انجمن راویان فجر فارس(NGO)
شهید عبدالحمید پیش(روزبه) (1341- 1357 ه ش) تولدش در آبادان،«دیار مردمان خونگرم»، در خانواده ای آ
شهید عبدالحمید قطبی
(1311- 1357 ه ش)
ستاره ای دیگر از ستارگان بی شمار آسمان تابناک انقلاب اسلامی در خانواده ای مومن و متعهد در شهر شیراز، پای به عرصه ی وجود گذاشت. عبدالحمید آراسته به سجایای اخلاقی بود. کمک به همنوع و مردم دار بودن، بارزترین سجیه او بود. شهید دور از چشم همگان و در خفا مستمندان را باری می کرد و در این راه حتی از اهداء لباس خویش نیز ابا نداشت و به نوعی مردم را شریک در زندگی خود می دانست.
دوازدهم بهمن ۵۷، حضرت روح الله(ره) به میهن بازگشتند تا قیام را در وطن رهبری کنند. شهید قطبی که راننده بین شهری بود عکس حضرت امام(ره) را برروی ماشین نصب می کرد و در جواب نگرانی همسرش از این کار می گفت:
«بالاخره یک روز تیری به سر من اصابت می کند. پس بگذار این تیر بخاطر هدفم کاسه سرم را بشکافد.» دل همسر شهید با شنیدن این کلام می لرزید؛ چرا که خود نیز شب قبل در خواب دیده بود که تیری به سر ایشان اصابت کرده است.
روز بیست و دوم بهمن فرا رسید. موج شادی و شور همراه با نگرانی ایران را فرا گرفت. عبدالحمید نیز دو سه شبی بود که نا آرام و نگران بود. آن روز می بایست شهید باری را به یکی از شهرهای جنوب حمل می کرد؛ اما وضع آن روز شهر و مبارزه بی امان مردم او را از رفتن بازداشت بنابراین عازم شهربانی شد و به مردم پیوست.
شهربانی آن روز صحنه ابراز خشم مردم علیه رژیم بود. عصر روز بیست ودوم، هنوز درگیری ادامه داشت و شهید عبدالحمید قطبی نیز در متن مبارزه بود. اما لحظاتی بعد تیر خشم مزدوران، سر مبارکش را به پای حضرت دوست انداخت و دست افشان غزل عشق خواند و پای کوبان سر به پای او نهاد. پیکر مطهر شهید، پس از سه روز بی خبری خانواده، در دارالرحمه شیراز و در سرای رحمت حق به خاک سپرده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
والله باید خجالت کشید😔
《۲۲ بهمن یوم الله است》
#انجمن_راویان_فجر_فارس
اکران ویژه فیلم
《شماره ۱۰》
روایت فرار تنها اسیر ایرانی از بند ارتش بعث عراق
بسیار دیدنی خواهد بود...
امروز ۲۲ بهمن ازساعت ۱۸
شیراز، تالار حافظ
#انجمن_راویان_فجر_فارس
@raviyanfarss
انجمن راویان فجر فارس(NGO)
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩 خاکهای نرم کوشک _ ۵۴ شهید عبدالحسین برونسی تالیف : سعید عاکف بعد
🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها 🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۵۵
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
گلایه
راوی : همسر شهید
بنام خدا
در خانه، اصلاً نمی شد درباره هر موضوعی صحبت کنیم. مثلاً در خصوص همسایه ها و رفت آمده همسایه ها به خانه یکدیگر. تا میخواستیم حرف کسی را بزنیم، عبدالحسین زود اعتراض می کرد و میگفت: این حرف ها به ما مربوط نیست، ما برای خودمان کار و زندگی داریم. ما چکار داریم به این حرف ها؟. خودش هم همواره از حرفهای بیهوده به شدت پرهیز داشت، تا چه برسد به غیبت و دروغ و از این قبیل گناهان.
یکبار به روستا رفته بودیم. چند وقت پیش، ظاهراً به مادرش آب و زمینی رسیده بود.
مادر کنار عبدالحسین نشست با لحن گله آمیزی گفت: نمی دانم تو دیگر چطور پسری هستی مادر جان؟!.
عبدالحسین لبخندی زد و پرسید: برای چی؟.
مادر گفت: به روستا میآیی، خبر میگیری و می روی، ولی یک دفعه نشد که از من بپرسی مادر این آب و ملک تو کجاست؟. وقتی مادر این حرف را زد، عبدالحسین اخمهایش را در هم کشید، و با ناراحتی جواب داد: خواب مادر، مرا به ملک و املاک شما کاری نیست!.
مادر جا خورد، درست مثل من.
عبدالحسین ادامه داد: من فکر کردم کنار من نشستی که بگویی چقدر نماز قضا خواندم یا چقدر نماز شب خوانده ام؛ حرف ملک و املاک چیه که شما میزنید؟!.
من انتظار اینجور برخوردها را همیشه از عبدالحسین داشتم، ولی نه دیگر با مادرش!.
نتوانستم ساکت بمانم، با اعتراض گفتم: یعنی همینجوریه؟ آیا
این درسته؟ ناسلامتی ایشان مادر شما است!.
در جوابم زود گفت: یعنی این درسته که مادر من با این سن و سال بالا، بیاد بشینه صحبت دنیا را بکنه؟.
لحنش آرام شده بود. مکثی کرد و ادامه داد: رزق و روزی را که خدا می رساند، مادر ما، حالا دیگر باید بیشتر از هر وقتی دیگر، فکر آخرتش باشد!.
ادامه دارد...
صلوات
شب عملیات والفجر ۸ بود.
در حال اماده شدن برای عملیات بودیم. سردار قنبر زاده,فرمانده گردان, بی سیم زد که سردار(شهید )مسلم شیرافکن) پیام داده, برادرش, محسن را شب اول نبرید.
سریع رضا حیدری که رفیق فابریک محسن بود را فرستادم تا جریان را به محسن بگوید!
چند دقیقه بعد دیدم این نوجوان با عصبانیت به سمت من امد. گفت اقای مهدوی رضا چی میگه, چرا من نباید بیام؟
گفتم دستور فرماندهیه, قایق ها جا نداره...
بغضش ترکید, اشک روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام!
ناگهان پایش سست شد و افتاد روی زمین. رضا رفت زیر بغلش را گرفت.
گریه می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟
می گفتم نه !
شاید صد بار این خواهش تکرار شد.
کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان...
یک مرتبه محسن دوید جلویم با اشک گفت:دیشب خواب حضرت زهرا(س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم!
تعجب مرا که دید ادامه داد:به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم!
خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا!
رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی!
من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم.
همان شب عملیات والفجر هشت هردو پر کشیدند.
بعد از عملیات فهمیدم که رمز عملیات هم " #یازهرا" بود.
🌹🍃🌹🍃
#ﺷﻬﻴﺪمحسن_شیرافکن
,#شهدای فارس
شهادت:۱۳۶۴/۱۱/۲۱
بخشی از وصیتنامه سردار شهید باقر سلیمانی
🌹بار پروردگارا!
مرگ مرا شهادت در راه خودت قرار بده تا که در تاریخ ثبت شود که شهدا با میل و رضای خود این راه را انتخاب کردهاند و هیچ اجباری نبوده است.
🌺خدایا!
میدانم که مرگم شهادت در راه توست اما از تو میخواهم که این شهادت را چنان نزدیک بگردانی که هرگز کوچکترین نگرانی در وجود امام عزیز نبینم ...
🌷شما ای پدر بزرگوارم!
از زمانی که پا در جبهه اسلام، جنگ و جبهه داخلی گذاشتم، هدفم این بود که به این متجاوزان و کفار و تجاوزگران شرق و غرب و منافقین داخلی و بالاخره ضد انقلاب بفهمانیم که ما اسلام را با هیچ چیز مقایسه نخواهیم کرد و در برابر دشمنان، تا آخرین قطره خون، مقاومت خواهیم کرد.
🌹صلوات
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
1_3349800898.m4a
10.4M
عید نوروز سال ۱۳۹۵
پاسگاه زید
حرم شهدای رمضان
جهت ثبت نام وارد لینک های زیر شوید.
👉🏻 https://eitaa.com/kshohadayefars
👉🏻 https://eitaa.com/joinchat/305725644Cdbdfdb1a3a
تنها مهدی(عج) است که پس از دورانهایِ طولانیِ بلا خیز و تنگناهای طاقتفرسا،
غمها و گرفتاریها را از دلِ شیعیانش
بر طرف مینماید.✨
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی عظم البلا و برح الخفا🤲