eitaa logo
کانال مذهبی راز قرآن جواب تمام سوالات در کانال سنجاق شده است برای خوندنش حتماً کلمه تایید را بزنید👇
86.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
9.5هزار ویدیو
20 فایل
جهت رزرو تبلیغات تعرفه 👇 https://eitaa.com/joinchat/2613314037C39e1ac75c8 ❌ کپی پست برای اعضای کانال مجاز است.به شرط صلوات بر محمد و ال محمد و دعا برای ظهور اقا امام زمان عج. تبلیغاترایگان نداریم هزینه ارتفاع کانال بشدت بالاست.
مشاهده در ایتا
دانلود
زنی به شیخ مسجد گفت: من نمی خوام درمسجد حضور داشته باشم! 👳‍♂شیخ گفت:می‌توانم بپرسم چرا؟ 🧕زن جواب داد:چون یک عده را می‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند،عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی ها غیبت می‌کنند و شایعه پراکنی می‌کنند،بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌ها خوابند،بعضی ها به من خیره شده اند... 👳‍♂شیخ ساکت بود،بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ 🧕 زن گفت:حتما، چه کاری هست؟ 👳‍♂شیخ گفت: می‌خواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. 🧕زن گفت:بله می توانم! 🥛زن لیوان را گرفت و دوبار به دور مسجدگردید. برگشت و گفت: انجام دادم! 👳‍♂شیخ پرسید:کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ 🧕زن گفت:نمی توانستم چیزی ببینم، چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد... 👳‍♂شیخ گفت:وقتی به مسجد می‌آیید، باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.برای همین است که پیامبر(ص) فرمود«مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود. ✅نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان... @raz_quran   •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
🔆بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5دلاربه عنوان انعام به پیشخدمتدادپیشخدمت ناراحت شد 💵بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟ 🍱پیشخدمت : من متعجب شدم .... بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار به من انعام داد در درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید ! 💵گیتس خندید و جواب معنا داری گفت : او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @raz_quran   •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
🐩سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست. 🦁شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.  🐮در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو می دهم. خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد. 🦁شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم. 🐮خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی. شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد. 📚"کلیله و دمنه" @raz_quran   •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد كه مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان مي‌برند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد مي‌زند و خدا و پيغمبر را به شهادت مي‌گيرد كه والله، بالله من زنده‌ام! چطور مي‌خواهيد مرا به خاك بسپاريد؟ اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و مي‌گويند: پدرسوخته ي ملعون دروغ مي‌‌گويد. مُرده. مسافر حيرت زده حكايت را پرسيد. گفتند: اين مرد فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند كه مرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يكي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يكي ديگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي كند. حال آنكه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمي‌افتد. اين است كه به حكم قاضي به قبرستانش مي‌بريم، زيرا كه دفن ميّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جايز نيست. 📚احمد شاملو @raz_quran   •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
✍نقل است که انوشیروان فرمان داد تا هرکس جمله ی حکیمانه ای بگوید به او چهارصد سکه ی طلا بدهند، روزی در حالیکه از کنار مزرعه ای می گذشت پیرمرد نود ساله ای را دید که مشغول کاشتن نهال زیتون بود، انوشیروان جلو رفت و از پیرمرد ✅پرسید:نهال زیتون بیست سال طول می کشد تا به بار بنشیند و ثمر دهد، تو با این سن و سال به چه امیدی نهال زیتون میکاری؟ پیرمرد لبخندی زد و گفت:دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما می کاریم تا دیگران بخورند. انوشیروان از جواب پیرمرد خوشش آمد و گفت:واقعا جوابت حکیمانه بود، و دستور داد 400 سکه طلا به او بدهند. پیرمرد خندید،انوشیروان گفت چرا می خندی؟ پیرمرد گفت:نهال زیتون بعد از 20 سال ثمر می دهد،اما نهال من همین الان ثمرداد! انوشیروان دستورداد 400 سکه دیگر به او بدهند، پیرمرد بازهم خندید،انوشیروان گفت اینبار چرا میخندی؟ 👳‍♂پیرمرد گفت:زیتون سالی یکبارثمر می دهد اما زیتون من امروز دوبار ثمرداد. انوشیروان دستور داد 400 سکه دیگر به او بدهند و به سرعت از آنجا دور شد! یکی از سرداران پرسید:سرورم چرا با این عجله از اینجا می روید؟ 🤴🏻انوشیروان گفت:اگر می ماندم این پیرمرد خزانه را خالی میکرد......!!! ✍ t.me/raz_qurant.me/hekayate_quran
♦️دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: 📿ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. 👳‍♂احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت. 👤 عطار نیشابوری @raz_quran
. ❌ حق ندارید قضاوت کنید ! . هیچ وقت کسی را شماتت نکنید،هرکس گرفتاری پیدا کرد، حق ندارید قضاوت کنید. نگویید که «فلانی که این پیشامد برایش اتفاق افتاد به خاطر این است که فلان کار را کرده است» ما چه می دانیم؟ ما حق نداریم چیزی بگوییم. در قیامت از ما سوال می کنند و می گویند: «چنین چیزی نبوده و شما اشتباه کردی، و ما او را به خاطر اینکه بنده ی خوبی بود گرفتار کردیم، شما چه حقی داشتی که چنین حرفی زدی؟ » باید جواب بدهی. حتی به دلمان هم نباید خطور بدهیم که فلانی چون آن کار را کرد این پیشامد برایش شد. برخی خطورات قلبی هم نوشته می‌شود ولو به کسی هم چیزی نگفتی، اما همین که در قلبت خطور دادی ، آن را می نویسند. . 👤آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) @raz_quran
✨﷽✨ 💢چرا انسانهای مومن وخوب بیشتر دچار مشکل و غم میشوند؟ ✍خداوند تبارک و تعالی چون بنده ای را دوست دارد در بلا و مصیبتش غرقه سازد و باران گرفتاری بر سرش فرود آرد و آنگاه که این بنده خدا را بخواند فرماید : لبیک بنده ی من ! بی شک اگر بخواهم خواسته ات را زود اجابت کنم می توانم، اما اگر بخواهم آن را برایت اندوخته سازم این برای تو بهتر است چهل شب بر بنده مومن نگذرد مگر اینکه واقعه ای برایش رخ دهدو او راغمگین سازد و به واسطه آن، متذکر گردد. مومن اگرمی دانست که پاداش مصائب و گرفتاری هایش چه اندازه است،آرزو میکرد با قیچی تکه تکه شود. هر اندازه که ایمان بنده افزون گردد، تنگ دستی اش بیشتر و زندگی اش سخت تر شود. خداوند عزوجل می فرماید اگر بنده مومن من دل آزرده نمی شد، سر انسان کافر را با دستمالی آهنین می بستم، تا هرگز دچار سردرد نشود. 💥با مروری بر مشکلات و مصایب اهل بیت، مخصوصا مصیبت عظمای امام حسین علیه السلام و اهل بیتش، احادیث بالا را بهتر درک میکنیم... زیرا که اگر دنیا محل عیش و راحتی و خوشگذرانی بود هیچکس لایقتر از محمد و آل مطهرش برای بهره بردن از این موهبت نبود.... هرکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشترش میدهند... 📚اصول کافی ‌‌@raz_quran
👱‍♀نجیب ترین بانوی عریان 💠در انگلستان در قرون وسطی در شهر کاونتری دوک کاونتری مالیات سنگینی برای مردم تعیین کرده بود.همسرش زنی از طبقات ممتاز و در عین حال بسیار محبوب بود.وقتی ظلم و ستم شوهرش را میدید که باعث بدبختی مردم شده بود به شوهرش اصرار کرد که مالیات را کم کند شوهرش که دخالت زنان را در امور مملکت نادرست میدانست سرانجام به شرطی حاضر به کم کردن مالیات شد.شرطش این بود که همسرش برهنه دور تا دور شهر را بگردد.او تصور میکرد که همسرش با شنیدن این شرط برای همیشه در امور مملکت دخالت نخواهد کرد.دوک هرگز فکر نمیکرد همسرش شرط را بپذیرد.خبرش در شهر پیچید.در روز موعود همسر دوک عریان سوار بر اسب در حالی که موهای خود را بر روی سینه ریخته بود در شهر چرخید.مردم ان شهر به احترام این بانو از خانه بیرون نیامدند و تمام در و پنجره ها را بستند.لیدی گودیوا تمام شهر را که در ان پرنده پر نمیزد پیمود و برای همسرش چاره ای جز برداشتن مالیات گزاف از دوش مردم باقی نماند.در تاریخ انگلیس این بانو به عنوان نجیب ترین زن عریان جایگاه بالایی دارد. @raz_quran
🦁مردی از کنار جنگلی رد میشد شیر را دید که برای شغالی خط و نشان می‌کشید شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان برای حرکات رزمی اش ادامه دادشغال را به جدال فراخواند. . 🧟‍♂مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟ مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید! کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد ! مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟ کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان حمله نداشت ، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه بتو حمله کنند و تو را بخورند!؟ مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟ 💠کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم. @raz_quran
جملاتی زیبا از مرحوم حسین پناهی : 💎 یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم! جیب هایم مطمئن ترند.!! 💎دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره! 💎کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!! 💎کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!!! 💎وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!! 💎زندگى به من آموخت : که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!!! 💎این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است! @raz_quran
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در معرض قصاص رسول گرامی صلی الله علیه و آله در بیماری آخرین خود به بلال دستور داد که مردم را در مسجد جمع کند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالی که سخت بیمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشریف برد. پس از حمد و ثنای الهی از زحمات خود برای مردم بیان نمود و فرمود: - یاران! من برای شما چگونه پیامبری بودم؟ آیا همراه شما نجنگیدم؟ آیا دندان پیشینم شکسته نشد؟ پیشانی ام شکسته نشد؟ آیا خون بر صورتم جاری نگردید و محاسنم با خون رنگین نشد؟ آیا متحمل سختیها نشدم و سنگ بر شکم نبستم تا غذای خود را به دیگران بدهم؟ اصحاب عرض کردند: - راستی چنین بودید. چه سختیها کشیدید ولی تحمل کردید و در راه نشر حقایق از هیچ گونه تلاش و کوششی کوتاهی نفرمودید. خداوند بهترین اجر و پاداش را به شما مرحمت کند. آن گاه پیامبر فرمود: - خداوند عالم، سوگند یاد نموده که از ظلم هیچ ظالمی نگذرد. شما را به خدا هر کس حقی بر من دارد و یا به کسی ستم روا داشته ام حقش را بگیرد. چون قصاص در این دنیا نزد من بهتر از کیفر آن دنیاست که آن هم در مقابل فرشتگان و پیامبران انجام خواهد گرفت. در این هنگام مردی به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت! وقتی که از طائف برگشتی، من به پیشوازتان آمدم. شما بر شتر غضبای خود سوار بودی و عصای ممشوق به دست داشتی. همین که عصای را بلند کردی که بر شتر بزنی به شکم من خورد. نفهمیدم از روی عمد بود یا خطا. فرمود: به خدا پناه می برم. هرگز عمداً نزده ام. سپس فرمود: - بلال! به منزل فاطمه برو و عصای ممشوق را بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد و در کوچه های مدینه فریاد می زند: مردم! هر کس حق و قصاصی بر گردن دارد، پیش از روز قیامت پرداخت کند و اکنون پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پیش از روز رستاخیز می پردازد. بلال در خانه فاطمه علیها السلام را زد و به ایشان گفت: - پدرت عصای ممشوق را می خواهد. فاطمه علیها السلام فرمود: - بلال! پدرم عصای ممشوق را برای چه می خواهد؟ امروز نیازی به عصا نیست. زیرا پدرم این عصا را در روزهای سفر همراه خود می برد. بلال گفت: - ای فاطمه! آیا نمی دانی که اکنون پدرت در بالای منبر است و با مردم خداحافظی می کند. فاطمه علیها السلام فریاد کشید و اشک از دیدگانش فرو ریخت و فرمود: - ای وای از این غم و اندوه! ای پدر! پس از تو چه کسی به حال فقرا و بیچارگان می رسد و پس تو به که پناه برند؟ ای حبیب خدا! محبوب دلها سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پیامبر گرامی رساند. حضرت فرمود: - آن پیرمرد کجاست؟ - پیرمرد از جا برخاست و گفت: - این منم یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت. فرمود: جلو بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی. پیرمرد: پدر و مادرم فدای تو باد. شکمت را باز کن! پیامبر پیراهنش را از روی شکم کنار زد. پیرمرد: اجازه می دهید لبهایم را بر شکم مبارکتان بگذارم و بوسه ای بردارم. حضرت اجازه داد. پیرمرد شکم پیامبر را بوسید و گفت: - بار خدایا! با این عمل در روز قیامت از آتش جهنم به تو پناه می برم. پیامبر صلی الله علیه و آله: سوادة بن قیس! حالا قصاص می کنی یا می بخشی؟ سوادة: یا رسول الله بخشیدم. پیامبر صلی الله علیه و آله: خدایا! سوادة بن قیس را ببخش، چنانکه او پیامبر تو، محمد را ببخشید. 📚بحارالانوارج۲ @raz_quran