eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
446 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 صبح آمده تا که عشق ابراز کنی🍃🌸 لبخند زنان پنجره را باز کنی🍃🌸 هر روزتو یک منظره از زیبایی ست🍃🌸 با "نام خدا" گر روز خود آغاز کنی🍃🌸 🍃🌸 🌸🍃 @razkhoda
❣خـدایــا چقدر دلم روشن شد وقتے در قرآن ڪریم دیدم ڪه فرمودے: 💠…ڪَتَبَ (رَبڪُمْ) عَلَے نَفْسهِ الرَّحْمَة…َ💠 🔹انعام/۱۲🔸 👌خداوند رحمت را بر خویش واجب فرموده @razkhoda
هدایت شده از حاجب
#انرژی_مثبت_راز_خدا 🌷 🌹 انرژی مثبت ها سلام ✋ کسانی که دنبال زندگی زیبا هستند به دنبال این نیستند که صبح تا غروب به این فکر کنند که دیگران درباره آن ها چه فکری می کنند. 💖به دنبال این هستند که ببیند چگونه می توانند نظر خدای مهربان را به خود جلب کنند. 🌷🌷🌷🌷🌷💗💗🌷🌷 زندگی زیبا ساختنیست نه یافتنی👇 🌸🍃 @razkhoda
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✔️سه پند لقمان حڪیم به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ...🍱 در بهترین رختخواب جهان بخواب ...🛏 در بهترین خانه ها زندگی ڪن ...🏡 پسر گفت : ما فقیریم چطور این ڪارها را بڪنم ؟😞 لقمان گفت : 👌اگر ڪمی دیرتر و ڪمتر غذا بخورۍ ، هر غذایۍ طعم بهترین غذایِ جهان را میدهد. 👌اگر بیشتر ڪار ڪنی و دیرتر بخوابی، هر جا ڪه بخوابی بهترین خوابگاه جهان اسٺ. 👌و اگر با مردم دوستۍ ڪنی، در قلب آنها جای میگیری، و آنوقت بهترین خانه های جهان مال تو خواهد بود. @razkhoda 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا 🌷 #صبحتون_بخیر☕😊 بہ دوشنبه خوش آمدید🌺 درود بر نگاه هایے کہ🍃 صداقت زینتشان است🌺 دورد برمهر و تواضع آدمے🍃 کہ بالاترین سرمایہ اوست🌺 🌸🍃 @razkhoda
😍 🌷هر انرژی ڪه از خودم ایجاد ڪنم 🌷مانند فریاد زدن در ڪوهستان عیناً به خودم برمی‌گردد 🌷انتخاب با من است ڪه مثبت بخواهم یا منفی 🌸🍃 @razkhoda
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃نمیدونم چرا آدمها با یکدیگر حرف نمیزنن؟! چرا هنگام ناراحتی، سکوت یا قهر میکنن!؟ باور کنین تمام سوتفاهم ها از همین حرف نزدن ها شروع میشه! 🌸🍃به یکدیگر اجازه‌ی حرف زدن بدیم بگذاریم مشکل‌مان را کلمه‌ها حل کنند! 🌸🍃باور کنین هیچ چیز به اندازه ی حرف زدن روی قلب و احساس و فکر ما تاثیر نداره! کلمه ها قدرتی دارند که میتونند کوه های درون فکرمون را جابه‌جا کنند و دیوارهای بین ما را از بین ببرند! 🌸🍃به یکدیگر اجازه حرف زدن بدیم در این روزگار افسردگی، سکوت فقط ما را از یکدیگر دور میکنه! @razkhoda 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
هدایت شده از حاجب
#زندگی بهتر 💞باعلاقه به همسرتان جواب بدهید! ❌به جای گفتن: هااان یا گفتن یک بله خالی😒 💞 به او بگویید: بله عزیزم، جان دلم یا جانم!😌 ✔️مطمئن باشید همونطوری که برخورد کنید؛ جواب می‌گیرید...💯 🍃🌸 @razkhoda 🌸🍃
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 95 ✅ #فصل_هجدهم 💥 صمد که اوضاع را این‌طور دید، گفت: « اصلاً همه‌اش تقصیر آقاجا
🌷 – قسمت 96 ✅ 💥 پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره‌ی صبحانه را انداختم. خدیجه و معصومه را از خواب بیدار کردم. داشتم صبحانه‌شان را می‌دادم که صمد آمد و نشست کنار سفره. گفت: « قدم! » نگاهش کردم. حال و حوصله نداشتم. خودش هم می‌دانست. هر وقت می‌خواست به منطقه برود، این طور بودم کلافه و عصبی. گفت: « یک رازی توی دلم هست. باید قبل از رفتن بهت بگویم. » 💥 با تعجب نگاهش کردم. همان طور که با تکه‌ای نان بازی می‌کرد، گفت: « شب عملیات به ستار گفته بودم برود توی گروهان سوم. اولین قایق آمده بود تا برویم آن طرف رود. نفراتم را شمردم. دیدم یک نفر اضافه است. هر چی گفتم کی اضافه است، کسی جواب نداد. مجبور شدم با چراغ‌قوه یکی‌یکی نیروها را نگاه کنم. یک‌دفعه ستار را دیدم. عصبانی شدم. گفتم مگر نگفته بودم بروی گروهان سوم. شروع کرد به التماس و خواهش و تمنا. ای کاش راضی نمی‌شدم. اما نمی‌دانم چی شد قبول کردم و او آمد. آن شب با چه مصیبتی از اروند گذشتیم. زیر آن آتش سنگین، توی آن تاریکی و ظلمات زدیم به سیم‌خاردارهای دشمن. 💥 باورت نمی‌شود با همان تعداد کم، خط دشمن را شکستیم و منتظر نیروهای غواص شدیم؛ اما گردان غواص‌ها نتوانست خط را بشکند و جلو بیاید. ما دست‌تنها ماندیم. اوضاع طوری شده بود که با همان اسلحه‌هایمان و از فاصله‌ی خیلی ندیک روبه‌روی عراقی‌ها ایستادیم و با آن‌ها جنگیدیم. 💥 یک‌دفعه ستار مرا صدا کرد. رفتم و دیدم پایش تیر خورده. پایش را با چفیه‌ام بستم و گفتم برادرجان! مقاومت کن تا نیروها برسند. آن‌قدر با اسلحه‌هایمان شلیک کرده بودیم که داغِ‌داغ شده بود. دست‌هایم سوخته بود. » ادامه دارد... 🌸🍃 @razkhoda
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا ✋🌷 این گلهای زیبا🌷 تقدیم به تک تک شما خوبان🌸🍃 الهی که دلتون❤ مثل روز روشن🌸🍃 و مثل برکه آروم باشه🌼 الهی جای بوسه ی خدا🙏 همیشه روگونه ی زندگیتون باشه🍃🌸 #روز_زیباتون_بخیر🌸🍃 🌸🍃 @razkhoda
🌷 👈 تا می‌توانی بخند😅 👈 از سلامتی‌ات بهره ببر😌 ❤ احسـاساتت را بیـان کـن☺️ 🌸 خاطرات بد را فراموش کن👌 🌷با دوستان شاد معاشرت کـن💯 🍃 همیشه مـشغول یادگیری باش👨🎓 🌸🍃دلت را با باد خدا آرامه آرام کن 💖 @razkhoda
*💎 💎* خدا به بعضی ها صدا داده🎙 قرآن رو با صوت میخونند، دل همه رو می برند. 🔹به بعضی ها قیافه داده درباره خدا حرف میزنند و آدما رو با خدا رفیق می کنند. 🔹به بعضی ها انرژی مثبت داده✨ کنارشون که هستی مثل اینکه رفتی پیش خدا. 🔹به بعضی ها اخلاق خوب داده😇 هر کاری می کنند یاد خدا میفتی. 🔹به بعضی ها نور داده💫 وقتی میان راه خدا رو نشونت میدن. 🔹به بعضی ها احساس و مهربونی داده🌹💖 با کاراشون یاد مهربونی و بنده نوازی خدا میفتی. *🌸خدا به همه ما یه چیزی داده🌸* 🔹بگرد تو وجودت ببین به تو چی داده. همون رو بردار تو راه خدا خرج کن . هی نگو من که صدا ندارم!😕 من که قیافه ندارم!😕 من که انرژی مثبت ندارم😕 و ... 🔹باور کن خیلی چیزها داری،😊 *الکی خـَلقت نکرده!* بشین فکر کن و سهم خودتو از بندگی خدا تو این دنیا پیدا کن.💌 🔹ببین چطوری میتونی یه نماینده و نشونه ی خدا باشی برای بقیه ...🍃🌸 🔹ببین چطوری میتونی جلوه ای از حضور خدا باشی، و لبخند خدا رو هدیه بدی به این دنیا و آدماش ...🍃🌸 🌸🍃 @razkhoda ➖➖➖➖➖➖➖
هدایت شده از حاجب
#رازخدا 💖 🌷برای فرداهایت به خدا اعتماد کن او درهایی را می‌بندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست 🌷و درهایی را باز می‌کند که هیچکس قادر به بستنش نیست 💛دست خدا همراه تون 🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 96 ✅ #فصل_هجدهم 💥 پدرشوهرم قبول کرد. من هم سفره‌ی صبحانه را انداختم. خدیجه و م
🌷 – قسمت 97 ✅ 💥 دست‌هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست‌هایش بود. قبلاً هم آن‌ها را دیده بودم اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم. 💥 گفت: « برایم چای بریز. » صدای شرشر آب از حمام می‌آمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همان‌طور که صبحانه‌شان را می‌خوردند، بهت‌زده به بابایشان نگاه می‌کردند. چای را گذاشتم پیشش. گفتم: « بعد چی شد؟! » گفت: « عراقی‌ها گروه‌گروه نیرو می‌فرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحه‌ها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم. زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم این‌بار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. صورتش را بوسیدم و گفتم: " برادرجان! خیلی از بچه‌ها مجروح شده‌اند، طاقت بیاور. " دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکی‌یکی یا شهید می‌شدند، یا به اسارت درمی‌آمدند و یا مجروح می‌شدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخ‌سوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آن‌جا بود. گفتم: " طاقت بیاور. با خودم برمی‌گردانمت. " 💥 یکی از بچه‌ها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقی‌ها. موقعی که می‌خواستم ستار را کول کنم و برگردانم، درویشی گفت حاجی! مرا تنها می‌گذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟! 💥 ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیراللّه درویشی. او را داشتم کول می‌کردم که ستار گفت بی‌معرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظه‌ی سختی بود. خیلی سخت. نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم؟ » ادامه دارد... 🌸🍃 @razkhoda
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا ✋🌷 صبح زیبایتاڹ آڪنده از🌸 شادےهاے بےپایان🍃 الهی عمرتاڹ جاویداڹ🌸 زیباتریڹ لبخندها برلبانتاڹ🍃 بالاتریڹ دست‌ها نگهبانتاڹ🌸 قشنگتریڹ چشمها بدرقۂ راهتاڹ🍃 #صبحتون_بخیر 🌸🌷 🌸🍃 @razkhoda
🌷 ☀️ امام صادق (علیه السلام) : 🌸 لا يَرَى أَحَدُكُم إِذَا أَدخَلَ عَلَى مُؤمِنٍ سُرُوراً أَنَّهُ عَلَيهِ أَدخَلَهُ فَقَط بَل وَ اللَّهِ عَلَينَا بَل وَ اللَّهِ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص). 🌾 وقتی یکی از شما مومنی را شاد می کند، نپندارد که تنها او را شاد کرده است، 🌿 بلکه به خدا سوگند ما را نیز شاد کرده است، رسول خدا را هم شاد کرده است. 📗 اصول کافی 🌸 @razkhoda 💖
🌷در شرایط سخت هم امیدوار باش ... 🌸🍃زیرا گاهی رحمت الهی 🌻از سیاه‌ترین ابرها 🌧 می‌بارد پس به فردایی روشن💥 امید داشته باش ⚡️💖 🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 97 ✅ #فصل_هجدهم 💥 دست‌هایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دست‌ها
🌷 – قسمت98 ✅ 💥 صمد چایش را برداشت. بدون این‌که شیرین کند، سر کشید و گفت: « قدم! مانده بودم توی دو راهی. نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم. آخرش تصمیمم را گرفتم و گفتم من فقط یک نفرتان را می‌توانم ببرم. خودتان بگویید کدام‌تان را ببرم. این‌بار دوباره هر دو اصرار کردند. 💥 رفتم صورت ستار را بوسیدم. گفتم خداحافظ برادر، مرا ببخش. گفته بودم نیا. با آن حالش گفت مواظب دخترهایم باش. گفتم چیزی نمی‌خواهی؟! گفت تشنه‌ام. قمقمه‌ام را درآوردم به او آب بدهم. قمقمه خالی بود؛ خالی‌خالی. » صمد این را که گفت، استکان چایش را توی سفره گذاشت و گفت: « قدم‌جان! بعد از من این‌ها را برای پدرم بگو. می‌دانم الان طاقت شنیدنش را ندارد، اما باید واقعیت را بداند. » گفتم: « پس ستار این‌طور شهید شد؟! » گفت: « نه... داشتم با او خداحافظی می‌کردم، صورتش را بوسیدم که عراقی‌ها جلوی سنگر رسیدند و ما را به رگبار بستند. همان وقت بود که تیر خوردم و کتفم مجروح شد. توی سنگر، سوراخی بود. خودم را از آن‌جا بیرون انداختم و زدم به آب. بچه‌ها می‌گویند خیراللّه درویشی همان وقت اسیر شده و عراقی‌ها ستار را به رگبار بستند و با لب تشنه به شهادت رساندند. » 💥 بعد بلند شد و ایستاد. گفتم: « بیا صبحانه‌ات را بخور. » گفت: « میل ندارم. بعد از شهادتم، این‌ها را موبه‌مو برای پدر و مادرم تعرف کن. از آن‌ها حلالیت بخواه، اگر برای نجات پسرشان کوتاهی کردم. » بعد رو به خدیجه و معصومه کرد و گفت: « باباجان! بلند شوید، برویم مدرسه. » ادامه دارد... 🌸🍃 @razkhoda
خدایا صمیمی‌ترازهمیشه✨ سربرآستان ملکوتیت میگذارم🌟 ودردل دعامیکنم وازتومیخواهم که✨ آرامش،برکت وسلامتی🌟 رابراےهمه ارزانےداری✨ #شبتون_آروم ✨❤️✨ 🌸🍃 @razkhoda
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا 🌷 💖خدایاامروز براےتمام اتفاقات خوش از تو سپاسگزارم🍃 🌷ایمان دارم هرآنچه امروز برايمان پیش می آيدبه خواست تو بهترین دنیابراے من خواهدبود🍃🌸 وما براےهمه اینهاتورا شاکریم🙏 #صبحتون_بخیر_وشادی 🌸🌷 🌸🍃 @razkhoda
✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼 🌼 🌹 ✨مثل آب جوي! 💦يك جوي اگر خشك و بي‌آب باشد، خس و خاشاك در آنجا جمع مي‌شوند. 🍁🍂🍁🍂🍁 جوي بي آب، نه جايي را سبز مي‌كند و نه كسي هوس مي‌كند كنارش بنشيند. 🍂🍁🍂🍁🍂 👈ما آدم ‌ها هم مثل جوي آبيم. هيچ چيز براي جوي مثل آب نمي‌شود. 💯و هيچ چيز هم براي ما مثل خدا نخواهد شد. يعني هيچ چيزي جاي خدا را پر نمي‌كند. ✔️✔️✔️ پر شويم از خدا وگرنه پر مي‌شويم از خس و خاشاك و گرد و غبار گناه! ✅💯✅ 💞اگر خدا را بياوريم در زندگي، زيبا مي‌شويم، تماشايي مي‌شويم؛ هم خود سبز مي‌شويم و هم پيرامون خود را سبز و سرسبز خواهيم كرد.🌾🍃🌾🍃🌾🍃 🌼 🍃🌼 @razkhoda ✨🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#انرژی_مثبت_رازخدا 😍 🌸🍃بعضی چیزها را باید هر روز 🌸🍃زنده‌اش کنی تا خودت زندگی کنی: 💖عشق را... 🌷ایمان را... 🌻زندگی را... 🌸🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت98 ✅ #فصل_هجدهم 💥 صمد چایش را برداشت. بدون این‌که شیرین کند، سر کشید و گفت: « ق
🌷 – قسمت 99 ✅ 💥 همین‌که صمد بچه‌ها را برد، پدرش از حمام بیرون آمد تا صبحانه‌اش را بخورد و آماده شود. صمد برگشت. گفتم: « اگر می‌خواهی بروی، تا بچه‌ها خواب‌اند برو. الان بچه‌ها بلند می‌شوند و بهانه می‌گیرند. » صمد مشغول بستن ساکش بود که مهدی بیدار شد، بعد هم سمیه و زهرا. صمد کمی با بچه‌ها بازی کرد. بعد خداحافظی کرد. اما مهدی پشت سرش دوید. آن‌قدر به در زد و گریه کرد که صمد دوباره برگشت. مهدی را بوسید. بردش آن اتاق، اسباب‌بازی‌هایش را ریخت جلویش. همین‌که سرگرم شد، بلند شد که برود. این بار سمیه بهانه کرد و دنبالش دوید. 💥 پدرشوهرم توی کوچه بود. صمد گفت: « برو بابا را صدا کن، بیاید تو. » پدرشوهرم آمد و روی پله‌ها نشست. حوصله‌اش سر رفته بود. کلافه بود. هی غر می‌زد و صمد را صدا می‌کرد. صمد چهارپایه‌ای آورد. گفت: « کم مانده بود یادم برود. قدم! چند تا پتو بیاور بزنم پشت این پنجره‌ها. دیشب خیلی سرد بود. برای رعایت خاموشی و وضعیت قرمز هم خوب است. » 💥 سمیه و زهرا و مهدی سرگرم بازی شده بودند. انگار خیالشان راحت شده بود بابایشان دیگر نمی‌رود. صمد، طوری که بچه‌ها نفهمند، به بهانه‌ی بردن چهارپایه به زیر راه‌پله، خداحافظی کرد و رفت. چند دقیقه بعد دوباره صدای در آمد. با خودم فکر کردم این صمد امروز چه‌اش شده. در را که باز کردم، دیدم پشت در است. پرسیدم: « چی شده؟! » گفت: « دسته‌کلیدم را جا گذاشتم. » رفتم برایش آوردم. توی راه‌پله یک لحظه تنها ماندیم. صورتش را جلو آورد و پیشانی‌ام را بوسید و گفت: « قدم! حلالم کن. این چند سال جز زحمت چیزی برایت نداشتم. » تا آمدم چیزی بگویم، دیدم رفته. نشستم روی پله‌ها و رفتم توی فکر. ادامه دارد... 🌸🍃 @razkhoda
#خداجونم_دوستت_دارم 💖 🌸🍃وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی، نترس؛ خواهی برد. 🌸🍃چرا که پروردگار مهربان هر دو دستش پر است! 💕 #دوستان_مهربون_رازخدا_شبتون_بخیر 🌷 🌸🍃 @razkhoda
#سلام_دوستان_خوب_رازخدا ✋🌷 #صبح_جمعه_تون_بخیر ☕ دوستان خوبم آدینه تون آرام امیدوارم یه روز خوب را کنار خانواده ودوستان سپری کنید🌸🍃 لحظه هاتون شاد و😊 زندگیتون پرازمهربانی باشه💞 🌸🍃 @razkhooda