.یه شب نیمه هاى شب بود وبچه ها خوابیده بودن😴 ازصداى ناله یکى ازبچه ها بقیه بیدارشدن
.یکى رفت روسرش بیدارش کرد گفت چیه سیدخواب بد دیدى؟؟؟!!
زد زیرگریه😭😭😭 هرچى گفتن چی شده فقط گریه میکرد😭😭😭.
تااینکه گفت خواب بى بى زینب دیدم. همه گفتن خوش بحالت اینکه گریه نداره. حالا بى بى چى گفت بهت؟؟؟
باگریه گفت بى بى فرمودن مااهل بیت به شما بچه هاى شیعه افتخار میکنیم . یهو دیدم دست راست بى بى خونى ودست چپ مبارکش سیاه وکبود.😔 گفتم بى بى جان مگه مابچه شیعه هاى حیدرى [مرده باشیم که دستاى مبارکتون اینجورباشه. چی شده بى بى جان.؟؟!!
ایشون فرمودن پسرم وقتى دشمن گلوله اى به سمت شماشلیک میکنه بادست راستم جلواون گلوله رومیگیرم تابه شمانخوره واسه همین خونى شده وزمانى که شماگلوله اى به سمت دشمنان شلیک میکنین بادست چپ هدایتش میکنم تابه هدف بخوره واسه همین دست چپم کبودشده...😔😔😔😔😔😔😔
سه روزبعدسیدمصطفى حسینى که خواب حضرت زینب رو دیده بودشهیدشد.....🕊🕊🕊
.بسم الله الرحمن الرحیم...
#وحشتناک_مهم
مهم بسیار مهم....
لطفا با حوصله بخوانید دقت کنید ونشر حداکثری بدهید...
کشور دچار فتنه ای بزرگ شده که هوشیاری مردم را می طلبد...
یک :
سردار سلیمانی ترور میشود..
موجی از نفرت از آمریکا و اسراییل کل جهان و مخصوصا ایران را فرا میگیرد..
باعث وحدت و بیداری و انقلابی مجدد میشود..
دوم :
مردم از دولتی که دشمنان را کدخدا و دوست میدارد ، تقاضای انتقام سردار را میکنند ..
سپاه دست بکار میشود ..
پایگاه عین الاسد نابود میشود....
سوم :
طعم شیرین انتقام با سقوط هواپیما زهر میشود ..
چهارم :
به انتخابات میرسیم اصلاح طلبان به خاطر عملکرد ضعیف شان از طرف مردم و شورای نگهبان مطرود میشوند..
برجستگان و سلبریتی ها هم از حمایت شان شانه خالی میکنن..
فرصت برای اصولگرایان بازتر میشود و با مشارکت پایین پیروز میشوند...
صد و هفده نماینده کنونی در مجلس رای نمی آورند...
سه چهارم مجلس بدست انقلابیون میافتد..
اصلاح طلبان و دولت احساس خطر جدی میکنند
پنجم :
به یکباره مسلئه کرونا مثل بمب در سطح جامعه منفجر میشود...
افکار عمومی بطرف کنترل بیماری و نبرد با غول کرونا می رود...
ششم :
اقتصاد کشور ضربه میبیند...
تعطیلی مراکز فرهنگی..
شروع بیماری از شهر امالقرای اسلام...
نتیجه#####
بیماری کرونا از اول پاییز بوده و هست
بماند که کم کم حقایق نشاندهنده آن است که این ویروس دست ساز آزمایشگاههای خبیث اسراییل و آمریکاست..
بماند که جنگ و ترور و کشتار خاموش است..
اما مهم مهم مهم بُروز و ظهورش در کشور ماست...
دقت کنید :
تنها راه پرت کردن حواس مردم و برهم زدن وحدت و فکر مردم از عملکرد بد وضعیف دولت و اصلاح طلبان چه چیزی بهتر از بزرگ کردن بیماری کرونا؟؟؟؟؟
چرا از قم انتشار پیدا کرد؟؟؟
چون مرکز و شروع انقلاب بوده و هست..
یادتان هست ترامپ گفت اگر انتقام بگیرید 52 نقطه فرهنگی تان را میزنم؟؟؟؟؟
زد...حرم معصومین قرنطینه و نیمه تعطیل..
شکاف و شبههی عقیدتی بین ضعف اندیشان که یک عمر همه بیماران را برای شفا به حرم معصومین میبردیم
حالا حرم و ائمهع هم قادر به حفظ زُوار خود نیستن....
اعتکاف و راهیان نور تعطیل...
مساجد کم رونق..
هیئات و مراسم مذهبی و جلسات تعطیل.
سفر به عتبات عالیات...
پس دیدید که مراکز فرهنگی خوب زده شد...
چرا؟؟؟؟؟
چون این مراکز سبب بیداری مردم است...
دیروز در بحران کشور در مجلس بودجه 99 ، که کمیسیون تلفیق با آن بخاطر نقائصش مخالفت کرده بود ، به تصویب رسید
!!!متوجه شدید!!!
خیلی ها از اول پائیز تمام این حالات کرونا را گرفتن و حتی بنام آنفلونزای فوق حاد بستری شدند ولی کسی نگفت کرونا......
اما شب انتخابات به یکباره بمب خبری شد .
لطفا ضمن دعوت دوستان و آشنایان به آرامش ، بدانید فقط کشور مبتلا به توطئه و فتنهای سخت شده که انشالله بحرمت ماه رجب و ادعیه از آن عبور میکنیم..
در امتداد انقلاب🥀🤦♀
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀جانم فدای رهبرم سید علی🥀💔🌹
2.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نفس های اخر شهید مدافع حرم🌹🌸🖤🥀
خاطرات شهید...
از طرف برادرعلیرضا ایزدجو و دوستان تقدیم به برادر مرتضی فدائی رفیق شهید مهدی زین الدین
#اعضا_کانال
خاطرات شهید زین الدین از زبان سردار علی حاجی زاده( یکی از فرماندهان خط شکن لشکر علی ابن ابیطالب قم و همرزم شهید)🌷🌷
*حرف حساب**
در ستاد لشگر بودیم. شهید زین الدین یکی از بچههای زنجان را خواسته بود، داشت خیلی خومانی با او صحبت میکرد. نمیدانستم حرف هایشان درباره چیست.
آن برادر هم دائم تندی میکرد و جوش میزد. آقا مهدی با نرمی و ملاطفت آرامش میکرد. یکهو دیدم این برادر تُرک ما یک چاقوی ضامن دارد از جیبش درمیآورد؛ گرفت جلوی شهید زین الدین و باعصبانیت گفت: حرف حساب یعنی این!!.. وچاقو را نشان داد.
خواستم واکنش نشان بدهم که دیدم آقا مهدی میخندد. بامهربانی خاصی چاقو را از دستش گرفت، گذاشت توی جیب او، بعد دستی به سرش کشید و با گشاده رویی تمام به حرفهایش ادامه داد.
ظاهراً این برادر اختلافی با یکی از همشهریانش داشت که آقا مهدی با پا در میانی میخواست مسائلشان را رفع ورجوع کند.
بعد ها شهید زینالدین ایشان را طوری ساخت و به راه آورد که شد فرمانده یکی از گردانهای لشگر!!.
خاطره(🌹🌹)
📖خاطرات متفاوتی از شهید مهدی زین الدین🌷
* آن گریه شگفت*
پیش از عملیات خیبر،باشهید زینالدین وچندتا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید ازمنطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد میشدیم، آقا مهدی گفت: خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟؟
گفتیم: مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را میکنند.
رفتیم. وضو که گرفتیم، آقامهدی گفت: هرکس هرغذایی دوست داشت سفارش بدهد.
بچه ها هم هرچی دوست داشتندسفارش دادند. بعدرفتیم بالا، نماز جماعت خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز.آقامهدی همین طوری روی سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. بعضی ازمردم و رانندهها هم درحال غذا خوردن وگپ زدن بودند. موی بدنمان سیخ شد. این مردم هم با ناباوری چشمهایشان متوجه بالکن بود که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درکنمیکردند، توی دلشان میگفتند مردم چه بچه بازیهایی در میآورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمیرود آن اشکها وگریه ها و "الهی العفو" گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را میلرزاند.
شهید زینالدین توی حال خودش داشت میآمد پایین.شبنم اشکها بر نورانیت چهرهاش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشست کنارمان. در دلمگفتم: خدایا!این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد، دیگر خانه ومسجد ومهمانخانه نمیشناسد!.
غذا که رسید،منتظر بودم ببینم آقامهدی چی سفارش داده است. خوب نگاه میکردم؛ یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند.خیال کردم شوپ چاشنی پیش ازغذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن...
از غذاخوری که زدیم بیرون آقا مهدی گفت: بچهها طوری رانندگی کنید که بتوانم از آنجا تا اهواز را بخوابم.
بهترین فرصت استراحتش توی ماشین و در ماموریتهای طولانی بود.
خاطره(🌹)
* پلوخور**
شهید زین الدین علاقه عجیبی به بسیجیان داشت و شوخیهایش با آنان از همین عشق نقرط صورت میگرفت.
او به بچههایی که خوب به خودشان میرسیدند وحسابی غذا میخوردند، میگفت: پلوخور!!
یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچهها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخور ها هم بود. آقامهدی با بچهها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شروع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارهی آقا مهدی همه بچهها یکهو با صدای بلند گفتند: یا.......علی!..
بنده خدا گه کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بیاختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجب خندهاش گرفت!
خاطره(🌹🌹🌹)
* شهادت شهید زین الدین تعبیر خواب یکی از همرزمان ما بود**
۴۸ساعت قبل از شهادت مهدی زین الدین با ماشینی که به دستور وی از لجستیک لشگر به بنده واگذار شده بود با شهید به مقر لشگر در سردشت آمدیم و شب را باهم سپری کردیم؛ فردای آن شب شهید زین الدین از بنده کلید ماشین را خواست؛بنده به شهید گفتم:این ماشین هم مثل موتور شهید همت در جزیره مجنون نشود.
وی به ماجرای موتور شهیدهمت اشاره کرد وگفت: در جزیره مجنون یک موتور داشتم وآن را دراختیار هیچ کسی قرار نمیدادم؛ شرایط به همین منوال گذشت تا اینکه در عملیات خیبر در جزیره مجنون متوجه شدم که موتور نیست.به نزد شهید زینالدین رفتم؛ شهید به من گفت: نگران نباش، حاج همت به موتور احتیاج داشت به همین دلیل از من خواست که آن موتور را به او بدهم ومن هم نتوانستم حرفش را رد کنم.
ولی بعد از چند ثانیه متوجه شدم که حاج همت براثر اصابت خمپاره روی موتور به شهادت رسیده است.
ادامه👇👇👇👇👇