مغز متفکر حزب الله
🌷شهید حاج عماد مغنیه
تاریخ تولد: ۱۶ / ۹ / ۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۲۳ / ۱۱ / ۱۳۸۶
محل تولد: صور،لبنان
محل شهادت: دمشق
*🌷معروف به حاج رضوان،برادرانش جهاد و فؤاد به شهادت رسیدند🕊️و یکی از فرزندانش 'جهاد' سال ۱۳۹۳ در هجوم بالگردهای اسرائیلی به خودرویش در بلندیهای جولان سوریه به شهادت رسید.🕊️حاج عماد مغز متفکر عملیات حزب الله بود🌙او گمنام کار میکرد و دشمن از پیدا کردن و شناختن صورتش کلافه بود⚡️۲۵ سال مخفیانه کار میکرد،و تمام نقشه های دشمن را ناکام گذاشت⚡️در طول ۲۵ سال زندگی مخفی،عملیاتی نبود که طراحی کند و لو رفته باشد.🌱او گاهی حاج رضوان بود گاهی مرتضی،گاهی خود را مصطفی معرفی میکرد و گاهی نام های دیگری برای خود بر میگزید،🌙به قول حاج قاسم یار دیرینش عماد،مثل شمشیر فرود میآمد و مثل شبح ناپدید میشد،⚡️اما شب ۲۳ بهمن ماه ۱۳۸۶ ایشان وارد آپارتمانی میشود که برخی از رهبران فلسطینی و مسئول یکی از بخشهای جهادی حزبالله💫و تعدادی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایران در آن حضور داشتند🌱پیش از پایان نشست،حاج عماد نشست را ترک میکند🕊️و از حاضران میخواهد،گفتوگوها و هماهنگیها را ادامه دهند🌙دقایقی بعد صدای انفجار به گوش رسید💥تمام کسانی که در نشست شرکت داشتند، بر این باور بودند که هدف قرار گرفتهاند💥اما در حیاط جلوی ساختمان،حاج عماد را یافتند🥀که 8 گوی آهنین به بدنش اصابت کرده🥀یکی از گویهای آهنین به چشمش خورده و از پشت سرش بیرون آمده بود🥀او به دست عوامل سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی ترور و به مقام شهادت نائل شد*🕊️🕋
#شهید_حاج_عماد_مغنیه
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
دردهای سردارِ تفحص
🌷شهید علی محمودوند
تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۷۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
*🌷جانباز ۷۰ درصد بود؛ هم شیمیایی و هم اعصاب و روان.⚡️در عملیات والفجر ۸ برای همیشه پایش را از دست داد چند مرتبه پایش را عمل کردند اول انگشتهای پای و بعد تا پاشنه و هر بار تکه ای از پایش را قطع نمودند،🥀با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول باز هم برای تفحص به منطقه میرفت.🕊علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت هربار با تمام قدرت سرش را فشار میداد، انگار میخواست منفجر شود🥀میگفت:«تو نمیدانی چطور درد میکند، حالم به هم میخورد»🥀او شیمیایی شده و کلیههایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت🥀عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل میکرد🥀در این گونه مواقع میگفت:«فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار میکوبید و فشار میداد تا زمانیکه بدنش خشک میشد🥀حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشهها را شکست🍂 ۸ سال دفاع مقدس دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود🥀در جای جای پیکرش ردپای جنگ بود اما او باز هم مقاومت کرد🌙همرزم← پای مصنوعیاش شکسته بود با خنده کمی لیلی رفت و گفت:«این پا روی مین رفتن داره»‼️ ۲۲ بهمن ماه از راه رسید کارمان تفحص شهدا بود🌙علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۳ مین را پیدا کرد⚡️به آخرین مین که رسیدیم کسی مرا صدا زد و ۷ متر دور شدم، ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید💥به طرف علی دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود🥀باورم نمیشد او به آرزویش رسید*🕊️🕋
#شهید_علی_محمودوند
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
روایت عجیبِ شهیدے که پیکرش پس از سالها با توسل به امام زمان(عج) پیدا شد
🌷شهید مهدی منتظر قائم
*🌷نیمه شعبان 1369 بود گروه تفحص پس از ۶ روز تلاش در روز هفتم به امام زمان(عج) متوسل شدند🌱گفتیم: امروز به یاد امام زمان(عج) به دنبال پیکرهای شهدا میگردیم اما فایده نداشت خیلی جستوجو کردیم.🥀با خود گفتم: یا امام زمان(عج) یعنی میشود بینتیجه برنگردیم!🥀در همین حین چهار پنج شقایق را دیدم که برخلاف شقایقها که تک تک میرویند،دستهای در یک جا روئیدهاند🌱گفتم حالا که دستمان خالیست شقایقها را میچینم، شقایقها را که کندم،دیدم روی پیشانی یک شهید روئیدهاند❗️فریاد یا حسین (ع) یا مهدی(عج) یا زهرایم(س) بلند شد.⚡️بچه ها همه به سمت من آمدند نمیتوانم حال و هوای آن لحظه را برایتان تعریف کنم. اشک پـهنای صورتم را گرفته بود.🥀با بچه ها آرام خاک های روی پیکر شهید را کنار میزدیم. و پشت سرهم صلوات نثار روحش می کردیم.🌙پیکر مطهر شهید را کامل از زیر خاک بیرون آوردیم.بر استخوان های این شهید بوسه زدیم دلهره داشتیم که خدا کند پلاک هویت داشته باشد🥀سرانجام نخستین شهید را در حالی که گل سرخی در بالای جمجمهاش روییده بود، پیدا کردیم❗️نام این شهید «مهدی منتظر قائم» از شهدای لشکر 14 امام حسین(ع) بود🌙نام شهید و پیدا شدن پیکرش همزمان با سالروز ولادت امام مهدی(عج) نشان از کرامات این شهید و معجزات الهی داشت*🕊️🕋
#شهید_مهدی_منتظر_قائم
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
پسرک فلافل فروش
🌷شهید هادی ذوالفقاری
تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۱ / ۱۳۶۷
تاریخ شهادت: ۲۶ / ۱۱ / ۱۳۹۳
محل تولد: تهران
محل شهادت: سامرا
*🌷راوی ←مغازه فلافل فروشی داشتم یک روز به من گفت: میتونم بیام پیش شما کار کنم؟🥖گفتم: مغازه متعلق به شماست بیا،از فردا هر روز به مغازه می آمد خیلی سریع کار را یاد گرفت و استادکار شد.🥖میگفت:«من زشتام! اگه شهید بشم هیچکس برام کاری نمیکنه!🥀تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید..(: عکسی از او گرفتم و همین عکس در زمان شهادتش معروف شد.🌙در وصیتنامهاش نوشته بود:« از برادرانم میخواهم که غیر حرف آقا خامنهای حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست.🌱راوی←هادی سه بار راهی منطقه سامرا شد، همیشه میگفت: نگاه حرام،راه شهادت رو میبنده⚡️هادی صورتش جوش داشت چند روز قبل از شهادت رفیقش بهش میگه: این صورتت رو نمیخوای درمان کنی؟❓اونم میخنده و میگه: ای بابا، دیگه فقط یه انفجار میتونه جوشهای صورتم رو درمان کنه💥چند روز بعد ۲۶ بهمن ماه یه انفجار شدید انتحاری باعث شد صورت هادی بسوزه🥀او بر اثر انفجار به آرزویش که شهادت بود رسید🕊 او درست مصادف با شهادت امام هادی(ع) به دنیا آمد و بر همین اساس نام او را محمدهادی میگذارند؛🌱عجیب است که او عاشق و دلداده امام هادی (ع) شد و در این راه و در شهر امام هادی(ع) یعنی سامرا به شهادت رسید.🕊محمدهادی فلافل فروشی بود که خدا برایش شهادت خواست،🌙پیکرش در وادی السلام در جوار مرقد امیرالمومنین(ع) قرار دارد و محل زیارت زوار اباعبدالله الحسین(ع) است*🕊️🕋
طلبه
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
@razechafieh
ماجرای گناه نکردن و تحول از زبان خود شهید
🌷شهید احمدعلی نیّری
تاریخ تولد: ۲۹ / ۴ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد:آینه ورزان،دماوند
محل شهادت:اروندرود
*🌷یه روز با رفقا رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار…🌱منم راه افتادم راه زیاد بود، از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن⚡️نمیدانستم چه کار کنم.همان جا پشت درخت مخفی شدم،🥀میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا بودن،💧همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن.خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه میگذرم،🥀 از جایی دیگر آب آوردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.⚡️خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.🌙گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله…📿به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!❗️همه میگفتند سبوح القدوس و رب الملائکة والروح…❗️از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد*🕊🕋
ادامه دارد
#شهید_احمدعلی_نیری
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
شهیدی بین زمین و آسمان
🌷شهید احمد علی نیّری
تاریخ تولد: ۲۹ / ۴ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد: آینه ورزان،دماوند
محل شهادت: اروندرود
*🌷آیتالله حقشناس تعریف کردند: من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم.به جز بنده و خادم مسجد،این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت.🌱به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است.دیدم که یک جوانی در حال سجده است.📿اما نه روی زمین بلکه بین زمین و آسمان.مشغول تسبیح حضرت حق است.❗️جلوتر که رفتم دیدم احمد آقا است! بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت: تا زنده ام به کسی حرفی نزنید..🌙یکی از همرزمانش میگفت: در لحظه ی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد.💥وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم. وقتی روی پایش ایستاد رو به کربلا دستش را به سینه نهاد و آخرین کلام را بر زبان جاری کرد: (السلام علیک یا ابا عبدالله) بعد هم به همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.🕊آيت الله حق شناس در عظمت شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا میکنید!؟ این شهید را شبی در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟❓به من فرمود: تمامی مطالبی که (از برزخ و...)میگویند حق است . از شب اول قبر و سوال و ..اما من را بی حساب و کتاب به بهشت بردند.»🕊بعد استاد فرمود :رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمیدانم این جوان چه کرده بود چه کرد تا به این جا رسید.🌙او در تاریخ 27 بهمن ماه 64 در سن 19 سالگی در عملیات والفجر8 به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت رسید*🕊🕋
#شهید_احمدعلی_نیری
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
چشمان برزخی شهید
🌷شهید محمدحسین یوسف الهی
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱۱ / ۱۳۶۴
محل تولد: کرمان
محل شهادت:والفجر۸(بیمارستان)
*🌷از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود،🌙نماز شب ایشان ۲ تا ۳ ساعت طول می کشید دائما ذکر خدا می گفت،قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود🌱چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمیگفت،⚡️خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت.پیروزی ها و شکست ها را می دانست باطن افراد را می دید و عاقبت شان را پیشگویی میکرد..🌙این شهید اینقدر والامقام بودن که شهید قاسم سلیمانی وصیت کرده بودن کنار ایشون دفن شن و همسایه همیشگی حاج قاسم شد،🌱روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود.🌙یکی از خاطراتی که نشان دهنده این کمالات در این جوان عرفانی و خدایی بود، این گونه است: زمستان ۶۴ بود با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم.⚡️حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند.💥بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید میشوید من هم شیمیایی میشوم.🕊حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهودهای حسین،در عملیات والفجر ۸ محقّق شد!⚡️و خودش هم در عملیات والفجر ۸ به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در ۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۶۴🌙در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید*🕊🕋
#شهید_محمدحسین_یوسفالهی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
خاطرهای از چشمان برزخی شهید محمد حسین یوسف الهی
*🌷همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند.آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند.⚡️هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم.🥀 محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت.🌱حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر میشود.🥀امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص میکنم.🌱صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم چرا؟❓حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را.با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم.🌙اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود،نماز شبش ترک نمیشد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت.🌱او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود.⚡️اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر میگردیم.پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند.🕊جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل.🌊من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست.⚡️وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد.!*🕊🕋
#شهید_محمدحسین_یوسفالهی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
شهادتی همچون مولا امام حسین (ع)
🌷شهید خلیل مُطهرنیا
تاریخ تولد: ۱۳۳۸
تاریخ شهادت: ۳۰ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: فارس،جهرم
محل شهادت: شلمچه
*🌷همرزم← یک شب سردار خلیل مطهرنیا از عملیات شناسایی برگشته بود خیلی خسته و دو روز چیزی نخورده بود🥀برای شناسایی تا نزدیک عراقی ها رفته بود و همه غذا و آبش روز اول تمام شده بود🍲 به بچه ها گفتم برای خلیل شام بیاورند🍲 کنسرو لوبیا با نون آوردند🍲 تا گذاشتم جلوش خلیل نگاه کرد و گفت: بچه های گردان امشب شام چی خوردند ؟❓گفتم: تو بخور خیالت راحت امشب به بچه ها شام رسیده،باز پرسید بچه ها چی خوردند؟ گفتم: بچه ها سیب زمینی آب پز با نون⚡️گفت برای من هم از همان بیاورید همه برابر هستیم هر چی اصرار کردم قبول نکرد.🥀حاج قاسم خیلی شهید مطهرنیا را قبول داشت هر دو اینها از عشایر بودند با هم حرف میزدند و صحبت میکردند.🌱همرزم← سردار مطهرنیا وسعت دید عجیبی داشت برای رزمندها میسوخت.⚡️یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت: «چیزی به شروع عملیات نمونده،بعد از عملیات هم دیگه منو نمیبینی،🕊کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا با من..»🌱درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.🕊آتش دشمن سنگین بود💥یک مرتبه نگاه کردم کنار دستم دیدم که شهید مطهرنیا سرش از بدن جدا شده🥀و خون سر و مغز ایشان روی لباس بنده ریخته بود🥀در نهایت او همانند مولایش حسین(ع) سر از بدنش جدا شد و به شهادت رسید*🕊️🕋
#سردار_شهید_خلیل_مطهرنیا
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
شهادتی همچون مولا امام حسین (ع)🕊️
🌷شهید عبدالعلی ناظم پور
تاریخ تولد: ۱۸ / ۱۰ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۱ / ۱۳۶۵
محل تولد: فارس/جهرم
محل شهادت: شلمچه
*🌷همرزم← فرمانده گردان تخریب لشکر33 المهدی (عج) بود، فرماندهی تخریب شدن یعنی قبول یکی از مشکل ترین مسئولیت های جنگ و دست تقدیر.⚡️عبدالعلی دلبسته فرمانده اش خلیل مطهرنیا بود خلیل هم خیلی به او علاقه داشت❣او در حالی که 17 ماه و شش روز از ازدواجش میگذشت🎊 با اصابت گلوله توپ به شهادت رسید🕊️علی و خلیل هر دوتایشان از جهرم به جبهه رفته بودند،هر دو رفته بودند لشکر المهدی (عج)، هر دو فرمانده بودند🌙با هم دویده بودند با هم زخم خورده بودند با هم خندیده و گریه کرده بودند🥀عملیات به عملیات پا به پای هم⚡️و آخر کار هم هر دوتایشان در عملیات کربلای 5 شهید شدند🕊️محل شهادت هر دو شلمچه است،هر دو ترکش به سرشان💥و هر دو مثل مولایشان حسین(ع) سر بر بدن نداشتند🥀 ایام میلاد حضرت زهرا(س) بود میهمان همان کسی شده بودند که خیلی دوستش داشتند و خیلی برایش می سوختند.🌙آیت الله حق شناس بالای سر خودش برای عبدالعلی و خلیل دو تا قبر در نظر گرفت کنار بقیه ی شهدا، گلزار شهدای فردوس.🌙و تو دوست عزیز هر وقت آمدی جهرم و گذارت به گلزار شهدای فردوس افتاد خواهی دید که هر دو کنار هم خوابیده اند آرام آرام، اما بدون سر🥀 یادت نرود قبل از این که فاتحه بخوانی بگویی : السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)*🕊️🕋
#سردار_شهید_عبدالعلی_ناظمپور
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
نخبه علمی بود
به قدری باهوش بود که
در۱۳سالگی به راحتی
انگلیسی حرف میزد
درجبهه آموزش زبان مۍداد
والفجر۸ شیمیایی شد
و در۱۷سالگی به شهادت رسید
#شـهید_محمود_تاجالدین
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh
گمشدهے مجنون...
🌷شهید محمد رضا کارور
تاریخ تولد: ۵ / ۱۲ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: درده،فیروزکوه،تهران
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌷همرزم← بچّهها محاصره شده بودند نیروهای پشتیبانی نمیتوانستند کمک برسانند، همه تشنه و گرسنه بودند🥀شهید کارور هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب💦برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند،موفّق نشد🥀در همین لحظه، بچّهها کارور را دیدند که به طرف تپّهها رفت.🗻 تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت🌙و شروع کرد به نماز خواندن📿مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و بعد به خاک افتاد.📿نمازش که تمام شد،🌙 دستهایش را بالای سرش برد⚡ و چشمهایش را بست.🪄نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی،چگونه دعا کرد🌙که در همان لحظه،صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید.🎊 و ناباورانه باران،نم نم شروع به باریدن کرد.»🌧️همیشه توی عکس دست جمعی ها کنار میرفت،مادرش میگفت:محمدرضا چرا وقتی دارن از عملیات ها فیلم میگیرن تو هیچ وقت توی فیلم نیستی ؟❓او جواب میداد من که توی عملیات نیستم مادر،من پشت جبهه ام کاری نمیکنم که منو نشون بدن.⚡️همیشه دوست داشت گمنام باشه🥀و میگفت« نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»🥀محمد دلش نمیخواست پیکرش برگردد عاقبت این فرمانده ۴ اسفند ماه ۱۳۶۲ در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره💥به شهادت رسید و اَثری از پیکرش به دست نیامد و همچنان مهمان جزیره مجنون است*🕊️🕋
جاویدالاثر
#سردار_شهید_محمدرضا_کارور
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
@razechafieh