رفیق شهیدم ابراهیم هادی
چه کوتاه است
دست عاشقانت از مزار تو
که پائیزیست حال زندگی
دور از بهار تو ...🌱
˹ @refigh_shahidam ˼
#نمازاولوقت_الٺمآسدعآ 🕊💚
خدایآ دلمان را حرم خود قرار ده
و غیرخود را به آن راه مده!
الهۍٰ عشق حسین؏ را
در قلب ما حفظ بگردان !
آمینیارَبّ العٰالمین 🌱
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و سه
محرم گذشت و رسیدیم به صفر
صفر هم با نذری هاش گذشت
مامان و بابا هم هنوز نیومده بودند
و اما چند روز قبل از اربعین ....
- هانیه :
چند شب پیش با محمد کوله های مخصوصمون درست کردیم و الان دو روزه توی راه هستیم
صبح ها ساعت هشت تااذان ظهر راه میرویم
عمود به عمود
بعد برای نماز صبح وارد خانه های مختلف میشیدم و بعد از اجازه گرفتن
نماز میخواندیم
توی راه انقدر موکب های مختلف بود
یک موکب مخصوص غذا
یک موکب مخصوص درمان و دارو
یک موکب مخصوص استراحت
یک موکب مخصوص چایی
توی راه بچه های کوچک با چادر سیاه
به من و محمد دستمال میدادن یا آب پخش میکردن
جالب بود آب معدنی های عراق معکب بودن
اندازه یک فنجان آب داخلش جا میشد . . .
با محمد قدم برمیداشتیم و مراقب بودیم که همدیگر و گم نکنیم
هانیه ای که متر متر خیابان ولی عصر که طولانی ترین خیابان خاورمیانه است راه دفته بود این پیاده روی برایش سخت نبود
اما گرما عصبیش میکرد
بعضی وقت ها دلش میخواست داد بزنه که مردم از گرما
وقتی میشست دیگه بلند نمیشد
چندباری با باباعلی و مامان حورا تماس گرفتیم
مامان حورا کلی گریه کرد و از من خواست برایش دعا بکنم
به مامان و خواهر سید هم زنگ زدیم آنها هم درخواست دعا و زیارت نیابتی داشتن
گاهی واقعا کم میوردم
اولین موکب که میدیم میشستم
یک جایی من میشستم یک جایی کلا محمد از پا میفتاد
غذاها و چایی های تلخشون توی موکب ها
نیم ساعتی موندگارمون میکرد
فکر نمیکردم محمد انقدر گرسنگی سختشه
گرما هم سخت تحمل میکرد برای همین آب میریخت یکم روی سرش
از خستگی انقدر میخوابیدم تا حرص همه از دست من در میومد
قشنگ ترین چیزی که توی راه میدیدم این بود که
همه باهم برای امام حسین بودن!
یعنی چندتا خانوم عرب از من به خوبی پذیرایی کردن
چندتا خانوم پاکستانی با من قدم زدن
چند تا خانوم و آقا از آذربایجان اومده بودن
همه باهم متحد و خوش رفتار بودن
همه به عشق و نیت امام حسین
راه میرفتن
غذا میخوردن
گریه میکردن
همه باهم برای امام حسین !
این خیلی قشنگ بود 🌱
بدون ترس با امنیت و آرامش کنار هم بودیم
این جمله هلبیکم (خوش آمدید) توی ذهنم موندگار شد
باند های بزرگ کنار جاده گذاشته بودن و نوحه های عربی با صدای
یَحسین ( یاحسین) گذاشته بودند
به عمود سیصد و سیزده که رسیدیم محمد خیلی گریه میکرد زیر لب میگفت :
یا صاحب این زمان
ای کاش الان داشتیم با شما میرفتیم کربلا
دعای عهد میخوند و گریه میکرد خیلی بی تاب شده بود
از عمود سیصد و سیزده کفش هایمان را گذاشتیم داخل کوله و با پاهای برهنه راه میرفتیم و هر قدم صدای روضه و گریه می آمد
صدای نوحه ایرانی بلند شد ..:
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
دست و پا می زد حسین
ناله ها میزد حسین واغربتا میزد حسین
از دل نوا میزد حسن زینب صدا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین
یا اخا روحی فداک یا اخا من لی سواک
یا اخا قلبی لداک
همچو بسمل زیر تیغ شمر میزد دست وپا
نیمه چشمس به قاتل نیمه ای در خیمه ها
دل پر از خون از نوای کودکان بی نوا
تکیه گه بر خاک گرم کربلا میزد حسیـن
ناله ها میزد حسین واغربتا میزد حسین
از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
یا اخا روحی فداک یا اخا من لی سواک
یا اخا قلبۍ لداک....
زیر خنجر گاه از سوز عطش رفتی ز هوش
گاه بر آه زنان در خیمه گه میداد گوش
گاه از بی یاری زینب زدی از دل خروش
صیحه از بیماری زین العبا میزد حسین
ناله ها میزد حسین واغربـتا میزد حسیـن (:!
-محمد رضا طاهری-
دلم ریش شده بود واقعا مداحی سوز داری بود
مخصوصا وقتی میگفت از عطش در زیر خنجر دست و پا میزد حسین
اشک هایم میریخت و به خاطر سوز گرما صورتم سوخته بود
محمد میگفت این گرما جز از کل
گرمایی که توی کربلا بود واقعا جون آدم میگرفت
محمد میگفت :
هروقت خسته میشی بشین اما توی کربلا
حتی جایی برای نشستن نبود
-غم سنگین و کمر شکنی بود تاحالا اینجوری به کربلا و ماجرایش نگاه نکرده بودم
توی راه همکار های محمد زنگ میزدن و هی در مورد کار سوال میکردن آخر سر محمد عصبانی و کلافه شد به دوستش گفت دیگه جواب نمیده و
گوشیش خاموش کرد
نویسنده ✍| #الفنـور_هانیهبانــو
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃
🌸
#رمان_تلالو_ابراهیم
#کپیفقطباذکرنامنویسندهمجازاست
پارت هشتاد و چهار
- هانیه :
به عنوان یک دختری که تازه امام حسیـن شناخته بود اگه بخواهم توصیفی بکنم میگم:
اتفاقا حسین زنـده کرده مارو
اتفاقا این غم باعث نشاطه
اتفاقا این شال پرچم حیاته
اتفاقا حسین کشتی نجاته
اتفاقا این شور عین شعوره
-بخشی از مداحی مهدی رسولی-
رسیدیم به عمودی که حرم معلوم بود
همه جمعیت کنار همین عمود ایستادند
باند ها چند دقیقه ساکت شدند
و بعد شروع به پخش زیارت عاشورا کردند
خیلی ها شمع روشن کرده بودند
خیلی ها ناله میزدند
محمد زیارت عاشورا میخوند و بدون ترس بلند گریه میکرد
خودشو آزاد کرده بود هرچقدر توی راه خودش نگه داشته بود
و مراعات کرده بود
اینجا جلوی حرم خودشو داشت خالی میکرد
نگاهم ثابت شد روی گنبدی که پرچم سیاهش میرقصید (:
اشک هایم میریخت و توی گوشم ناله های یا حسین زنگ میخورد🖤
چقدر صحنه قشنگی بود که غرب و شرق همه باهم در یک مکان با یک رنگ لباس میگفتند حسیــن!
یک بار دیگه دوباره توی دلم توبه کردم
شروع کردم با امام حسین دلم نجوا کردن :
سلام آقا ...
میدونم که خیلی بدم اما خداروشکر الان روبه روی شماهستم..
یعنی درستش اینکه بگم
سلام آقا که الان رو به روتونم
آقا چهل روزه خواهرتون بی یار شده
چهل روزه که مادرتون داغدار شده
آقا محمد میگه دخترتون
چهل روزه یتیم شده (: 💔
آقا صدای من و میشنوید؟
دلم خیلی تنگ شده بود برای شما ..
یک خانومی کنار گوشم گفت :
الشمر و جالس نفس مادرش گرفت
بنده خدا داشت با امام حسین خودش حرف میزد اماجمله ای که گفت واقعا سنگین بود
دستمو گرفتم به خانومی که کنار دستم ایستاده بود ...
الشمر و جالس
شمر نشست
و نفس مادرش
گرفت (:!
زیر لب تکرار میکردم
خیلی نامردی
چجوری دلت اومد
چجوری!؟
خیلی اون لحظه از دست شمر پـر بودم ...
از محمد جدا شدم و به هر سختی شد رفتیم داخل خیابانی که
توی جهان فقط یکی ازش هست
خیابانی که بین دو تا حرم بود
رفتیم داخل حرم
خیلی شلوغ بود ، همه کسایی که شبانه روز راه رفته بودند و سختی کشیده بودند
به مقصد رسیده بودند و حالا انگار آرام گرفته بودند
اولین بار که نگاهم به ضریح حضرت عباس افتاد
دیدم تار شد 🚶♀
صحنه هایی که شنیده بودم جلوی چشمم میومد
یعنی کی توانسته به این آقا با این همه کرامت و عظمت جسارت بکنه؟
با حضرت عباس حرف زدم و نجوا کردم
خیلی شلوغ بود جای توقف بیشتری نبود
از حرم خارج شدیم و رفتیم سمت
حرم امام حسین
خیلی حسرت میخورم چون تمام لحظات دید من تار بود و نتوانستم انقدری که باید به ضریحش نگاه بکنم
ای کاش میشد یکم از حال و هوای اربعین داخل شیشه کرد و هروقت دلت گرفت حسش کرد
این جمله :
علی اکبر گل لیلا پاشیده رو خاک صحرا
هرجاشو بلند میکردن باز یه جا میموند رو خاک ها
توی ذهنم مرور میشد
و از سنگینی این داغ قلب میسوخت...
با امام حسین حرف زدم
گفتم من خیلی گناهکار بودم
حالا که برگشتم میخوام جبران بکنم
کمکم کن خدمت بکنم تا جبران بشه!
به جای ابراهیم هادی هم زیارت کردم
ابراهیم هادی..
صاحب کتاب سلام بر ابراهیم
این اصلا غیر طبیعی نیست
آدم ها آسمانی شدن تا کار های شگفت انگیز بکنند
و برای هرکس هم یک جور است
نمیشود که همه شهدا به خواب آدم ها بیایند
هرکسی را به نحوی مهمان نوازی میکنند
به قول محمد
امام خامنه ای درست گفته این کتاب واقعا جاذبه داره !
بعد از زیارت به آقایون پیوستیم
همه خسته بودن
آرام راه میرفتن
صاحب کاروان شروع کرد به خواندن :
هنوزم روی نیزه هایی حسیـن
یا روی خاک این کربلایی حسیـن
رسیـدم برادر! کجایی حسیـن؟
چهل روز حالت ، منه بی حسین
عزا و غمت بودنِ بی حسین
چهل مرتبه مردن بی حسین
چهل روز از این شهر به اون شهر در به در
چهل روز هستی از من بی خبر
کجایی حسین ..؟!
کجایی ببینی چقدر پیر شدم
ببینی که از زندگی سیر شدم
زمین خورده بودم زمین گیر شده بودم
کجایی حسین ...
-حاجمحمودکریمی
نویسنده ✍| #الفنـور_هانیهبانــو
1.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السَّلٰامُعَلیْڪیٰاحُسیْنابْنعَلۍعَلیْہالسَّلٰام ❤️
رفیق یادت نره مارو هم دعا ڪنۍ!
#اللّٰهُمَّالرزقنٰاڪربلآ 🌱
دلهاےفراوانے که نشسته اند پاے شبکههاے مختلف و قافلههاے زائران امام حسین علیه السلام را مےبینند
دلشان شکسته و اشک شان جارے شده دلها مےشکند .
خیلےها در حسرت این زیارت اند شما هم مےدانید خیلےها این روز اینهایے که جاماندند گریه مےکنند اشک مےریزند غصه مےخورند تاسف میخورند از این که نرسیدند به کاروانهاے پیاده روے.💔😔
نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ
نیت مومن از عملش بهتر است.🌱