eitaa logo
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
446 دنبال‌کننده
3هزار عکس
287 ویدیو
29 فایل
ما اینجا جمع شدیم که بگیم... 💯میشه هم دیندار بود و هم به بالاترین لذت ها رسید رسالت دین در همین هست 👆 ارتباط با ما: @hajeb114
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣ ✅ #فصل_دوم .... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم
🌷 – قسمت 7⃣ ✅ ... آن‌قدر گریه می‌کردم که از حال می‌رفتم. همه فکر می‌کردند من برای مرده‌ی آن‌ها گریه می‌کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با این‌که چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می‌کرد و موهایم را می‌بوسید. آن شب از لابه‌لای حرف‌های مادرم فهمیدم آن پسر، نوه‌ی عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمدورفت‌های مشکوک به خانه‌ی ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن‌عموی پدرم شد. صبح، بعد از این‌که کارهایش را انجام می‌داد، می‌آمد و می‌نشست توی حیاط خانه‌ی ما و تا ظهر با مادرم حرف می‌زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. می‌گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می‌زدند و می‌گفتند: «ما از قدم کوچکتر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی‌دهید؟!» پدرم بهانه می‌آورد: «دوره و زمانه عوض شده. » از این‌که می‌دیدم پدرم این‌قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می‌دانستم به خاطر علاقه‌ای که به من دارد راضی نمی‌شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل‌ها کوتاه می‌آمدند. پیغام می‌فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می‌کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالاحالا‌ها مرا شوهر نمی‌دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی‌خبر به خانه‌مان آمدند. عموی پدرم هم با آن‌ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت‌ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند و من توی حیاط، زیر یکی از  درخت‌های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی‌دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می‌دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاج‌آقا جدایت کردند.» 🔰ادامه دارد....🔰 @razkhoda
🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸 بوی آش نذری ماه مبارک میرسد باز وقت خواندن قدر و تبارک میرسد باز می خوانم شب اول دعای افتتاح باز میگیرم به زیر سایه قرآن پناه باز می خوانم میان گریه ها جوشن کبیر ذکر العفو و مناجات و اجرنا یا مجیر باز از فرط عطش چشمم سیاهی میرود از وجودم در همین حالت تباهی میرود باز می گویم پس از افطار با نان و نمک رو به سوی کربلا یا لیتنا کنا معک شبتون خدایی❤️ 🍃🌸 @razkhoda 🍃🌸
🌸✨🌸✨🌸 سلام 😊✋ #صبح_زیباتون_بخیر ☕ 🌹 😊 به برکت آخرین روز ماه رسول الله 💚 آرزومندم🙏❤️🙏 لحظه هاتون پراز شادی😊 زندگیتون پراز عشق❤ سفره تون پراز برکت و دعاهاتون مستجاب بشه🙏 #پیشاپیش_حلول_ماه_پربرکت_رمضان_مبارک 🎉 🎊 🎉 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
* #راز_خـــــدا* 9 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها 8 یه خیال خام! ✅ گاهی ممکنه در بین دستورات خداون
* .... * 10 💕◈•══•💖•══•◈💞 ۹ 💖امام صادق علیه السلام میفرماید: «قلب انسان اینطور سرشته شده است که از کسی که به او نفع برساند خوشش می آید و نسبت به کسی که به او ضرر میرساند، بغض و دشمنی پیدا میکند؛ ✅ جُبِلَتِ الْقُلُوبُ عَلَى حُبِ مَنْ یَنْفَعُهَا وَ بُغْضِ مَنْ أَضَرَّ بِهَا». ⭕️ یکی از خصوصیات انسان اینه که: 👈اگه صد ها مورد نعمت بهش بدن خیلی زود فراموش میکنه، اما اگه یه رنج کوچک و گذرا رو ببینه مدام ازش یاد میکنه و نمیتونه اون رنج رو فراموش کنه. 💢 در نتیجه اگه به انسان هزاران خوشی داده بشه و در کنارش فقط چند تا ناخوشی هم بِدن، مدام حواسش به اون ناخوشی هاست. 😒 👈✔️ برای همین اصلِ مسیرِ ما توجه به رنج هست. ⭕️ مثلاً کسی که دچار یه بیماری میشه، خداوند متعال رو مقصر میدونه و به خدا میگه: مگه من چیکار کرده بودم که منو گرفتار همچین رنجی کردی؟! 😤 ⛔️چنین شخصی همیشه شاکی هست. در حالی که ممکنه علت این بیماریش، برخی اعمالش بوده باشه و خدا میخواسته که اون فرد رو متوجه برخی کاراش بکنه 👌 یا شاید هم خداوند متعال اون بیماری رو داده که "درجۀ اون شخص رو بالا ببره" در حالی که خودش این موضوع رو نمیدونه. 🔹🔹⭕️🔸🔹 🚫چنین آدمی همۀ خوشی هایی که داره رو کنار میذاره و همین یه دونه رنج رو میکِشه وسط و مدام به خدا اعتراض میکنه و میگه چرا این ناخوشی رو به من دادی؟! ═<┅═> 💖 <═┅>═ @razkhoda ═<┅═> 🌺 <═┅>═
1_7961824.mp3
1.35M
🎵کلیپ صوتی | شرط ورود به مهمانی خدا 🔻چگونه برای ورود به ماه رمضان آماده شویم؟ 👌 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۵ 💢قرآن میفرماید فرزندانتون رو از ترس فقر نکشید 🔹یعنی چه؟ 🔞 یعنی اون بچه ای
۱۶ "هیجان های مضر" 💢 هر یک از ما باید سعی کنیم از هر هیجان کاذب و مضری دوری کنیم. ⭕️ هر هیجانی که میخواد بهتون برسه یه نگاهی بهش بکنید 😒⁉️ ببینید اگه این هیجان براتون ضرر داره بهش اجازه ندید پاشو بذاره توی زندگیتون!❌ ⭕️ بهش بگو تو غلط میکنی بخوای آرامش زندگی منو ازم بگیری.😒 🔻🎶🎵🔻مثلا موسیقی های تند یکی از مهم ترین عوامل از بین بردن آرامش آدم هست. هیجان مضر و خطرناکی به آدم میده! بذارش کنار... 🔵 اگه کسی خواست مسخرت کنه و بگه تو اُملی که موسیقی گوش نمیدی ✔️ بهش بگو اتفاقا من خیلی برای خودم و اطرافیانم "شخصیت قائل هستم" که نمیخوام آرامششون رو از بین ببرم برای من آرامش انسان ها خیلی اهمیت داره... شما چطور؟☺️ 🌷 @razkhoda
🌙 و صدای قدم ماه خدا می آید.. 💠 پیامبر اکرم(ص): چون رمضان آید درهای بهشت باز شده و درهای دوزخ بسته گردد و شیاطین به زنجیر کشیده می شوند. @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣ ✅ #فصل_دوم ... آن‌قدر گریه می‌کردم که از حال می‌رفتم. همه فکر می‌کردند من ب
🌷 – قسمت 8⃣ ✅ ... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاج‌آقا جدایت کردند.». آن شب وقتی مهمان‌ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی‌دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه‌اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می‌دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. » پسرِ پسرعموی پدرم سال‌ها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او می‌افتاد، گریه می‌کرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان می‌شد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و این‌طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش‌سفید‌های فامیل می‌نشینند و باهم به توافق می‌رسند. مهریه را مشخص می‌کنند و خرج عروسی و خرید‌های دیگر را برآورده می‌کنند و روی کاغذی می‌نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده‌ی داماد می‌دهد. اگر خانواده‌ی داماد با هزینه‌ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می‌کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده‌ی عروس پس می‌فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج‌های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده‌ی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمان‌های پدرم کاغذ را به خانه‌ی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریه‌ام را پنج‌هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه‌هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین‌که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این‌قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج‌هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. 🔰ادامه دارد.....🔰 @razkhoda
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 سلام✋ #صبح_زیباتون_بخیر 🌹🍃🌹 به پنجشنبه اولین روز ماه💖 رمضان خوش آمدید🌹 صبحتون بخیر و شادی😊🌹 حال دلتون خوب💕 وجودتون سلامت💪 زندگیتـون غرق در خوشبختی😍 #صبحتون پر از انرژی مثبت و ایام به کام ☀️🌹☀️ 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
* #راز_خـــــدا.... * 10 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها ۹ 💖امام صادق علیه السلام میفرماید: «قلب ا
* .... * 11 💕◈•══•💖•══•◈💞 10 ⭕️ انسان طبیعتاً خودش رو بیشتر با ناخوشی ها و رنج ها درگیر میدونه و برای همین هم «باید همون اولِ کار، تکلیف خودش رو با رنج مشخص کنه». 🖲 اگه هوای نفست دنبال اینه که هیچ رنجی توی دنیا نکِشه، بهش بفهمون که این یه خیال خام و توهّم محض هست. 💢 گاهی بشین و با هوای نفس خودت در این باره صحبت کن. 🔸 مثلا بهش بگو: 🔻ببین!😒 زندگی یعنی رنج! 👉✅ ✔️به سمت خداوند متعال رفتن، مثل بالارفتن از یه سربالاییِ نفس گیر هست و به هیچ وجه مثل یه سُرسُره نیست. ☺️ 🌹 تو در راه رسیدن به لذّت های دائمی، حتما رنج هایی میکشی پس آروم باش و ناراحت نشو... 💢 اگه هوای نفست خیلی غرغر کرد، گاهی بهش تندی کن. ❌به جای اینکه سر دیگران عصبی بشی ✅ سر هوای نفست عصبانی شو. ═<┅═> 💖 <═┅>═ @razkhoda ═<┅═> 🌺 <═┅>═
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۶ "هیجان های مضر" 💢 هر یک از ما باید سعی کنیم از هر هیجان کاذب و مضری دوری ک
۱۷ "حجاب مناسب" ⭕️ یکی دیگه از عوامل مهم نا آرامی توی خانواده، بی حجابی و بدحجابی هست. 🔹هر یک از اعضای خانواده باید دقت کنن که حتی توی خونه هم مراقب بعضی مسائل باشن. 🔹مثلا اگه یه مادری که سنش زیاد هم نیست بیاد و جلوی پسرای مثلا ده سال به بالای خودش لباسای لختی و کوتاه بپوشه قطعا موجب تحریک هوای نفس پسراش میشه. 🔺هر چقدر پسراش بزرگ تر باشن هم بدتر میشه. - حاج آقا یعنی شما میگی کسی با دیدن مادرش هم تحریک میشه!؟😳 🔹بله دیگه! شهوت، شهوته! هوای نفس که این چیزا حالیش نمیشه! 😒 ⭕️ خصوصا با توجه به اینکه در زمان ما، دسترسی به فیلم های مستهجن فوق العاده ساده شده. الان کمتر نوجوانی هست که تلگرام داشته باشه اما فیلم و عکس مستهجن ندیده باشه. 🚫 دیدن این فیلم ها فوق العاده آدم رو حساس میکنه. 🔺هم مادران و هم خواهران بزرگوار خیلی باید مراقب باشن که لباسای تحریک کننده نپوشن 🔺بچه ی شما اگه پس فردا اهل کثافت کاری شد اول از همه یقه خودتون رو بگیرید. 🔷بله یه خانم جلوی شوهرش هر لباسی دوست داره بپوشه. اصلا لباس هم نپوشه! ✅ اما مقابل پسران جوان خودش هم باید سعی کنه رعایت کنه. 💖 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣ ✅ #فصل_سوم ... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاج‌آقا جدایت
🌷 – قسمت 9⃣ ✅ ...صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج‌هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضا‌شده را به همراه یک قواره پارچه‌ی پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته‌تغاری‌اش را به خانه‌ی بخت فرستاد. چند روز بعد، مراسم شیرینی‌خوران و نامزدی در خانه‌ی ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زن‌ها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشه‌ی حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه می‌کردم. خدیجه، همه‌جا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شده‌ای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همه‌ی دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاری‌شان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانواده‌ی خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه‌ی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می‌کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت می‌آید؟! نکند منتظری شاهزاده‌ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می‌گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.» با حرف‌های زن ‌برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه‌ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می‌مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ‌تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می‌شدم. توی دلم خداخدا می‌کردم، هر چه زودتر مهمان‌ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپسی‌هایم تمام می‌شود.» 🔰ادامه دارد @razkhoda
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 سلام 😊✋ #صبح_زیباتون_بخیر ☕ 🌹 😊 به برکت دومین روز ماه رمضان 💚 آرزومندم🙏 لحظه هاتون پرازشادی😊 زندگیتون پراز عشق❤ سفره تون پراز برکت و✨ دعاهاتون مستجاب بشه🙏 🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 @razkhoda
هدایت شده از parya
1_8308202.mp3
3.97M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
* #لذت_آغوش_خدا.... * 11 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها 10 ⭕️ انسان طبیعتاً خودش رو بیشتر با ناخوشی
* # راز_خــــدا.... * 12 💕◈•══•💖•══•◈💞 11 "علت اصلی دین گریزی" 🔴 گاهی وقتا میبینیم که بعضی از افراد برای این که از رنج تکلیفات و تقدیرات الهی فرار کنن، میرن سراغ بی دینی و هرزگی کردن. 😒 💢خب این یه فکر غلط هست. 👈چون «به هیچ وجه بی دینی کردن، رنج های انسان رو کاهش نمیده». اتفاقاً رنج های سخت تر و بدتری هم به انسان میده. ⭕️🔴⭕️ 💢 مثلاً کسی که سراغ مشروب خواری میره، درسته که لذّت هایی رو هم میبره ❌ اما زندگی شاد با خانوادش رو از دست میده، ❌ دیگه از سایر لذّت های خوب هم لذّتی نمیبره، ❌ بدنش دچار انواع بیماری ها میشه، ❌ اعتبار اجتماعیش کم میشه ❌موجودات عالم هستی باهاش دشمن میشن و... ✅ ما باید این نکته رو برای خودمون جا بندازیم که «همۀ ما انسان ها طبیعتاً رنج میکشیم و این رنج برای همه هست...» ❇️ اگه یه موقع دیدید یه نفر لبخند میزنه، به این دلیل نیست که حتماً رنج کمتری میکشه؛ ✅ شاید صبور تر هست ⛔️یا اصلا شاید حفظ ظاهر میکنه! ✅یا شاید نسبت به دیگران فهمیده تر هست. ⛔️یا ممکنه خودش رو زده به بی خیالی! کلا زیاد نمیشه روی لبخندهای کسی حساب باز کرد.... ═<┅═> 💖 <═┅>═ @razkhoda ═<┅═> 🌺 <═┅>═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خیلی عجیبه که ماه رمضان ما، امام زمانی نیست! 🔻رمضان بدون یاد امام زمان(عج)، مثل نماز بی‌وضوست! @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣ ✅ #فصل_سوم ...صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج‌هزار تومان دیگر اض
🌷 – قسمت 0⃣1⃣ ✅ .... مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپسی‌هایم تمام می‌شود. چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می‌شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می‌گفتیم باغچه. باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آن‌جا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت‌ها جوانه زده بودند و برگ‌های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می‌درخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت‌بخش بود. یک‌دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت‌ها صدایم می‌کرد. اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح‌تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت‌ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه‌ای از روی دیوار دوید و آمد روبه‌رویم ایستاد. باورم نمی‌شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه‌جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون این‌که حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله‌ها را دوتا‌یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک‌راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته‌ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه‌ی خانه‌شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی‌انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.» نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه‌ی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست‌تنهام.» عصر رفتم خانه‌شان. داشت شام می‌پخت. رفتم کمکش. غافل از این‌که خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین‌که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج‌آقا بفهمند، هر دویمان را می‌کشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ‌کس نمی‌فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین، آبیاری.» بعد از این‌که کمی خیالم راحت شد، زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. 🔰ادامه دارد....🔰 @razkhoda
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃   ✨﷽✨ سلام صبح سومین روز ماه رمضانتون بخیر وخوشی ☕ 🌹 😊 به آخرین شنبه اردیبهشت ماه خوش آمدید 🌼🍃 در آخرین صبح شنبه اردیبهشت ماه🍃🌸 🍃🌼از خدا برایت بهترین ها را میخواهم😍 🍃همان بهترین هایی که امید و شادی را به زندگی ات ببخشد☺️ فقط بر خدا توکل کن و به او امید ببند😇 که پروردگارت بر هر کاری تواناست😊 #صب🌸🍃 @razkhoda
هدایت شده از parya
1_8510496.mp3
4.17M
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
* # راز_خــــدا.... * 12 💕◈•══•💖•══•◈💞 #مدیریت_رنج_ها 11 "علت اصلی دین گریزی" 🔴 گاهی وقتا میبین
* .... * 13 💕◈•══•💖•══•◈💞 12 ✅ بالاخره همه توی دنیا رنج میکشن. ✔️حتی اونایی که فکر میکنید آدمای ثروتمند و معروفی هستن؛ 🔮حتماً یه بار برید پای صحبت ها و درد دلاشون بشینید، می بینید که مشکلات عجیب و غریبی دارن که وقتی آدم میشنوه با خودش میگه خوبه که من مثل اونا نیستم!😊 💢حالا این وسط بعضی ها برای فرار از رنج ها، اقدام به دین گریزی میکنن. 💢علت این دین گریزی هم صرفاً بی ایمانی نیست. مثلاً میبینیم که فلان جوان ممکنه اهل هرزگی هم باشه اما اربعین کربلا میره و در هیات ها هم شرکت میکنه!🌷 🔴اونوقت برخی از دلسوزان بهش میگن ای جوان! چرا انقدر بی ایمانی! ایمان داشته باش! 😒 * برادر من! اون ایمان کافی داره، اما مشکلش اینه که اهل تحمل رنج نیست. ☺️ 💢 اون ایمان داره اما به عرضش اشتباه رسوندن! 😒 🛄بندۀ خدا خیال میکنه که میتونه توی دنیا زندگی کنه و رنجی هم نکشه! فکر میکنه بدون رنج هم میشه به سعادت رسید! 👆👆👆❌ ✅ نه عزیز دلم نمیشه. ✔️ با بی دینی کردن رنج های خودت رو افزایش نده. یه مقدار رنج دینداری رو میکشی عوضش کلی جلو میفتی توی زندگی و بندگیت. ارزشش رو داره، نگران نباش!👌✔️ 🌺تو بیا درست و حسابی دینداری کن، «نترس خدا اجازه نمیده که زیاد رنج بکشی...»😌💕 خداوند مهربان، تو رو توی دست های خودش بزرگ خواهد کرد...💓💖 «تو فقط به مهربانی خدا ایمان داشته باش...» 👆💕 چرا انقدر تأکید میشه که در ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم گفته بشه؟ ✅ یکی از علت هاش اینه که انقدر مهربانی خدا رو تکرار کنی که باورت بشه که خدا مهربان هست و «اگه رفتی سراغش، نمیذاره زیاد رنج بکشی...» 🔮انقدر که اجازه نمیده حتی رنج های طبیعی دنیا هم زیاد اذیتت کنن... 👇 ═<┅═> 💖 <═┅>═ @razkhoda ═<┅═> 🌺 <═┅>═
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
#نکات_تربیتی_خانواده ۱۷ "حجاب مناسب" ⭕️ یکی دیگه از عوامل مهم نا آرامی توی خانواده، بی حجابی و بدح
۱۸ " فیلم های مستهجن " 🔹گفتیم که تک تک اعضای خانواده باید مراقب هیجان های کاذب باشن. 🚫 یکی از هیجان های خطرناک، عکس ها و فیلم هاس مستهجن هست. اصلا معنای مستهجن هم "به هیجان آورنده" هست. 🔺 همیشه یادتون باشه که: کسی که توسط "حرام" به هیجان در بیاد دیگه توسط "حلال" به هیجان نخواهد رسید... 🔴 مردی که اهل دیدن فیلم های پورن و مستهجن باشه، دیگه نمیتونه ارتباط خوبی با همسرش داشته باشه... 🔺بدبخت میخواست لذت های خودش رو بیشتر کنه اما اتفاقا زد و لذت های خودش رو نابود کرد... 😒⁉️ لذت حلالی که هزاران ثواب و نورانیت داشت رو رها کرد و رفت سراغ لذت مسخره و کوچکی که هم دنیا و هم آخرتش رو جهنم خواهد کرد... 🔥🔥🔥 حاج آقا! چطور دیدن فیلمای مستهجن رو ترک کنیم؟😓 ان شالله در پیام های بعدی... 💖 @razkhoda
🌷رازخــــ‌ـدا 🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣ ✅ #فصل_سوم .... مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپ
🌷 – قسمت1⃣1⃣ ✅ .... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی‌کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه‌های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست‌هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می‌کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله‌ی خیلی زیاد از من. بعد هم یک‌ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این‌طور باشد. آن‌طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می‌خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین‌جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان‌کار است و توی تهران بهتر می‌تواند کار کند. همان‌طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی‌گفتم. صمد هم یک‌ریز حرف می‌زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه‌رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی‌فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست‌بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمی‌تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه‌ی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می‌کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف‌ها را جمع کردم و به بهانه‌ی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. 🔰ادامه دارد...... @razkhoda