هدایت شده از موسسه مصاف
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جداکردن اجباری فرزندان یک خانواده مسلمان و واگذارکردن سرپرستیشان به دولت آلمان | اتهام؛ حرامدانستن همجنسبازی!
🔸 روز گذشته این ویدئوی تلخ در جهان پربازدید شد.
🔻 در خبری که با پخش این ویدئو همراه بود آمده است:
🔸پلیس آلمان بچه یک خانواده مسلمان را از آنها جدا میکند و سرپرستی او را به دولت واگذار میکند، البته با حکم قاضی!
🔸دلیل: این بچه در مدرسه به همکلاسیهای خود گفته که خانوادهاش به او گفتهاند در اسلام همجنسبازی حرام است.
🆔 @Masaf
هدایت شده از Ali Mesbahi
19.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠
📽 شنیدن اخبار کذب چه تاثیری در قوه شناخت ما دارد؟
🚨 بخش مهمی از ریزش ها در دوران ظهور به دلیل شکست افراد در جنگ روایت ها است.
"حجت الاسلام عابدینی"
#سواد_رسانه
#بصیرت_افزایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
با ما در کانال "راهبری فرهنگ" همراه باشید.
@rahbariefarhang
هدایت شده از سربازانقلاب | سیدفخرالدین موسوی
رسانه این چنین است.
رهبر معظم انقلاب:راهبرد امروز دشمن بدبین کردن ما به خودمان است
| يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومة لائم |
💡شبکه نفوذ | سیدفخرالدین موسوی
🆔@nofoz_shenasi👈عضو شوید
هدایت شده از ثقلین و دیگر هیچ...
✳️ استجابت دعا بدون تحقّق خارجی:
💠 رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله:
✅ لَيْسَ اَلْغِنَى عَنْ كَثْرَةِ اَلْعَرَضِ وَ لَكِنَّ اَلْغِنَى غِنَى اَلنَّفْسِ.
⬅️ بینیازی از زیادی مال و حطام دنیا بهدست نمیآید، بلکه غنای حقیقی، بینیازی نفس است.
📚 تحف العقول (ابن شعبه حرّانی): ص۵۷
🔷 قسمتهایی از توضیحات عالم ربّانی آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی رضوان الله علیه پیرامون حدیث شریف فوق:
⬅️ هرگاه انسان نماز يا دعايى را كه مثلاً براى وسعت رزق يا نجات از گرفتارى وارد شده، بخواند و به دنبال آن باطناً خود را بىنياز ببيند يا فكرش از آن ناراحتى آزاد شود و نفسش از قيد [رنج] آن [گرفتاری] خلاصى يابد، در حقيقت به نتيجهى مطلوب رسيده و به گونهاى دعايش مستجاب شده است.
📚 سفینة الصادقین: فصل تأثیر اعمال بر نفس، ص۴۳۸
کانون دعا پژوهی صادقین در ایتا
✅@dua_sadeqin
پ.ن: یعنی، ولو که شرایط خارجی تغییری نکرده باشد، همین وسعت وجودی که پس از دعا و یا نماز پیدا کرده و آن شرایط را برایش قابل تحمّل کرده است، در حقیقت نوعی از مراتب استجابت دعا، برایش محقق شده است.
@justhadis110
سلطان اولیا و شه اصفیا علی است
بگزیده محرم حرم کبریا علی است
مشعل فروز شه ره دین ذوالفقار اوست
چابک سوار معرکه ی لافتی علی است
آن کس که علم و حلم و سخا ختم شد بر او
عم زاده ی محمد و شیر خدا علی است
وآن کو به آب تیغ فرو شست گرد کفر
ز روی دین مبارز خیبر گشا علی است
مسکین عبید خاک سگ کوی آن کس است
کو از سگان خاک در مرتضی علی است
حاشا که التجا به دگر کس بود مرا
مهر حسین و حب حسن بود مرا
عبید زاکانی
https://ganjoor.net/obeyd/divan-obeyd/tarkibat-obeyd/sh4
@readandthink
✳️ پیغام دیروز حبیب بن مظاهر برای امروز مردان شیعه...
✅ كان الحسين عليهالسلام قد نزل في طريقه بأرض و قد عقد أثنى عشر راية و قد قسم راياته بين اصحابه و بقيت راية واحدة
فقال له بعض اصحابه: مُنَّ عليَّ بحملها،
فقال عليهالسلام: ياتي اليها صاحبها،
و قالوا له: يابن رسول الله دعنا نرتحل من هذه الأرض فقال لهم: صبرا حتى يأتي الينا من يحمل هذه الراية الأخرى
فبينما الحسين عليهالسلام و اصحابه في الكلام و اذا هم بغبرة ثائرة، فالتفت الامام الحسين عليهالسلام و قال لهم: ان صاحب هذه الراية اقبل
فلما صار حبيب قريبا من الامام عليهالسلام المظلوم ترجل عن جواده و جعل يقبل الأرض بين يديه و هو يبكي فسلم على الامام و اصحابه
فردوا عليهالسلام
فسمعت زينب بنت أمير المؤمنين عليهماالسلام، فقالت: من هذا الرجل الذي قد أقبل؟
فقيل لها: حبيب بن مظاهر
فقالت: اقرؤه عني السلام،
فلمّا بلغوه سلامها، لطم حبيب على وجهه وحثى التراب على رأسه و قال: من انا و من أكون حتى تسلم عليَّ بنت أمير المؤمنين؟!
فاستأذن من الحسين عليهالسلام ان يسلم عليها
فاذن له
فابلغ السلام...
📚 مناهج البكاء فى فجائع كربلاء (حسین فرطوسی حویزی): ج۱، ص۱۰۶
⬅️ امام حسین علیه السلام در سرزمینی خبر شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه را شنیدند، ۱۲ پرچم اختیار کردند و هر کدام را میان اصحابشان تقسیم کردند، به جز یک پرچم!
برخی از اصحاب گفتند: این پرچم را به ما بسپارید.
امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: صاحب این پرچم خواهد آمد!
اصحاب به حضرت گفتند: بیایید از این سرزمین برویم.
امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: صبر کنید تا صاحب این پرچم نیز به ما برسد و پرچم خود را حمل کند...
پس در حالى كه حسين عليه السلام و يارانش با یکدیگر سخن میگفتند، از دور غباری به هوا خواست، امام علیه السلام به یارانشان رو کرده فرمودند:
حامل این پرچم است که میآید.
هنگامی که حبیب به امامِ مظلوم علیه السلام نزدیک شد، از اسب پیاده شد و در حالی که گریه میکرد، زمینی که مقابل پای امام علیه السلام بود را بوسید، سپس به امام علیه السلام و یارانش سلام کرد.
امام علیه السلام و اصحاب پاسخ سلام حبیب را دادند.
صدا به خیمه حضرت زینب سلام الله علیها رسید، دختر امیرالمؤمنین فرمود:
این چه کسی بود که آمد (و به او سلام کردند)
به ایشان گفته شد: حبیب بن مظاهر آمده است.
زینب سلام الله علیها فرمود: سلام مرا به او برسانید.
هنگامی که سلامِ زینب کبری سلام الله علیها را به حبیب بن مظاهر رساندند، حبیب (از شدّت اندوه مظلومیت و تنهایی خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله) بر سر و صورتش زد و بر سرش خاک ریخت و گفت:
من که هستم و من چه هستم که دختر امیرالمؤمنین علیه السلام بخواهد به او سلام برساند (یعنی لایق این توجه و التفات دخت امیرالمؤمنین علیه السلام نیستم!)
سپس از امام حسین علیه السلام اجازه خواست تا جواب سلام زینب کبری سلام الله علیها را بدهد.
پس امام علیه السلام به او اجازه داد.
و حبیب جواب سلام زینب کبری سلام الله علیها را داد...
پ.ن:
در شرح این قطعهی کوچکِ تاریخ، میشود کتابی نگاشت!
به عنوان دو قطره از این دریا:
🔷 هر چه معرفت بیشتر شد، ادبِ ناشی از فهم مقام خود و مقام امام بیشتر میشود.
یک جلوه از این معرفت اینکه، حبیب هنگام مواجههی با امام حسین علیه السلام نه دستان حضرت را بوسید و نه حتی پای مبارک ایشان را، بلکه بر خاک زمین مقابل پای امام حسین علیه السلام بوسه زد... (بدون شرح بیشتر)
🔷 نیز،
با اینکه جواب سلام واجب است
و با اینکه حبیب از محبوبترین و نزدیکترین شخص از غیر بنیهاشم است به امام حسین و زینب کبری سلام الله علیهما و غیرت و نجابت و ایمانش هم واضح و مبرهن!
اما با این حال، باز از امام حسین علیه السلام که مظهر غیرت الهی است اجازه میخواهد تا جواب سلام زینب کبری سلام الله علیها که ناموس پیغمبر و امیرالمؤمنین است را بدهد!
پ.ن۲:
⛔️ دنبالهروهای همان یزیدیانی که عصر عاشورا، حرمتِ ناموسِ خدا را نگه نداشتند (همان ناموس خدایی که شخصیتی چون حبیب بن مظاهر، برای دادن جواب سلامشان، از امام حسین علیه السلام اجازه میگیرد)، چه به روز غیرت مردان شیعه آوردهاند که اینقدر نسبت به ناموسشان...
@readandthink
هدایت شده از حمید رسایی ✔️
.
♻️ بهتر از این ممکن نبود که برخی مدافعان سینه چاک اغتشاشاتی که به دنبال عفتزدایی و حیازدایی در جامعه بود، باطن خود را به مردم نشان دهند.
قضاوت درباره کسی که برای قاتل شهید عجمیان تعبیر رضوان الله علیه و برای جوان غیرتمند سبزواری تعبیر نفله و نامستحق هرگونه مدح بکار میبرد، با خودتان
🔺برای دیدن تحلیلهای حمید رسایی عضو کانال شوید🔻
rubika.ir/rasaee
eitaa.com/rasaee
virasty.com/rasaee
T.me/www_rasaee_ir
twitter.com/hamidrasaee
هدایت شده از ثقلین و دیگر هیچ...
✳️ آثار حیرتانگیز فورواردها، لایکها و اظهارنظرهای ما در فضای مجازی...
💠 حضرت امام محمد باقر علیه السلام:
✅ يُحْشَرُ اَلْعَبْدُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ مَا نَدِيَ دَماً فَيُدْفَعُ إِلَيْهِ شِبْهُ اَلْمِحْجَمَةِ أَوْ فَوْقَ ذَلِكَ فَيُقَالُ لَهُ هَذَا سَهْمُكَ مِنْ دَمِ فُلاَنٍ فَيَقُولُ يَا رَبِّ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّكَ قَبَضْتَنِي وَ مَا سَفَكْتُ دَماً فَيَقُولُ بَلَى سَمِعْتَ مِنْ فُلاَنٍ رِوَايَةَ كَذَا وَ كَذَا فَرَوَيْتَهَا عَلَيْهِ فَنُقِلَتْ حَتَّى صَارَتْ إِلَى فُلاَنٍ اَلْجَبَّارِ فَقَتَلَهُ عَلَيْهَا وَ هَذَا سَهْمُكَ مِنْ دَمِهِ.
✅ بندهی خدا در روز قيامت محشور میشود و درحالىكه خونى به گردن او نيست (و مرتکب قتلی نشده) ولى به اندازهی يك حجامت يا بيشتر به دست او خون میدهند و میگویند اين سهم تو از خون (و قتل) فلانكس است،
او در پاسخ میگويد: پروردگارا! بهراستى تو مىدانى كه در حالی جان مرا قبض کردی که من خون كسى را نريخته بودم،
در پاسخ مىگويند: آرى،
ولی! تو دربارهی فلانى حرفی چنين و چنان شنيدى و آن را به ضرر او برای دیگران نقل كردى و آن سخن را دربارهی آن شخص پراکنده ساختی، آن سخن دست به دست نقل شد تا به گوش فلان شخص جبّار رسيد و او متأثر از سخن تو (و سخن برخی دیگر) او را كشت
و اين سهم و بهرهی توست از خون او.
📚 الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج۲، ص۳۷۰
🔷 حدیث فوق را بگذارید کنار حدیث ذیل:
💠 رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله:
✅ اِنَّ حُرمَةَ عِرض المُؤمِنِ كَحُرمَةِ دمِهِ و مالِهِ.
⬅️ بهراستی که حرمتِ آبروی مؤمن همانند حرمتِ خون (و جان) و مال اوست.
📚 لئالی الاخبار (تویسرکانی): ج۵، ص۲۲۶
پ.ن: آنقدر دست به دست کنید، شاید برسد به دست برخی سلبریتیهایی که هر کامنتشان در حکم بنزینی است بر روی آتش فتنهها...
و یادمان باشد که هر کنش و واکنش و حتی عدم واکنش ما در فضای مجازی نیز جزو اعمالمان است...
و این کنشها و واکنشها در فضای مجازی حالا حالاها باقی میماند و حالا حالاها در معرض دید بسیاری خواهد بود...
@justhadis110
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
⭕️ باز حمله وحشیانه به آمر به معروف !
🔻 این بار حملهی زن بی حجاب و مرد مَست، به #زن_باردار آمر به معروف در قم!
🔹 ساعتی پیش زن بارداری در حوالی مصلی قم به زن بی حجابی تذکر محترمانه میدهد ولی آن زن بی حجاب با حالت وحشیانه به این زن باردار حمله می کند و گلوی او را میگیرد و به قصد کُشت فشار میدهد !
🔹 مردی هم که به اعتراف خودش مَست بوده در کنار این زن بی حجاب به زن باردار آمر به معروف حمله میکند و او را نیز مورد ضرب و جرح قرار میدهد !
🔹 مردم جمع می شوند و موفق می شوند #مرد_مَست را بگیرند تا پلیس برسد ولی زن وحشی بی حجاب فرار می کند!
🔹 زن آمر به معروف باردار هم اکنون در بیمارستان نکویی قم بستری است و احتمال سقط شدن فرزندش به علت ضرب و شتم صورت گرفته وجود دارد که از مومنین تقاضا می شود جهت شفای این زن آمر به معروف دعا کنند.
🔹 مسئولین تا کی میخواهند در این زمینه مماشات کنند و تا فرد آمر به معروف دیگری توسط این هنجارشکنان وحشی به شهادت نرسیده با برخورد با قاطع خود با این هنجارشکنان درس عبرتی برای همه آنها باشند و نگذارند دیگر چنین اتفاقات دردآوری در جامعه به وجود بیاید.
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 🔜 #پدرفتنه
20.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مولی امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به مردم:
✅ دخلتُ بلادَکُم بأَشمالی... فان أَنا خرجت من بلادکم بغیر ما دخلت فاننی منالخائنین.
⬅️ من وارد این شهر شدم برای اجرا کردن امور حکومت در حالی که، لباسی بر تن داشتم و بر مرکبی سوار بودم؛ همین مرکب که اکنون زیرپای من است و لباسی که الان در بردارم و آن اندازه از اثاثی که مسافری به همراه دارد (مشکی، لیوانی، قاشقی).
اگر بعد از چند سال حکومت، از این شهر بیرون روم و چیزی بیش از این همراه داشته باشم بدانید که من به شما خیانت کردهام.
📚 بحار الانوار: ج۴۰، ص۳۲۵
💠 خطاب به یکی از استاندارنشان:
✅ و إنّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فی عنقک امانة.
⬅️ پست و مقام، نه لقمهاى است براى شكمت، بلكه امانتى است بر گردنت!
📚 نهج البلاغة: ج۱، ص۳۶۶
💠 خطاب به مالک اشتر:
✅ اجعل لذوی الحاجات منک قسما تفرغ لهم فیه شخصک،...
⬅️ (ای مالک) مقداری از وقت خود را به مردمی که به تو نیاز دارند اختصاص ده... تا هر كه میخواهد سخن بگوید و از تو سؤال بپرسد، بدون لكنت زبان و بیترس و واهمه مطالبش را اظهار كند.
چرا كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم بارها شنیدم كه میفرمود:
امّتی كه در آن حقّ ناتوان، بدون ترس و واهمه از قدرتمندان گرفته نشود، هرگز روی رستگاری را نمیبیند.
همچنین درشتی و درماندگی و ناتوانی آنان در سخن گفتن را تحمّل كن و كم حوصلگی و تكبّر را از خود دور گردان...
📚 نهج البلاغه (سید رضی): فرازی از نامه ۵۳
پ.ن: قابل توجه امثال سید محمدرضا میرتاج الدینی...
@readandthink
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش بر احوال معرفتشان...😢
@readandthink
هدایت شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔸سفارش تبعیض آمیز!🔸
📝#خاطرۀ_شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🔹بالأخره بعد از کش و قوس های فراوان، در آبان ماه 88، من هم سرباز شدم. پادگان آیت الله خاتمی یزد. بماند که چه ها کشیدم! هر چه بود گذشت.
هر روز، نزدیکی های اذان صبح مجالی دست می داد تا چند دقیقه ای تلفنی صحبت کنم. دفتردار پدر که بازنشسته سپاه بود را هر روز خواب آلود به پای تلفن می کشیدم: که مرد حسابی پدرم درآمد، چاره ای کن، ناسلامتی تو سرهنگ سپاهی، من زن و زندگی دارم، مادر بیمار دارم، راهی، رایزنی ای، چیزی. چند روز مرخصی جور کن و ....
این درددل های دردمندانه تقریباً هر روز ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح، جناب دفتردار خودش گوشی تلفن را برداشت و گفت: علی مژده بده.
بی صبرانه گفتم: برایم مرخصی گرفتی؟
گفت: بالاتر!
خواب به کلی از سرم پرید، ضربان قلبم بالا رفت، گفتم: بگو ببینم چه کردی؟
گفت: «حاج آقا از مشهد به سمت شیراز می آیند و این بار از راه یزد. در شهر یزد چند سخنرانی دارند؛ از جمله در پادگان شما! وقتی آمد پادگان شما، می توانی همراهشون بیایی شیراز! »
یکه خوردم. هم خوشحال شدم و هم متعجب. چه خواهد شد؟
🔹 آن روز را با لحظه شماری گذراندم. تا ظهر منتظر بودم؛ خبری نشد. هنگام نماز ظهر، در مسجد پادگان اعلام کردند که ساعت پنج سخنرانی ویژه داریم و کلاس ها زودتر تمام می شود؛ حضور همه الزامیست. فرمانده گروهان ها همه را بسیج کنند.
چشمانم برق زد، قلبم به تپش افتاد که پدر می آید و من شب را پس از قریب یکی دو ماه، در شیراز خواهم گذراند. ساعت پنج شد. فرمانده گروهان، ما را به خط کرد و به مسجد بزرگ پادگان برد. قریب دو هزار سرباز، مسجد را پر کرده بودند.
🔹 بالأخره پدر آمد. تا او را دیدم، بعض امانم را برید. حدود چهل دقیقه ای صحبت کردند. یادم نیست چه گفتند، فقط آخرین جمله شان این بود که پسر من هم ما بین شماست، چند دقیقه ای او را ببینم و بروم!
همه به هم نگاه کردند. فرماندهان و سربازان، همه یکه خورده بودند. دل تو دلم نبود، احساس می کردم کل وجودم همراه ضربان قلبم بالا و پایین می شود.
همه ما را به خط کرده به صرف شام بردند. شام یک تخم مرغ آب پز به همراه یک خیار شور لپری قاش نشده و یه کف دست نان بود. شام را گرفتم و نخورده به آسایشگاه آمدم. همچنان منتظر بودم. هیچکدام از هم خدمتی ها و فرمانده ها مرا نمی شناختند. بالأخره فرمانده ی دسته آمد: «14/103 بیا بیرون». آمدم بیرون. گفت: «بازیگوش! فامیلت چیه؟»
گفتم: حائری.
لبخندی زد و گفت سر و وضعت را مرتب کن و برو دفتر فرمانده پادگان. کارت دارند.
🔹وقتی وارد سالن شدم، میز کنفرانس بزرگی آنجا بود که همه فرماندهان دور میز نشسته بودند. پدر هم همراه سردار میرحسینی فرمانده پادگان نشسته بود.
من که لاغر، کچل و سیاه تر شده بودم، با لبخند پدر اشکم درآمد.
پدر گفت: علی بابا! چهره ات مردانه شده، بیا پیش من.
شام آنها، چلو جوجه بود که به غایت زیبا، سفره آرایی شده بود.
پدر به مزاح گفت: خوب بهت می رسندها! از این چیزها که تو خانه هم گیرت نمیاد.
با خنده گفتم: شام ما از شام شما چند دوره قبلتر بود!
گفتند: یعنی چه؟
گفتم: ما تخمش را خوردیم، شما جوجه اش را می خورید.
همه خندیدند الا فرمانده گردان.
گوشی موبایل پدر را گرفتم و رفتم که به اهل منزل و مادر زنگی بزنم. همچنان فرمانده گردان مرا با چشمانش با نگاهی خشک و سرد دنبال می کرد تا اینکه شام تمام شد.
🔹 پدر، میکروفن جلوی خود را روشن کرد. زیر چشمی نگاهی به من کرد و بعد چشمانش را بست. گویی می خواهد چیزی بگوید که باب میل من نبود.
گفت: من از عزیزان و فرماندهان تشکر می کنم که این فرصت را فراهم کردند که من چند ساعتی را در این پادگان بگذرانم. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «اینکه پسرم در اختیار شماست، فرصتیست برای ما که به همگان اثبات کنیم در جمهوری اسلامی تبعیض ور افتاده! هر کاری که سخت تر از بقیه امور است را به او بسپارید، هرکاری که دون شأن است را از او مطالبه کنید؛ مثلا وظیفه نظافت تمام دستشویی ها پادگان را به عهده او بگذارید، به او کمتر از سایرین مرخصی بدهید و .... »
همه خندیدند و فرمانده گردان هم بلندتر از بقیه! من خشکم زده بود! تمام سلول های بدنم مور مور می شد. متعجب نگاه پدر کردم و در دل گفتم میدانی داری با من چه میکنی ؟!!
🔹 پدر روی موکت نشسته بود و داشت عمامه اش را روی زانویش دوباره می بست. گفت: «علی جان! از من دلگیر نشی ها»
هنوز من گیج و منگ بودم.
عمامه اش را بر سر گذاشت و آغوشش را گشود و ... ظ
دستش را بوسیدم. سرم را که به سینه اش فشرده بود بوسید و رفت.
🔹من ماندم و پست نیمه شب برجک 11 (برجک تنبیهی سربازان) و نظافت دستشویی ها در هر سحرگاه ... !!
منبع: (http://telegram.me/dralihaeri)
@haerishirazi