لحظاتی با روح بلند شهید دقایقی
ـ در عملیات کربلای 2 که در محور پیرانشهر به حاج عمران و در فصل زمستان در عمق خاک عراق انجام گرفت، علاوه بر برف زیاد، گل ولای عجیبی منطقه را پوشانده بود؛ به حدی که راه رفتن را مشکل کرده بود. مجاهدان عراقی لشکر بدر در میان این مواضع به نگهبانی می پرداختند. برادر اسماعیل دقایقی از نیمه های شب که همه در خواب بودند، آهسته وارد سنگرها می شد و گل و لای پوتینها را پاک می کرد و آنها را واکس می زد. بعدها وقتی مجاهدان عراقی کنجکاو شدند، فهمیدند که شخص ناشناس، شهید گران قدر اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر آنهاست.
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هفته دفاع مقدس گرامی باد
هیهات_منا_الذله
نوای ماندگار حاج صادق آهنگران
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانی
شهید مدافع حرم
راوی: همسرشهید 💞
#قسمت_اول
💞بابام همیشه میگفت..."تا جایی که بتونم، شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتید اگه خواستگار خوبی اومد نباید بهونه بیارید...بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید..."
مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت تا راه و رسم شوهرداری رو یاد بگیریم...
به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود... اگه خاستگاری هم میومد، ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم میخوام درس بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که آقا #مهدی به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود...
💞فصل امتحانات نهایی بود تو حیاط بودم که زنگ در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد، سریع چادر گلدارمو سر کردم رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد...
💞نگاش که به کتاب تو دستم افتاد،گفت
«امتحان دارین #طاهره خانوم...؟»
نمیدونم چرا خشکم زده بود...
الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره... با مِن و مِن کردن گفتم"بله امتحان زبان..."واسم آرزوی موفقیت کرد، هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه...
💞یه بارم نزدیک ساعت امتحانم بود
وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه
که یهو دیدم با لباس سربازی دم دره
تازه اومده بود مرخصی، مثه همیشه...با همون حیا و نجابتش سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار، تو مسیر مدام به این فکر میکردم...
که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله.
💞البته خودمو اینطور قانع میکردم
که آقا مهدی دوست داداشمه
واسه همینم هست که میاد خونه مون
کم کم زمزمه علاقه آقا مهدی به من
تو خونواده شنیده شد...
#خانواده_شهدا
#شهید_علی_ماهانی
رختها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم. وقتی برگشتم،دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رختها هم روی طناب پهن شده!
رفتم کنارش وگفتم: الهی بمیرم! مادر تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟!
گفت: مادر جون، اگه دو تا دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمیکرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی ..!
در بحث حلال و حرام و رعایت مسائل شرعی خیلی مقید بود.
در هر شرایط و مکانی با رعایت ادب و احترام امر به معروف میکرد.😇👌پشت گوشی📲 همراهش این برچسب را زده بود :
(گناه یعنی خداحافظ حسین!)💔
در ایام خاص مثل محرم ٬فاطمیه٬و نیمه شعبان جلوی مغازه ایستگاه صلواتی برپا می کرد.🌸
در گلزار شهدا زیاد به قطعه جاویدالاثرها سر میزد.🍂
به خوردن چای نوشابه و دلستر علاقه نداشت.بیشتر دمنوش می خورد☝️
همیشه خنده رو بود و می خنداند.
به همت مادرش از کودکی به خواندن زیارت عاشورا و حدیث کساء علاقه مند شده بود✨
شهید مدافعحرم
#محسـن_حججـی🌹
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
💯 چه بد بندهای است بندهای که دو رو و دو زبان باشد
امام حسن عسکری علیهالسلام
@razechafieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤پدر غریب و پسر غریب تر"حسن غریب و مهدی غریب تر
🖤سهم شما 5 صلوات هدیه به اباالمهدی(عج) آقا امام حسن عسکرے علیهالسلام🥀🕊✨
@razechafieh