🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صـ۳۴۲فحه 📚
🍃﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾🍃
ای صنما...
ای خُدای همه ی باجنما...🤍🌈
اون که میمیره برا تو منما🙃🌹
ای صنما...🤍🌸
@refigh_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 کودککُشی حرملههای زمان با حمایت ابرقدرتها
🔺با گذشت ۷۵ سال از اشغال کشور فلسطین و قتل عام مردم این کشور توسط صهیونیستها، جامعه جهانی هنوز جواب درخوری به جنایات رژیم سفاک صهیونیستی نداده است.
#فلسطین
•۩|#روزبیستپنجم چلهدعایفرج +¹⁰⁰صلوات
بھنیّتتعجیلفرجصاحبالزمان،✨
وشهیدابراهیمهادی♥️
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ •شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
.
#اذان_ظهروعصر 🌙
°•🌱|@refigh_shahidam
#پیامِ_شما ✨
• سهم ما :
۱۴ صلوات به نیت شهید ابراهیمهادے
جهت حل مشکل این بزرگواران ان شاءالله .
°•🌱|@refigh_shahidam
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
|•سلامبرابراهیم•| ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت ميدم، باشــه؟ پس
نميدونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره!
براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
گفت: در مراســم پارسال جاســوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد.
من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت
برميگشتيم. در راه جلوي يك مهمانپذير توقف كرديم.
وقتي خواســتيم سوار شويم باتعجب ديدم كه ســوئيچ را داخل ماشين جا
گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت:
نه،كيفم داخل ماشينه!
خيلي ناراحت شــدم. هر كاري كردم در باز نشــد. هوا خيلي ســرد بود. با
خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی.
يكدفعه چشــمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من
نگاه ميكرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده
بودي مشــكل مردم رو حل ميكردي. شــهيد هم كه هميشه زنده است. بعد
گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن.
ُ تــو همين حال يكدفعه دســتم داخل جيب كتم رفت. دســته كليد منزل را
َ برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل در ماشين كردم. با يك تكان،
قفل باز شد.
با خوشــحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشــكر كردم. بعد به عكس آقا
ابراهيم خيره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده
بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
با تعجب گفتم: راســت ميگي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي
كليدهــا را امتحان كردم. چند بار هم امتحــان كردم، اما هيچكدام از كليدها
اصلا وارد قفل نميشد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم:
آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمي.
#اینحکایتادامهدارد
s10.mp3
423.2K
🎙{صوت سلام بر ابراهیم}
🔸قسمت↤ششم
⏱مدتزمان↤۲:۱۶
محتوا↤مجموعهشھیدابراهیمهادے
نشر=باذکرصلوات🍃
°○🌾➬@refigh_shahidam
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صـ۳٤۳فحه 📚
🍃﴿رفیقشھیدمابراهیمهادے﴾🍃
🍀!
روی انگشت همه شوق دعا پر میزد
از ضریح دلتان آیه احسان میریخت
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
°•🌱|@refigh_shahidam
#پیامِ_شما ✨
• سهم ما :
۱۴ صلوات به نیت شهید ابراهیمهادے
جهت حل مشکل این بزرگواران ان شاءالله .
°•🌱|@refigh_shahidam
•۩|#روزبیستششم چلهدعایفرج +¹⁰⁰صلوات
بھنیّتتعجیلفرجصاحبالزمان،✨
وشهیدابراهیمهادی♥️
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده
بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد
و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!
با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچهها و رزمندههاي کردستان را از محاصره
خارج کنيد.
بالفاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني
عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت
شويم.
ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان
حرکت کرديم. يک تيربار ژ3 ،چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل
همراه ما بود.
بســياري از جادهها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي
عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر
وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم.
ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين
اينها چيه که ميفروشي!؟
s12.mp3
715.7K
🎙{صوت سلام بر ابراهیم}
🔸قسمت↤هفتم
⏱مدتزمان↤۳:۵۴
محتوا↤مجموعهشھیدابراهیمهادے
نشر=باذکرصلوات🍃
°○🌾➬@refigh_shahidam