eitaa logo
رازچفیه
483 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
651 ویدیو
7 فایل
ارتباط باما @zibanoroznia @zeynab_roos313 کپی حلاله عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند
مشاهده در ایتا
دانلود
هفتم مهرماه سالروز شهادت سرداران اسلام فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز و جهان آرا  وروزبزرگداشت فرماندهان دفاع مقدس را گرامی میداریم مِن الحقیر الی الشهید.. 🌹سلام...سلام ای سردارانِ شهید...سلام حاج ابراهیم...حاج حسین...حاج مهدی... آقاسیدمرتضی... 🌹سلام ای شهدای گمنام...سلام ای لاله های بی نام ونشون...سلام به همتون...از کجا بگم ...!؟ ازچی بگم...!؟ 🌹ازحرفای نانوشته یا از درددلای خاک خورده...!؟ ازکجا...!؟ از غربت شما بگم یا ازتنهایی خودم...!؟ از عزّت شما بگم و یا از ذلّت خودم...!؟ 🌹خیلی وقته که چشمامون را بشما دوختیم...کتابهاتون را میخونیم...عکسها و روایت فتحتون را میبینیم...چفیه میندازیم...سرو صورتمون را شبیه تون میکنیم...موبایلهامون را پراز عکس وصدای شما میکنیم...سالی یکبار هم به زیارتتون میایم... فکه،شلمچه،طلاییه... 🌹جانمازمون پراز عطر شماست...مهر و تسبیحمون ازتربت شماست...آرزوی شهادت هم داریم...! 🌹اما چجوری و به چه قیمتی،خدا میدونه...! 🌹دوست داریم مثل شماباشه...زندگیمون... نگاهمون...حرف زدنمون... فکر کردنمون... ازدواجمون... زندگی مشترکمون...راه و رسممون...ولی فقط دوست داریم...! 🌹رسیدن به همه اینها اراده میخواد... زحمت میخواد...یه دل درست و حسابی میخواد...یه دلی که تنها جای شما باشه... دلی که اسیر این دنیا نباشه...اسیر هوا وهوس نباشه... 🌹بُگذریم و بِگذارید چند کلمه خودمونی حرف بزنیم...! 🌹حاج ابراهیم همت...چه کردی با این دلِ من... وقتی عکست و اون نگاهِ پر معنات جلوی چشمام میاد میخوام از خجالت آب بشم... پشت این چشمای تو، پشتِ این نگاه آسمونی تو... خیلی حرف های نگفته وجود داره 🌹حاج حسین خرازی...وقتی اون لبخند معنادار تو رو میبینم،بغض میکنم و یاد جمله ای میفتم که گفتی... "اگر کار برای خداست،پس گفتن برای چیست..." اونوقت میفهمم این لبخندِ تو همش برای رضای خدا بوده...! 🌹حاج عبدالحسین برونسی...قصه ی شما که دیگه گفتن نداره...! کتابتون هر روز دست به دست میشه...اما ای کاش کمی از معرفتت...کمی از عشق و توجه و اخلاصت بین ما دست به دست میشد...! کاش... شما پیش "حضرت مادر" آبرو داری... میشه سفارش ما را هم بکنی...! 🌹آقا سید مرتضیِ آوینی...شما اهل قلم هستی...اهل معرفت هستی... قلمِ ما کجا و قلمِ شما کجا... این شما بودی که به قلم و کاغذ آبرو دادی... ولی من چی... همش حرف... حرفاها و نوشته هایی که خودم را پشت اونها زندونی کردم... آقاسید کمکم میکنی تا آزاد بشم...!؟ 🌹آقا مهدی زین الدین... خوب گفتی برادر...!وقتی به بچه ها میگفتی یه روزی یه آدمایی میاند که غبطه میخوردند به حالِ ما...! آره حالا اون روز رسیده... ولی کاش من میفهمیدم اون حال و هوای شما را...! من کجا و شهادت کجا...!؟ 🌹آقای دکتر چمران... لابه لای وصیت نامه ات از عشقی حرف میزنی که من هیچوقت نتونستم اون رو بچشم... به خاطر عشق، دنیا را زیبا می دیدی... به خاطر عشق بود که خدا را حس میکردی... به خاطر عشق، فداکاری کردی... چه عشقی...؟! آقای دکتر میشه این عشق رو برام معنا کنی... میشه یه نسخه ای برای این دلِ بیمار من بپیچی تا بفهمه "عشق" یعنی چی...؟! 🌹آی شهدا...با تک تکتون حرف دارم...ولی حیف که همه گفتنی ها را نمیشه گفت...! مثل همیشه باید تو پستوی ذهنم و قلبم خاک بخوره... آخه گفتن که دردی را دوا نمیکنه...! باید عمل کرد..! که من... 🌹با این حرف ها شما برامون دعا کنید...دعا کنید تا شرمنده تون نشیم...دعا کنید که ما هم 🌹 شهید🌹 بشیم 🌹آي شهدا خداکنه یادتون هیچوقت از ذهن ما نره، نه یه هفته، بلکه یه عمر، راه و رسمتون سرمشق زندگیمون باشه.. 🌹درودبرمرداني كه تنها باخدا معامله كردن... برای شادی روح همه ی شهدا صلوات @razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید #قسمت_چهارم 💞سر سفره عقد اونقد ذوق
شهید مدافع حرم راوے: همسرشهید 💞طی یه سالی که از عقدمون گذشت روزای شیرین و خوشی رو کنار هم سپری کردیم، طاقت دوری همو نداشتیم. میتونم بگم بهترین روزای زندگیمو اون ایام تجربه کردم. وقتی تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمونو شروع کنیم با آقا نشستیم واسه تصمیم گیری...نشست روبروم و یه لبخند دلنشین زد، خنده م گرفته بود... پرسیدم:"چیزی شده...؟!" گفت:"موافقی زندگیمونو بیمه کنیم؟" پرسیدم:"چطور؟" 💞گفت :"مثلا جای مراسم عروسی و بریز و بپاش یه سفر بریم پابوس آقا امام رضا (ع)… اونقده ذوق کردم که از جا پریدم خیلی خوشحال شده بودم، مدتی که با هم عقد بودیم معنویت زیبایی رو کنارش تجربه کردم آرزوم این شده بود که شروع زندگیمونم یه سفر معنوی باشه. 💞بهم گفت: "همش نگرون این بودم که نکنه تو دلت آرزوی یه عروسی مجلل و زرق و برق دار رو داشته باشی از اولش از خدا خواستم دلامون اونقد به هم نزدیک بشه که عقایدمون هم شبیه هم باشه. خدا رو شکر که تو اونقدر خوب و همراهی... سفر مشهدمون خیلی بیاد موندنی و زیبا بود...استاد خاطره سازی بود اونم از نوع شیرین و فراموش نشدنی زندگیمون با توسل به امام رضا (ع) شروع شد... 💞خیلی خوشحال بودم که روزای دوریمون تموم شده و دیگه وارد روزای با هم بودنمون میشیم...ذوق زیادی داشتم میدونستم که زندگی باهاش زندگیِ شیرینی میشه، تموم فامیل به خاطر داشتن آقا بهم تبریک میگفتن و همیشه از خوبیاش تعریف میکردن منم خدارو شکر میکردم... بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
در جریان عملیات فاو، یکی از فرماندهان تیپهای عراق که در کارخانه نمک اسیر شده بود، گفت: من را پیش فرمانده خود ببرید! وقتی شهید زین الدین را دید، مشاهده کرد جوانی 25 ـ 26 ساله است و درجه و نشانی ندارد، از قد و هیکلی بزرگ هم برخوردار نیست. برای همین گفت: اینکه فرمانده نیست، مرا پیش فرمانده تان ببرید! بچه ها گفتند: فرمانده ما همین است. باور نمی کرد و در عین حال می دید پشت بی سیم است و فرمان می دهد وتلاش زیادی می کند. هنگام ظهر دید مقداری نان و ماست آوردند و فرمانده و رزمنده ها نشستند و غذا را با هم خوردند. فرمانده عراقی گریست وگفت: شما کی هستید؟ شما چی هستید که ما را با این همه آموزش و تجهیزات به زانو در آورید؟ حالا نشسته اید و دارید نان و ماست می خورید! شما فاو را گرفتید؛ اما نه درجه ای دارید نه سن و سالی. بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
خاطره ای از شهید مهدی دعای فرج هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد.20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند. ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند. هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند.علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند. علی به امام زمان متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش می گفت:" همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم". (تو که آن بالا نشستی،ص39-40) بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
🌱🌱🌱 🍁ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد. ⚡️بچه ها را جمع كردن توي ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت ا... موسوي اردبيلي برايمان سخنراني كنند. ⚡️لابلاي صحبت هايشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند. ⚡️كنار محمود ايستاده بودم و سخنراني را گوش مي دادم. وقتي آيت ا... اردبيلي اين حرف را گفتند، يك دفعه ديدم محمود رنگش عوض شد؛ بي حال و ناراحت يك جا نشست مثل كسي كه درد شديدي داشته باشد. ⚡️زير لب مي گفت:"لا اله الا الله" تا آخر سخنراني همين اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع اين جوري نديده بودمش. ⚡️از آن روز به بعد هر وقت كلاس مي رفت، اول از همه كلام امام را مي گفت، بعد درسش را شروع مي كرد. مي گفت: اگر شما كاري كنيد كه خلاف اسلام باشد، ديگه پاسدار نيستيد، ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد. بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
السلامــ اے آفتاب پشتــــ ابر💚 اے دلیلِ صبرِ زینب العجل🕊💚 💙ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام، شهدای گمنام،مدافعان حرم، شهدای جنگ تحمیلی،شهدای حادثه ترور بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ @razechafieh
🌹‌پای درس اخلاق شهید ⭕️دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ ساله❗️ در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید شانزده ساله پیدا شد که گناهان هر روزش رو یادداشت کرده بود. گناهان یک هفته شهید اینها بود: شنبه: بدون وضو خوابیدم. یکشنبه: خنده بلند در جمع. دو شنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم. سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم. چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت. پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم. جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰ صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات. ⛔️چقدر از یک نوجوان ۱۶ ساله عقب‌تر هستیم⁉️  ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ @razechafieh
کم حرف میزد، سه تاپسرش شهید شده بودن، پرسیدم مادرجان چندسالته؟! گفت هزار سال، خندیدم... ▪️در حالیکه صداش می‌لرزید گفت شوخی نمیکنم به اندازه ی هزار سال بهم سخت گذشت... @razechafieh
پدر پنج شهید دفاع مقدس ( شهیدان افراسیابی) در زمانی که آخرین فرزندش را به خاک می‌سپردند، تقاضا کرد یک بار دیگر فرزندش را ببیند. وقتی کفن را باز کردند او خطاب به آخرین فرزند شهیدش گفت؛ به آقا اباعبدالله سلام برسان و بگو عذر میخواهم اگر دیگر پسری ندارم تقدیمت کنم🥺. گفت،شما در کربلا تمام عزیزانت را در راه خدا دادی. @razechafieh
رازچفیه
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی شهید مدافع حرم راوے: همسرشهید #قسمت_پنجم 💞طی یه سالی که از عقدمون
شهید مدافع حرم راوی: همسرشهید روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت:"خانومی...بیا پیشم بشین کارِت دارم." گفتم "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم. گفت "ببین خانومی...همین اول بهت گفته باشمااا...کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی. گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه...اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...! واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن. 💞مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...من از مهمونا پذیرایی ميکنم." فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت خانوم...آقا ،واقعاً یه مرد واقعیه." منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم. واسه زندگی اومده بودیم تهران؛ با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود. 💞سر کار که میرفت دلتنگ میشدم، بر که میگشت،میفهمید. با وجود خستگی میگفت "نبینم خانومی من، دلش گرفته باشه هااا...پاشو حاضر شو بریم بیرون. میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم. اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت که همه اون ساعتایی که کنارم نبود رو هم جبران میکرد و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل. بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
فرقی بین من و آنها نیست در سال 66 که سردار ناصر باباجانیان به عنوان فرمانده گردان صاحب الزمان علیه السلام انجام مسئولیت می کرد، مقرّ ما در هفت تپه خوزستان بود. از آنجا که هوای خوزستان بسیار گرم و طاقت فرسا بود، برای آن سنگر کولر گازی آوردند و از فرمانده گردان اجازه خواستند آن را نصب کنند؛ ولی ایشان مخالفت کرد و فرمود: رزمندگان بسیجی که در گردان هستند، مثل ما می باشند و هیچ فرقی بین من و آنها نیست. و بعد گفت که کولر را در نماز خانه نصب کنند تا وقت نماز ـ که هوا به اوج حرارت خود می رسد ـ برادران به راحتی نماز بخوانند. اگر هم کسی می خواهد استراحت کند، در نمازخانه که خنک تر است، به استراحت بپردازد. این عمل شایسته آقا ناصر باعث شادمانی برادران رزمنده شد. بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh
«علی» رتبه اول پرواز را در کشور امریکا به دست آورده بود. شجاعت خاصی داشت به طوری که همیشه داوطلب پروازهای خطرناکی بود که امکان بازگشت کمی داشت و حتی پروازهای 90 درصد مرگ را هم داوطلب اول بود. 🌷 بامادرخاکریزخاطرات شهداهمراه باشید👇 https://eitaa.com/razechafieh