🌻• آقا حمید مھربان و مؤدب بود و
براے همه افراد خانواده سرمشق بود.
🍂• در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و
هرگز کسی را از خود نمیرنجاند.
🌻• هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
🍂• همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
• با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
🍂• وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
🌻• نماز اول وقت میخواند و اگر ما دیرتر میخواندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمعِ جمع ...
🌻• عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه میکرد. 📿
من دختردایی حمید بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی پسرعمه ام همه وجودم شود.✨
🍃• بعد از مراسم صیغه محرمیت، باهم همگام شدیم و وقتی نگاه کردم دیدم در امام زاده باراجین هستم. کمی بعد دست من را گرفت و باهم به مزار اطراف امام زاده رفتیم. از انتخاب این مکان آن هم تنها ساعتی بعد از محرمیت تعجب کردم اما حمید حرفی زد که برای همیشه در ذهنم جا گرفت.
•حمید وسط قبرستان ایستاد و گفت: «فرزانه جان، می دانم متعجب هستی، اما امروز خوش ترین لحظات زندگی ما است، اما تو را به این مکان آورده ام تا یادمان نرود که منزل آخر همه ما اینجاست!»
بعد خندید و گفت: «البته من را که به گلزار شهدا خواهند برد».
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست میدهم .🍂
خط قرمز حمید گناه بود. براے همین وقتی زمان عروسۍ فرا رسید ؛ با حمید نیّت کردیم برای اینکه در مراسم عروسی مان گناه نباشد، سه روز روزه بگیریم. و همانطور هم شد عروسۍ ما بسیار خوب گذشت . 🌱