رفیق شهیدم ابراهیم هادی
دعایِ تعـجیلِ فرج دوایِ دردهایِ ماست..
اگر برای فرج دعا میکنید، علامتِ آن است
که هنوز ایمانتان پابرجاست💚🍃
#آیتاللهبهجت
💌@refigh_shahidam|
•
🕊﴿ #نمازاولوقت_الٺمآسدعآ ﴾ 🌱
•﴿ لَیِّن قَلبۍ لِوَلِیِّ اَمرِڪ ﴾•
خدایا قلبم را برای ولی امرت نرم و مطیع گردان ...
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
🕊 تلاوت آیات قرآن ڪریم ؛
بــہ نـیّـت
برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹
#صــ۲۳۲فحه 📚
🍃| رفیقشھیدمابراهیمهادے| 🍃
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
دَر دِلَم شوُرئ نَهآدئ و شُدئ جآن و تَنَم . . .
بآ تو جآنآ اَز هَمهِ اَز این جَهآن هَم بُگذَرَم . . . !
#شہیدابراهیمهادۍ♥️
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلامبرابراهیم۱📚 گفتند : دستور عقبنشيني صادر شده، فايده نداره بري جلو. چون بچههاي ديگه هم تا ص
#سلامبرابراهیم۱📚
مجتبی ادامه داد: همين طوركه با ابراهيم حرف ميزدم يك گردان از لشکر عاشورا به سمت ما آمد.
ابراهيم سريع با فرمانده آنها صحبت كرد و خبر عقبنشيني را داد. من هم چون مسير را بلد بودم، با آنها فرستاد عقب.
خودش هم يك آرپيجي با چند تا گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت كانال. ديگه از ابراهيم خبري ندارم.
ســاعتي بعد ميثم لطيفي را ديدم. به همراه تعــدادي از مجروحين به عقب
برميگشت. به كمكشان رفتم. از ميثم پرسيدم: چه خبر!؟
گفت: من و اين بچههائي كه مجروح هســتند جلوتــر از كانال، الي تپهها
افتاده بوديم. ابرام هادي به داد ما رسيد.
یکدفعه سرجايم ايستادم. باتعجب گفتم: داش ابرام؟! خب بعدش چي شد!؟
گفت: به سختي ما رو جمع كرد. تو گرگ و ميش هوا ما رو آورد عقب.
توي راه رسيديم به يك كانال، كف كانال پر از لجن و ... بود، عرض كانال هم زياد بود.
ابراهيم رفت دو تا برانكارد آورد و با آنها چيزي شبيه پل درست كرد! بعد هم ما را عبور داد و فرستاد عقب. خودش هم رفت جلو.
ســاعت ده صبح، قرارگاه لشــکر در فكه محل رفت و آمد فرماندهان بود.
خيليها ميگفتند چندين گردان در محاصره دشمن قرار گرفتهاند!