#حضرت_رقیه_شهادت
#دودمه
شام ویران میکنم از تو نشان میآورم
من زِ نسل حیدرم
اَشهدُ اَنَّ علی را در اذان میآورم
من زِ نسل حیدرم
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
بابایی
برای آنکه بخوابم تو را به خواب ببینم
هزار و نهصد و پنجاه تا ستاره شمردم…
#میلاد_حسنی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدی از بین آتش تا گلستانت کنم
با پریشانی نمیخواهم پریشانت کنم
کاش میشد زخمهایت را بریزم در تنم
تا فقط اندازهی یک زخم، درمانت کنم
سفرهدارا! سفرهام خالیست، اما دل پر است
روضهام شو تا دو کاسه اشک مهمانت کنم
مقتلِ مکشوفهی من! روضههایم را نبین
حیفِ چشمِ زخمدارت نیست گریانت کنم؟!
از میان کوچههای سنگباران آمدی
تا منِ حسرتبهلب هم بوسهبارانت کنم
میبَرندت میزَنندت میکُشندت باز هم
من کجای دنجِ این ویرانه پنهانت کنم؟!
قاری سرنیزهها و تشت، ألرّحمٰن بخوان
تا مزارِ کوچکم را رحلِ قرآنت کنم
جا نمیمانم، نمیخوابم، نمیگویم نرو
من که میآیم، چرا باید پشیمانت کنم؟!
#رضا_قاسمی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
شدم بی خانمان دنبال تو چون باد اواره
رود از گریه های من جگر از چشم هر خاره
چنان بی کس شدم بابا پس از تو بین این صحرا
که میگیرم سراغ دوست را از خصم همواره
اگر بابا نباشی تا بخوابم بین آغوشت
چه فرقی می کند بر من چه تابوت و چه گهواره
اگرچه زخمهای من چو غنچه بسته شد اما
اگر آهی کشم هر گل گریبان می کند پاره
جوان از حادثه گاهی اگر که پیر میگردد
ندیدم کودکی گردد ز داغی پیر یکباره
اگر که آمدی ومرده بودم بر رخم بنگر
خبرها دارد از سر درونم رنگ رخساره
پر از زخمی چنان بابا که شد دردم فراموشم
بیا که دردهایت را به یک بوسه کنم چاره
#موسی_علیمرادی
@raziolhossein
#اسارت #شام
#مجلس_یزید
روزی که جای آل پیمبر به شام شد
روز جهان به دیدهی احباب، شام شد
پیمانه پُر ز زهر الم شد بر اهلبیت
بر اهل شام، بادهی عشرت به جام شد
بهر نظارهی حرم خاص مصطفی
از مرد و زن، به هر گذری، ازدحام شد
آن سر که بود، زینت دوش نبی، مدام
فرقش نشان سنگ، ز دیوار و بام شد
آه از دمی! که گفت به سجّاد، ظالمی
برخیز پای تخت که وقت سلام شد
خورشید را ز خون شفق، چهره گشت سرخ
در طشت، چون سر شه دین را مقام شد
چوب یزید گشت بر آن لب، چو آشنا
از اهلبیت، شورش روز قیام شد
زینب چو دید آن همه ظلم، از جگر کشید
آهی که روز در نظر خلق، شام شد
گفتا بگیر چوب جفا زین لب، ای یزید!
کآزرده از تو، حضرت «خیرُ الانام» شد
#جودی_خراسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
به زخم قلب همه عاشقان نمک زده اند
که نازدانه ی ارباب را کتک زده اند
یکی دو تاست مگر زخم های آبله اش
چه می شد این همه سنگین نبود سلسله اش
چه می شد این همه بازوی او کبود نبود
دلیل قدِّ خمش کوچه ی یهود نبود
چه می شد این همه از ناقه اش نمی افتاد
نه ... ضربه های سنان را نمی برد از یاد
در آسمان کبودش دگر ستاره نداشت
چه بود قصه؟ دگر گوش و گوشواره نداشت
خدا کند به زمین خورده ها نفس بدهند
عقیق سرخ پدر را دوباره پس بدهند
خدا کند که دگر سنگ بر جبین نخورد
سه ساله ی احدی بی هوا زمین نخورد
سزای دخترکی بی پناه، توهین نیست
و دست هیچکسی مثل زجر سنگین نیست
.
.
چقدر چشم به راهت شدم ... کجا بودی؟
خدا نکرده مگر زیر دست و پا بودی
چقدر وضع سرت نامرتب است پدر
هنوز روی لبت رد مرکب است پدر
#احسان_نرگسی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
یک دلِ بی قرار سهمش شد
دوریِ از نگار سهمش شد
بی علی اکبر و عمو عباس
سیلیِ آبدار سهمش شد
روی بالِ فرشته می خوابید
یک بغل سنگوخار سهمش شد
در بیابان و نیمه های شبش
دلهره، اضطرار سهمش شد
تا که آورد اسم بابا را
مُشت ها بی شمار سهمش شد
از لگدهای زجر پهلو درد
از سنان چشم تار سهمش شد
در هیاهوی کوچه و بازار
صحبت طعنه دار سهمش شد
دخترِ حرمله چه می خندید
تا از او گوشوار سهمش شد
ارثِ زهراست بر زمین خوردن
چادرِ پُر غبار سهمش شد
یک سه ساله کجا و مویِ سپید
پیریِ روزگار سهمش شد
.
.
.
آخرِ سر خرابه روشن شد
ماهِ نیزه سوار سهمش شد
بویِ نانِ تنور پیچید و
سوخته زلفِ یار سهمش شد
#علی_علی_بیگی
@raziolhossein
#اسارت #شام
جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان
دادند در خرابهی بیسقف، جایشان
آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای
مجروح از پیادهرَوی بود، پایشان
شخصی کنیز خواست از آن فرقهای که بود
جبریل، خادم درِ دولتسرایشان
آنان که بود بر سرشان مهر، سایبان
در آفتاب، سوخت رخ مهلقایشان
آنان که شُست قابلهشان ز آب سلسبیل
از تشنگی پرید رخ و رنگهایشان
جمعی که بانوی حرم کبریا بُدند
از نینوا به عرش برین شد، نوایشان
کردند نرم، سینهی جمعی که روز و شب
زهرا به روی سینه همیداد، جایشان
جمعی که بود پنجهی ایشان، گرهگشای
بستند دستها ز جفا از قفایشان
آن فرقهای که واسطهی رزق عالمند
دادند نان به رسم تصدّق، برایشان
«جودی»، به روزگار زند خیمهی شهی
از آن دمی که گشت گدای گدایشان
#جودی_خراسانی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
چه عاشقانه پدر می کند تماشایش
که زنده است جهان با دم مسیحایش
صلابتش به عمو رفته است این بانو
خلاصه ی علی و فاطمه ست سیمایش
رواست سجده کند آسمان به چادر او
رواست گریه کند ابر پای نجوایش
رقیه فاتح شام است، چشم دشمن کور!
که زیر و رو شده افلاک با رجزهایش
کدام طایفه این گونه می توانستند
یزید را بِنِشانند بر سرجایش
شبیه مادر خود راه می رود یعنی
هنوز آبله دارد رقیه در پایش
بغل گرفته پدر را و تازه می فهمد
چه کرده است سنان با گلوی بابایش
هنوز هم که هنوز است غصه اش این است
چه میکند سرِ نیزه عموی رعنایش؟!
#احسان_نرگسی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
گوش کنید عاشقان قصه ی ناشنیده را
کس نشنیده در جهان قصه ی این قصیده را
خونجگر سه ساله ای با دل غرق ناله ای
میزند این چنین صدا باب گلو بریده را
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی
تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را
مانده سه غم به سینه ام شرح کدام یک کنم
سیلی و گوشواره یا گوش ز هم دریده را
ای لب تو ترک ترک زخمی چوب خیزران
داغ لب تو میکشد دختر داغدیده را
آه که داده در جهان؟ با سر باب تسلیت
دختر خورده سیلی و داغ پدر کشیده را
ای به فدای چشم تو جان سه ساله گوش کن
قصه ی غصه ی من و عمه ی قد خمیده را
موی تو داشت بوی جان از چه گرفته بوی نان
هر چه که بوی میکشم موی سر بریده را
اشکم اگر شود تمام دور سر تو ای امام
باش که خون فشان کنم از غمت این دو دیده را
گشته خرابه ام سرا هست وصیتی مرا
عمه خرابه دفن کن جسم تکیده ی مرا
عمه کفن مکن به تن مثل شهید بی کفن
چادر پاره پاره بس جسم من شهیده را
مرثیه ی یتیم را جز ز یتیم نشنوی
گوش کنی اگر غم تک به تک آفریده را
#مرتضی_جام_آبادی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_شهادت
آمدي جانم به قربانت ولي با سر چرا
نيست همراه سر خونين تو پيكر چرا
تا به يادم هست موهايت مرتب بوده است
هست در زلف پريشان تو خاكستر چرا
اين جراحت هاي لب هايت فقط از تشنگي ست
لخته خون خشكيده بر لب هاي تو ديگر چرا
با وجودي كه كريم و مهرباني مانده ام
داده اي هديه به اين نامرد انگشتر چرا
جز خودم ديگر براي هيچ كس قرآن نخوان
داشت ميزد بر لب خشك تو چوب تر چرا
هر چه گفتم دختر شاهم فقط خنديد و رفت
دختر شامي ندارد حرف من باور چرا
ارث برده روضه هاي مادرت را دخترت
خوب دانستم كه ميگفتي به من مادر چرا
دخترم بابائي ام لطفا مرا با خود ببر
بايد از باباي خود باشد جدا دختر چرا...
#محسن_صرامی
@raziolhossein
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
ای دختر سه ساله ی سلطان کربلا
وی کوثر سه آیه ی قرآن کربلا
تو یادگار فاطمه بودی رقیه جان
جان حسین بودی و جانان کربلا
خواندت نگین حلقه ی آغوش خویشتن
از شدت علاقه سلیمان کربلا
بر پای ذوالجناح زدی دست خود گره
وقت وداع شاه شهیدان کربلا
بابا سفر که رفت تو را همره اش نبرد
برگشت روی نیزه ز میدان کربلا
هم گوش رفت غارت و هم گوشواره ات
آن شب که بود شام غریبان کربلا
چون عمه ی تو گفت علیکن بالفرار
پای تو بود و خار مغیلان کربلا
سمت نجف بسان غزالی دوان شدی
از چنگ گرگهای بیابان کربلا
خفتی به زیر بوته ی خاری که چشم تو
بیدار شد ز سیلی عدوان کربلا
کردی صدا عموی خود عباس را ولی
دیگر نبود ساقی طفلان کربلا
از کوفه تا به شام شدی ای اسیر عشق
با اشک چشم آینه گردان کربلا
شعر "یتیم" در گره افتاد از غمت
تا شانه زد به موی پریشان کربلا
#مرتضی_جام_آبادی
@raziolhossein