعف در شیراز چشم به جهان گشود و دومین فرزند پسر خانواده بود. و خانه نشین سال های کودکی، پدر به عللی شغل خود را از دست داد و خانه نشین شد. همین امر موجب شد تا جلیل از شش سالگی به کار مشغول شود تا با دستمزد نا چیزش، باری از دوش پدر مهربان بردارد.
او همیشه نصف روز را در مدرسه به سر می برد و نصف دیگر آن را به شاگردی در مغازه ی قنادی می پرداخت. وی تا کلاس اول راهنمایی اینگونه ادامه داد و پس از آن برای اینکه حرفه ی تازه ای را بیاموزد، در مغازه ی عکاسی یکی از آشنایان به کار مشغول شد. او علاقه زیادی به نماز داشت و اکثر مواقع این فریضه را در مسجد نو(شهدا) به جا می آورد و پس از نماز نیز با گوش دادن به خطابه ی روحانیون، کسب فیض می کرد و در همین مجالس بود که با انقلاب آشنا شد و دل به اهداف رهبر سپرد. اولین گام او در مسیر انقلاب، در سال 55 محکم و استوار بداشته شد. او در آن سال دانش آموز دبیرستان بود. مسئولین مدرسه به دانش آموزان تکلیف می کردند تا انشایی درباره انقلاب سفید شاه و ملت بنویسند. جلیل به امر گردن ننهاد و انشاء مزبور را ننوشت. اولیاء به خاطر سرپیچی وی ، او را مردود کردند. ضمن اینکه از مادر جلیل درخواست کردند که او را از آن مدرسه ببرد. و از آن سال به بعد جلیل در مدارس شبانه ی شیراز به تحصیل ادامه داد. پس از آن موضوع، جلیل تصمیم راسخ گرفت که علیه رژیم مبارزه کند. و به عده ای از بزرگترهای فامیل؛ به روستاهای اطراف رفت و به تبلیغ انقلاب پرداخت و در این راستا پخش اعلامیه های حضرت امام را نیز به عهده گرفت.
صبح روز بیست و دوم بهمن، جلیل به همراه برادر کوچکترش محمد رضا(که بعدها نیز در جبهه های نبرد حق علیه باطل به شهادت رسید). با خیل عظیم مردم به قصد تصرف کلانتری 3 حرکت کردند پس از چندین ساعت درگیری و تصرف کلانتری، جلیل نیز به همراه سیل جمهیت به شهربانی هجوم آورده و در آنجا به مبارزه مشغول شد.
کمی بعد در شهر اعلام شد که برای مداوای مجروحین به خون نیاز است. مادر و خواهر جلیل برای اهداء خون به بیمارستان رفتند. پس از اهداء خون هنگامی که به منزل بازگشتند، مادر جلیل ضعف شدیدی احساس کرد و به خواب رفت. در عالم رؤیا جلیل را دید که در حال دویدن به زمین افتاد و کبوتری برخواست و به آسمان پرواز کر.
مادر پس از بیداری به خواهر جلیل گفت:«جلیل شهید شد.» مادر این رؤیا را حدود ساعت دوازده ظهر دید و درست همان ساعت نیز جلیل در مقابل شهربانی مشغول مبارزه بود که توسط خفاشان شب پرست به شهادت رسید و روح بلندش به آسمان پرواز کرد.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید جلیل قناعت پیشه
(1338 – 1357 ه ش)
شیراز، سال 1338 و تولدی دیگر. شهید جلیل قناعت پیشه، در خانواده ای مذهبی پا به عرصه ی وجود گذاشت. زنده دلی و سرخوشی اش که همه را به میهمانی لبخند خویش می برد، از او شخصیتی شاد در نزد مردم ساخته بود. حتی در حرفهای کودکانه اش، شیطنتی آمیخته با مهر بود و اینگونه تا اعماق دل اعضای خانواده نفوذ کرده بود.
سال 57 بهار جوانی جلیل بود؛ اما او چشم از خواسته های جوانی و دنیایی بست و دیده دل به روی معنویت گشود. او در جوانی به جهاد برخاست و همراه با شهید هنرپیشه، اعلامیه های امام(ره) را بین مردم توزیع می کرد.
جلیل تنها به حضور خود در جهاد مقدس راضی نشد بلکه با همان لحن شیرین، خواهر و فرزند سه ساله اش را نیز به مبارزه کشانید.
روز بیست و دوم بهمن 57، روبروی شهربانی، جلیل تمامی خشم خود را در سنگها نهاده و آنها را به سوی عمال رژیم فرو می ریخت.
مبارزه ادامه داشت و هر لحظه، لاله ای از بوستان انقلاب به زمین می افتاد. لحظه ای بعد دوست و همرزمش مجروح شد و جلیل برای نجات او اقدام کرد؛ اما سفاکان خون آشام، امانش نداده و با شلیک سه گلوله او را بسوی خدا بردند.
شهید علاقه فراوانی به مادر داشت؛ آنگونه که پس از شهادت نیز نگران او بود و در عالم رویا به خواهران توصیه مادر را می نمود.
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس
شهید حسین اکبری
(1327- 1357ه.ش)
وقتی که در میان لبخند بهاری خانواده ی مستضعف اما مؤمن، مسلمان و آزاده اش در روستای خفر از توابع شیراز پا به عرصه وجود گذاشت به فرخندگی نام مولای مظلومش او را حسین نامیدند.
دوران کودکی و نوجوانی حسین در طراوت عطر گشتزارهای گندم سپری شد. خدمت سربازی را در شیراز شروع کردو در حین خدمت ازدواج نمود.
او برای گذراندن زندگی خانواده خود به شغل میوه فروشی در میدان تره بار شیراز روی آورد.
همسرش درباره ی اخلاق و رفتار شهید می گوید:«او از نظر عبادت واقعا نمونه بود. نمازش را همیشه در اوّل وقت به جا می آورد و این سنّت حسنه را تا پایان عمر ترک نکرد. او برای ما یک فرشته بود.»
حسین با مساجد پیوندی دیرینه داشت و هنگامی که مساجد به عنوان مردمی ترین پایگاه مبارزات حق طلبانه امت به پاخاسته ایران مطرح شدند و شکل گرفتند، او نیز فعالیت های انقلابی خود را در مسجد متمرکز ساخت و از پایگاه معنوی مسج به سیل خروشان مردم پیوست.
وقنی مسجد نو(شهدا) در روز پنجم ماه مبارک رمضان تجلی گاه حماسه امت خمینی شد، حسین هم با زبان روزه، یکی از این حماسه آفرینان بود.
هنگام درگیری مردم با نیروهای مزدور شاه در روز عید غدیر خم سال 1357 در مسجد حبیب شیراز، زخمی شد با بدنی زخمی فریاد بر می آورد:«امروز تعدادی از برادرانمان شهید شدند و در این میان پاره آجری نصیب من شد. من هم دلم می خواهد شهید شوم، اما آرزو دارم که ابتدا پیروزی مردم رنج کشیده ام را به چشم ببینم، آنگاه به شهادت برسم.»
روز 12 بهمن 57 حسین به همراه میلیونها چشم منتظر به دیدار امام رحمت الله علیه این بت شکن سترگ، سرافراز گردیدند و در بازگشت از تهران با شور و شوقی وصف نا شدنی، که از سیمای علوی – فاطمی امام گرفته بود به مبارزات خود ادامه داد. او در یوم الوصل 22 بهمن 57 با انجام غسل شهادت به طرف شهربانی پر گشود و در آنجا بی درنگ به یاری مجروحان شتافت و پیکر شقایقی شهیدان را از تیررس گلوله های آتشین دور ساخت. سر انجام هنگام جابجایی پیکر یکی از شهدا، صفیر گلوله ای سرخ، قلب گرم و مالامال از عشق او به امام و اسلام را نشانه رفت و جاودانه اش نمود.
همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس
@raviyanfarss
#انجمن_راویان_فجر_فارس