eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.7هزار دنبال‌کننده
612 عکس
5 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا سری که شود خاک پای حضرت هادی خوشا دلی که پرد در هوای حضرت هادی به چشم بسته خدا را به روی باز ببیند به دیده هر که نهد خاک پای حضرت هادی ز قبر و برزخ و فردای محشرش نَبُود غم کسی که زاد رهش شد ولای حضرت هادی به سیم و زر نکند اعتنا کسی که به عالم طلب کند نظر کیمیای حضرت هادی به سعی بنده نیاید به دست، قرب خداوند مگر که درک کند دل، صفای حضرت هادی کسی که جان جهان بود، داد جان به غریبی هزار جان مقدّس فدای حضرت هادی ندانم این که به دوران چه‌ها رسید به جانش ز کینۀ متوکّل، دغای حضرت هادی به یاد بزم شراب یزید سفله فتادم که بزم خمر شد از کینه، حضرت هادی به یاد چوب و لبان حسین گریم و گویم نبود چوب جفا از برای حضرت هادی چه خیر بهتر از این «رستگار» را که ز توفیق رسید بر در سلطان، گدای حضرت هادی @raziolhossein
آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد باز هم یاد حسین و لب عطشانش کرد جگرش سوخت و، از زهر ولی شکوه نکرد منّتش داشت که بر فاطمه مهمانش کرد خوش به حالش روی دامان پسر جان می‌داد غم دور از وطنی گر چه پریشانش کرد نه کسی آمد و با نیزه به پهلویش زد نه کسی بی‌ادبی با تن بی‌جانش کرد بدنش آب شد از زهر ولی سالم بود نه کسی سر زتنش برد نه عریانش کرد نه غم اهل حرم داشت به وقت رفتن نه کسی بعد جسارت به عزیزانش کرد پسرش گریه کنان پیرهنش پاره نمود کی دگر کعب‌‌نی از گریه پشیمانش کرد نیمه شب که در آن بزم شرابش بردند یاد از بزم یزید و سر مهمانش کرد خیزران و سر شاه شهدا واویلا خواهرش دید چها با لب و دندانش کرد زینبی که همه جا مثل علی صبر نمود عاقبت چوب جفا پاره گریبانش کرد @raziolhossein
دارد امید که دردش به مُداوا نکشد با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند چه کند از دل اگر ناله‌ی زهرا نکشد بار اول که در این خانه نبوده اما... کاش می‌شد به کنارِ پسرش پا نکشد سینه وقتی که بسوزد نَفَست می‌گیرد نیست امید که کارش به تَقَلا نکشد پسرش چاک گریبان زده بر بالینش چه کند دست اگر بر سرِ بابا نکشد ظرفِ آبی به لبش دید فقط گفت حسین نَفَسی نیست اگر وای حسینا نکشد کربلا آب رسید و به زمین اما ریخت خواست نامرد که یک آه هم آقا نکشد دست خواهر به سرش ، داشت دعایی شاید لحظه‌ی آخرِ او کار به دعوا نکشد ضربه‌ها اینهمه بر صورت آقا نزنید هیچ کس نیست که یک تیغ در اینجا نکشد شعله اُفتاده به دامانِ یتیمی اما می‌دَود تا که کسی گیسوی او را نشکد بیشتر می‌شود آتش اگر اینقدر دَوَد عمه ای‌کاش که این شعله به بالا نکشد می‌بَرد هرچه دلش خواست حرامی باشد کاش فریاد سرِ دختر نوپا نکشد خوب شد بود عمو بر سر نیزه تا که حالِ این خواهرِ تنها به تماشا نکشد @raziolhossein
آن روز از کبوتر زخمی پری نبود خورشید فاطمه که به این لاغری نبود! شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش فرقی که داشت این که جوان بستری نبود آیا دلیل غصّه‌ی او زهر بوده؟ نه از آن شراب، دردسر بدتری نبود یک بی‌حیا و ظرف شراب و امام بود اما به لعل لب، لب چوب تری نبود یک شهر دشمن از همه‌جانب ولی دگر چشم طمع که در پی انگشتری نبود آنجا کشنده بود که در پیش دختران می‌زد یزید چوب،… وَ آب‌آوری نبود ای کاش در مقابل چشمان خواهری رأس بریده داخل طشت زری نبود فریاد می‌کشید صدای گرفته‌ای: بابا محاسن تو که خاکستری نبود! وای از غروب شام غریبان که ناقه بود امّا میان جمع، علی اکبری نبود @raziolhossein
زیبنده ترین سخن کلام هادی است حیرت زده خلقت از مقام هادی است امضا‌‌‌‌ برات سامرا در گروه ذکر صلوات بر امام هادی است @raziolhossein
عمر تو مثل علی با بی کسی سر می شود خط به خط شرح حالت گریه آور می شود می برد دشمن تو را در بدترین جاهای شهر سامرا شرمنده از روی پیمبر می شود حمله بر بیت ولایت ، بی کسی ، بزم شراب دشمنت لحظه به لحظه بی حیاتر می شود زنده بودی بی حیا قبر تو را در خانه کند چشم ها از ماجرای غربتت ، تر می شود می روی از سامرا ، روز دوشنبه باز هم سرشکسته پیش زهرا ، پیش حیدر می شود می روی از سامرا روز دوشنبه باز هم زنده یادِ کوچه و دیوار و آن در می شود مثل جد خود حسینی ، کشته ی دور از وطن با غمت تازه غم آقای بی سر می شود کشته دور از وطن هستی ولی شکر خدا یک کفن روزی این جسم مطهر می شود تو غریبی یا حسین ؟ آیا پس از تو خواهرت هم سفر با حرمله یا شمر کافر می شود؟ @Raziolhossein
آیا که شود باز ببینم وطنم را آرام کنم سینه ی پر از محنم را دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم با مادر غمدیده بگویم سخنم را از سوز عطش تار شده راه نگاهم آخر چه کنم ؟ لرزش دست و بدنم را آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی سخت است تماشا کنم اشک حسنم را آن روز که در گوشه ی ویرانه نشستم لرزاند ، غم عمه ی سادات تنم را من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم با آن که نبسته لب چوبی ، دهنم را آن روز که آمد به میان حرف کنیزی سخت است که تفسیر نمایم سخنم را ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی سر بسته گذارید بلای کهنم را در این دم آخر به خدا یاد حسینم زیر سرم آماده نهادم کفنم را تشییع تن سالم من کار ندارد غارت ننموده است کسی پیرهنم را @raziolhossein
علت روی زمین ریختنم معلوم است اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است جگرم سوخته از زهر... تنم می سوزد لخته های جگرم در دهنم معلوم است چقدر درد از این شهر به خاطر دارم از دل سوخته درد و محنم معلوم است حق من رفتن در خان صعالیک نبود¹ در نگاهم غم هجر وطنم معلوم است وسط سجده به کاشانه ی من ریخته اند رد پا روی عبا و بدنم معلوم است از همین کوچه و توهین و دو دسته بسته روضه ی ارثیه از پنج تنم معلوم است هتک حرمت جلوی اهل و عیالم شده ام شرم در چهره ی هر یاسمنم معلوم است مردک پست به من باده تعارف کرده خجلتم در دل شعر و سخنم معلوم است یک نفر هست کنار من و شکرش باقی است دور بالین من اشکِ حسنم معلوم است حسنم روضه بخوان، روضه ی جسمی عریان من که بر روی تنم پیرهنم معلوم است در میان کفنم تربت یک بی کفن است غربت جد من از این کفنم معلوم است یاد تشنه شدن و پا زدنش افتادم تشنه ام علت پر پر زدنم معلوم است @raziolhossein
سرِ ما محفلِ سودايِ عليّ النّقي است جانِ ما نـذرِ قدمهاي عليّ النقـي است دلِ ما غـرقِ تــمـنّايِ عـليّ النّقـي است دين ما چيست؟ تولّاي عليّ النّقي است ما كه از روز ازل عاشق و خاطرخواهيم زيرِ دِيْــنِ كَـرمِ هــٰادي آل الّلهيم از هدايتگري اش اهل هدايت شده ايم لطف او بوده كه اينقدر"عنايت شده ايم" خار راهش شده و صـاحبِ عزّت شده ايم كاسـه ليسان سـر خوان ولايت شده ايم عشق ما بر پسر فاطمه ، مادرْ زادي ست هــرچه داريم از الطاف امام هادي ست دل ما گُم شده در پيچ و خمِ سامرّاست چون كبوتر شـده،جلد حرمِ سامرّاست ســائل صحن ملائك خَدَم سامرّاست چون گره خورده به اسمت عَلَم سامرّاست يادِ ايــّامِ تو و خاطره ات را عشق است خشتْ خشتِ حرم سامره ات را عشق است نوه ي حضرت سُـلطاني و آقاي همه پُر شــده از نـفـسِ حقِّ تو دنياي همه با تو تضمين شـده آبادي فرداي همه نامه داديم براي تو به امـضاي همه كوري چشم هر آنكس كه خبيث و شقي است مُهر آن هم "لكَ لبيّك عليَّ النّقي"است پسر حضرت جودي و سراپايت لطف مي چكد از عرق چهره ي زيبايت لطف ما كه ديديم فقط از يــد طولايت لطف گشته صادر همه ي عمر ز لبهايت لطف جامعه با جملات تو عجب شيرين است حرفهاي تو همه مثل رطب ، شيرين است در غم دوري خود از حرمت مي سوزيم سوّم ماه رجب شد ز غمت مي سوزيم با نفسهاي تو از بــازدمت مي سوزيم پا برهنه مرو مثل قدمت مي سوزيم پا برهنه شدي و موي پريشان كرديم يادِ دردانه ي سالار شهيدان كرديم مي دواندند تورا از پي مركب اي واي داغ ميخورد به قلب تو مُرتّب اي واي پابرهنه ؛وسط كوچه؛ مُعذّب اي واي چه قدر سوخت دلت از غم زينب اي واي گـرچه در بزم شــراب متـوكّل رفــتي شكر، زيرا به سلامت سويِ منزل رفتي سينه ي سوخته ي سينه زنت شد پاره جگر مادرت از سـوختنت شد پاره از درون آه ، تمام بدنت شـده پاره چون كشيدند تورا پيرهنت شد پاره پيرهن چاك زدم تا حسني زار زنم همرهت بر بدن بي كفني زار زنم تن صد پاره ي جدّت به زمين افتاد و وسط گودي گودال زِ زين افتاد و از ركاب شه افلاك نگين افتاد و شمر زد قهقهه ، در دشت طنين افتاد و نيزه ها كشته ي خونين بدني را بردند از تن بي سر او پيرُهني را بردند @Raziolhossein
از ضعف، گرچه تابِ تن از دست داده‌ام در انتظار مرگ به پا ایستاده‌ام آنقدر سوختم ز دل و ریختم سرشک دیگر چو شمع رو به خموشی نهاده‌ام در پیش چشم نوگلم، از سوز زهر کین از بسکه دست و پا زدم، از پا فتاده‌ام وای از دمی که وقت مناجات شب، عدو از خانه می‌کشاند سوی بزم باده‌ام من شهسوار ملک وجودم که آن لعین خود شد سوار و برد به پای پیاده‌ام بعد از دعای «یا من أرجو لکلّ خیر» هر شب صلای آرزوی مرگ داده‌ام دفنم کنید، لیک نه در آن لحد که من هنگام کندنش به تماشا ستاده‌ام @raziolhossein
تو را زِ خانه‌ی خود با عذاب آوردند تو را به گوشه ای اما خراب آوردند به روی خاک نشستی و شام را دیدی که عمه های تو را با طناب آوردند یتیم‌های گرسنه به بند زنجیر و رسید وقتِ طعام و کباب آوردند من از امام زمان شرم دارم از این خط که پیشِ چشمِ شما هم شراب آوردند شراب بود ولی بر سرت سنان نزدند به زخمهای لبت چوبِ خیزران نزدند @raziolhossein
اَلتَّوَاضُعُ أَنْ تُعْطِيَ النَّاسَ مَا تُحِبُّ أَنْ تُعْطَاهُ‏ فروتنی در آن است که با مردم چنان باشی که دوست داری با تو چنان باشند. 📗 الكافی، ‏ج۲، ص۱۲۴ جانا! به فروتنی، گر ایمان داری یا میل به رفتار کریمان داری با مردم روزگار خود همدل باش آن‌گونه که انتظار از آنان داری @raziolhossein