🔴 اندراحوالات گزینش پیش از استخدام آموزش و پرورش؛
مذهبی ها را رد کردم!!!
🔻نفوذ را جدی بگیرید!!!
کشور افتاده دست لامذهبای بی دین
🔻نگذارید مملکت به دست نااهلان بیفتد ...
🌸💐 بچه های مظلوم سرزمینم
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
ﻗﺎﻳﻖ ﺗﺎﻥ ﺷﮑﺴﺖ؟
ﭘﺎﺭﻭیتان ﺭﺍ ﺁﺏ ﺑﺮﺩ؟
ﺗﻮﺭﺗﺎﻥ ﭘـﺎﺭﻩ ﺷـﺪ؟
ﺻﻴﺪﺗﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺮﮔﺸﺖ؟
ﻏﻤﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﺧـﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ!
ﻫﻴﭻ ﻭﻗـﺖ ﻧﮕﻮ
ﺍﺯ ﻣﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻣﺎﺳﺖ
ﺑﮕﻮ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ
زندگیتون پراز لطف خدا
🦋🤲
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
♥️🍃
❣بـــرای دیده شدن
تلاش بیجا نکن
به کمال که برسی
خواه ـ ناخواه
دیده خواهی شد....🍃🍃🍃
👤دکتر الهی قمشه ای
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
❖
گرمترین خانه،
خانهای ست که در آن 🍃🌷
"مردِ خانه"
محترم شمرده شود
و "زنِ خانه"
محبوب باشد،
فقط همین ..
مرد تشنه احترام است
و زن عاشق محبت است.🍃🌷
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
🦋
دلشوره هرگز
"غم فردا" را فرو نمی نشاند،
فقط خون شادی را
از رگ امروزت بیرون می کِشد
زندگی کنید و خوشبخت باش
هرگز فراموش نکن
که تا روزی که خداوند بخواهد
آینده انسان را آشکار کند،
همه شناخت انسان در
دو کلمه خلاصه میشود: "صبر و امید"
🦋
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
«حتی اگر برای مردم دراز بکشید
تا از رویتان رد شوند،
بسیاری از آنها شاکی خواهند بود که به اندازهی کافی پهن نیستید!
مراقب باشید که وقت و انرژی
باارزش خود را فقط برای افرادی
خرج کنید که ارزشش را دارند.»👌👌
🍁🍂🍁
💠🇮🇷💠 ✅ @razmovafajh
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، میگفت
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ 🤔
آب چکه میکرد، میگفت: اسراف حرامه!😔
اتاقم که بهم ریخته بود میگفت: تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه..🙄
حتی درزمان بیماریش نیز تذکر میداد
مدام حرفهای تکراری وعذابآور،😤
تا اینکه روز خوشی فرا رسید؛ چون میبایست در شرکت بزرگی برای کار، مصاحبه بدم.
با خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو، ترک میکنم.😅
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بِهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم!😍
۱-مُرَتب و منظم باش؛
۲-همیشه خیرخواه دیگران باش
۳-مثبت اندیش باش؛
۴-خودت رو باور داشته باش؛
تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!😔
با سرعت به شرکت رویاییام رفتم، به در شرکت رسیدم، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله..
اومدم تو راهرو، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش؛ دستگیره رو سر جاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه؛ لذا شیر آب رو هم بستم..
پلهها را بالا میرفتم، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد، لذا اونا رو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم، احساس خجالت کردم؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربیشون تعریف میکردن!
عجیب بود؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم: اینا با این دَک و پوزشون رد شدن، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمراً!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش، نشستم و منتظر نوبتم شدم🍃🌺
*اونروز حرفای بابام بهم انرژی میداد*
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم، دیدم۳نفر نشستن و به من نگاه میکنند😳
یکیشون گفت: کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظهای فکر کردم، داره مسخرهم میکنه
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم:
ِان شاءالله بعد از همین مصاحبه آمادهام
یکی از اونا گفت: شما پذیرفته شدی!!
باتعجب گفتم: هنوزکه سوالی نپرسیدید؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا، نقصها رو اصلاح کنی..
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد، کار، مصاحبه، شغل و..
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم، کسی که ظاهرش سختگیر، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری..
عزیزانم!
در ماوراء نصایح و توبیخهای مادرها و پدرها، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهید فهمید...
اما شاید دیگر آنها در کنار ما نباشند: میگن قدیما حیاطها درب نداشت
اگر درب داشت هیچوقت قفل نبود...
میدونید چرا قدیمیا اینقدر مخلص بودند؟
چرا اينقدر شاد بودن؟
چرا اينقدر احساس تنهايی نمیكردند؟
چرا زندگیها بركت داشت؟
چرا عمرشون طولانی بود؟...
چون تو کتابها دنبال ثواب نمیگشتند
که چی بخونند ثواب داره،
دنبال عملکردن بودند. فقط یک کلام میگفتند:
خدایا به دادههایت شکر.
نمیگفتند تشنه رو آب بدید ثواب داره
میگفتند آب بدید به بچه که طاقت نداره
موقعی که غذا میپختند، نمیگفتند بدیم به همسایه ثواب داره، میگفتند بو بلند شده، همسایه میلش میکشه
ببریم اونا هم بخورن.
موقعی که یکی مریض میشد نمیگفتن
این دعا رو بخونی خوب میشی، میرفتن
خونه طرف ظرفاشو میشستن جارو میزدن، غذاشو میپختن که بچههایشغصه نخورن
اول و آخر کلامشون رحم و مهربانی بود.
به بچه عیدی میدادند، میگفتن دلشون شاد میشه
به همسایه میرسیدن میگفتن همسایه
از خواهر و برادر به آدم نزدیکتره...
خدایا قلب ما را جلا بده که تو کتابها
دنبال ثواب نگردیم خودمان را اصلاحکنیم و با عمل کردن به ثواب برسیم
نه فقط با خواندن دعا...
مهربان باشیم
محبت کنیم بیمنت...
نیکوکاری همیشه پول دادن نیست.
همین هم میتونه نیکوکاری باشه.
🍂🍂🍂
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیاه عجیبی که هندوانه میخوره؛سیگار میکشه و آدامس می جوه و باد میکنه!
☫
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
🍯✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد .
ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت
قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند .
چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده
ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزهی عسل است
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عهد اپوزیسیون
🌏 😂😂😂
💠🇮🇷💠 راز موفقیت 👇
✅ @razmovafajh