#خانهدار_مبارز
(۲۰)
♦️در بعضی روستاها مرد سالاری حاکم بود.حتی مردها اجازه نمیدادند برای رای گیری شورا زنها بیایند.
خیلی با زنهای روستا صحبت میکردم که شماها باید باسواد شوید و بتوانید بچه خوب تربیت کنید.
به مسئولمان گفتم تاکید کنید رای گیری خانوادگی است و همه باید بیایند،اسم زن را نیاوردم چون روی زن تعصب داشتند.
در همان روستا یک خانم را تشویق کردم نامزد انتخاباتی شورا شود و به طور غیر قابل باوری همان زن رایاش از همه مردها بیشتر شد.
در بعضی روستاها هم، ارباب ها و خانهای قدرتمندی داشتند که خودشان را همه کاره روستا میدانستند و مردم را تهدید کرده بودند که با جهاد همکاری نکنند.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۱)
♦️در بعضی روستاها، سازمان مجاهدین خلق توانسته بودند کنترل روستا را در دست بگیرند.
روستاهایی بودند که نه از امام خمینی شناخت داشتند و نه از نظام.
حتی نمی دانستند شاه رفته.همین ناآگاهی بود که راه را برای بچههای سازمان باز میکرد.
به یکی از این روستاها که وارد شدیم، یکی از معلمها که از بچه های سازمان بود، آب دهانش را به روی چادر من انداخت.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۲)
♦️مدتی متوجه شدم گروهی در جهاد دارند فعالیت میکنند به اسم جنبش مسلمانان مبارز.
تعدادشان زیاد بود و حتی بعضی هایشان مسئولیت داشتند.
وقتی دقت کردم، متوجه شدم همان بچههای سازمان مجاهدین هستند با اسم جدید.
آنها من را نمیشناختند، ولی من بعضیها یشان را در راهپیماییهای بعد از انقلاب با پرچم سازمان دیده بودم.
عیب من این بود که همه چیز یادم میماند، حتی اگر فقط یک بار اسم کسی را میشنیدم.
درباره آنها بیشتر تحقیق کردم.شب نامه هایشان را خواندم.فهمیدم جنبش مسلمانان مبارز در واقع شعبه دوم سازمان مجاهدین خلق است.
حالا این گروه با این طرز فکر داشتند توی جهاد نفوذ میکردند و میخواستند آن را به سمت و سویی که خودشان میخواهند هدایت کنند.
کتبا گزارش نوشتم و به نماینده امام در جهاد دادم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۳)
♦️بخاطر گزارش نویسی دقیقی که انجام میدادم، از طرف جهاد مسئول سرکشی به شهرستانهای خراسان شدم.
هدف این بود که روند کار جهاد را در بخشهای شهرستانها ارزیابی کنم. کم و کاستیهایشان، مشکلاتشان و احیانا تخلفاتشان.
توی این ماموریتها من وظیفه دیگری هم داشتم و آن شناخت مسئولین جهاد از نظر گرایشات فکری بود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۴)
♦️برای جذب خانمهای روستا و جمع کردنشان در یک جا باید بهانه ای داشته باشم.
خیاطی بلد بودم. پس باید از همین استفاده میکردم.
زنها یکی یکی میآمدند برایشان چادر و پیژامه برش بزنم. بهشان گفتم:« من برش نمیزنم، بهتون یاد میدم ، خودتون برش بزنید.»
خیاطی بهانهای شده بود که جلسات ادامه پیدا کند، هر بار خانه یکیشان.
وسط خیاطی شروع کردم به گفتن بعضی احکام و تلفظ نمازشان را درست کردم.
غیر از احکام، حرفهای دیگری هم زده میشد.
درباره امام و انقلاب هم صحبت میکردم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۵)
♦️یکی از کلاسهای مدرسه را با کمک بچههای روستا تمیز کردیم و قرار شد آنجا جمع بشویم.
به بچه های کوچکتر الفبا یاد میدادم، به بچههای با سواد، قرآن.
خیلی وقتها موقع نماز باهم میرفتیم کنار رودخانه و به آنها یاد میدادم چطور وضو بگیرند.
بعد هم روی ایوان جلوی مدرسه نماز میخواندیم.
قرائت نمازشان خیلی خوب شده بود. من هم بهشان جایزه میدادم.
بچه ها اشتیاقشان برای شنیدن و یاد گرفتن زیاد بود؛ حتی بیشتر از بزرگترها.
چیزی که هیچ کدام از بچه ها یاد نگرفته بودند، بهداشت و تمیزی بود. بردمشان کنار رودخانه و صابون دادم که صورت و دست و پایشان را بشویند.
همه به شپش مبتلا بودند. به مشهد رفتم و یه تعداد زیاد داروی شپش و پودر برای شستن لباس خریدم و برایشان بردم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۶)
♦️فکر کردم که باید کنار کارهای عمرانی و تشکیل شورا، برنامههای فرهنگی هم داشته باشیم. نظر من این بود که برای بچهها کتاب ببریم. خودم تهیه کتابها را به عهده گرفتم.
خیال نمیکردم اینقدر کار سختی باشد، ولی کم کم فهمیدم خیلی سختتر از تشکیل شوراست.
در یکی از روستاها متوجه شدیم کتابها و جزوههایی بین بچهها پخش شده که صفحه اول آن آرم سازمان مجاهدین خلق بود.
تا توانستم کتابها را از بین بچهها جمع کردم و کتابهای جدید دادم.
چند تا از معلمها از دستمان به مدرسه شکایت کرده بودند که وقت کلاسشان را میگیریم. دیگر نمیرفتیم توی مدرسه سراغ بچهها. اگر امکانش بود، بیرون از مدرسه جمعشان میکردیم.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۷)
♦️جنگ شروع شده بود.با خودمان میگفتیم الان وظیفه ما چیست؟
باید چه کار کنیم؟
کار با اسلحه را بلد بودم. به خانمهای جهاد یاد دادم.
اسلحه را که یاد گرفتند، رفتیم سراغ کار دیگری که یاد گرفتنش برای ما ضرورت داشت؛ پرستاری و رسیدگی به مجروح ها.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۸)
♦️جواد در عملیات فتح المبین مجروح شد. دکتر گفت: « مجروحیت شوهر شما عصبیه، سروصدا و شلوغی دردش را بیشتر میکنه. عصب دستش آسیب دیده و کلی ترکش توی بدنش هست که ممکنه خون ریزی کنه و بزنه بیرون. این درد همیشه باهاش هست.»
با کوچک ترین صدا یا حرکتی، دادش بلند میشد، حتی گریه و خنده باعث دردش میشد. گاهی از شدت درد ضعف میکرد و بیهوش میشد.
شبها مصطفی(پسرم) یکسره گریه میکرد. خانهمان دو اتاق بیشتر نداشت. میبردمش اتاق کناری و ساکتش میکردم.
فقط گریههای مصطفی نبود که اذیتش میکرد؛ وقتی از خندهها و شیرین کاری هایش ذوق میکرد هم اذیت میشد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۲۹)
♦️بچه دومم را حامله بودم که جواد بعد از اعزام دوباره به جبهه، مجروح شد.
جواد را در تهران عمل کرده بودن. دکتر گفته بود به احتمال خیلی زیاد از گردن به پائین فلج میشود.مهرههای گردن و کمرش شکسته بود و نخاعش آسیب دیده بود.
جواد فقط باید دراز میکشید. نه میتوانست بنشیند، نه بلند شود. باید برایش لگن میبردیم. خودم این کار را انجام میدادم.
از خدا خواستم کمکم کند و بهم صبر بدهد.تمام سعیم را میکردم رفتاری نکنم که دلش بشکند. میدانستم خودش دارد بیشتر از همه رنج میکشد.
بعد از چند ماه حال جواد بهتر شد.
دکتر گفت معجزه شده. وگرنه باید قطع نخاع میشد.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۳۰)
♦️چند وقت بعد از بدنیا آمدن دخترم، یک شب احساس خاصی آمد سراغم.
احساس پوچی، ترس و ... نمیدانم اسمش را چه بگذارم.
هر چه بود تمام انرژی بدنم را گرفت.حالم روز به روز بدتر میشد.
دکتر مغز و اعصاب گفت:« مشکل روحی پیدا کردهای.به خاطر استرس زیاد.»
چند تا قرص بهم داد. قرص ها نه تنها حالم را خوب نکرد که بدتر هم شدم.دیگر قرص نخوردم.
دچار افسردگی شدید شدم.درمانها فایده ای نداشت.
به این نتیجه رسیدم که خودم باید به خودم کمک کنم.
شروع کردم به نوشتن مشکلاتم روی کاغذ؛ از فوت خواهرم، از ازدواجم، از زمانی که با مهدی فرودی کار میکردیم. از روز ۱۷ دی و .... همه را با گریه مینوشتم.
مدتی نگهش میداشتم و بعد پاره میکردم.
این نوشتن انگار آبی شد روی آتش. رفته رفته حالم بهتر میشد و روحیه ام شادتر.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃
#خانهدار_مبارز
(۳۱)
♦️همه فکر و ذکرم بزرگ کردن بچههایم بود. خوب بزرگ شدن و خوب تربیت شدن آنها از همه چیز مهمتر بود.
کنار بچه هایم از زندگی لذت میبردم. دلم میخواست همه چیزهای خوبی را که توی زندگی یاد گرفته بودم به بچه هایم منتقل کنم.
دوست داشتم دین دار بارشان بیاورم.راه سختی در پیش داشتم.این مرحله را هم یک جور امتحان میدانستم که اصلا قابل مقایسه با مراحل قبل نبود.
هسته راویان نور بسیج دانشجویی
https://eitaa.com/ravyanenoor
🍃🕊@ravyanenoor🕊🍃