eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
364 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
5.58M
صداےملڪوتۍاذانِ‌ •شھید‌ابراهیم‌هادے اشْھَدٌان‌َّمٌحَمَّد‌رَسوٌل‌الله 💚✨ . 🌙 °•🌱|@refigh_shahidam
✨ • سهم ما : ۱۴ صلوات به نیت شهید ابراهیم‌هادے جهت حل مشکل این بزرگواران ان شا‌ءالله . °•🌱|@refigh_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 *ختم کل قرآن کریم* نیت‌تعجیل‌در‌فرج‌صاحب‌زمان(عج‌الله) و برای شادی روح همه مرحومین وتازه‌گذشته‌از‌بستگان‌مجموعه🖤 🕊برای‌شادی‌روح‌شهداوشهدای‌گمنام و همه اموات🕊 🔸مهلت قرائت تا فرداشب🔸 ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿 جزء ۱.✅ جزء ۲.✅ جزء ۳.✅ جزء ۴.✅ جزء ۵.✅ جزء ۶.✅ جزء ۷.✅ جزء ۸.✅ جزء ۹.✅ جزء ۱۰.✅ جزء ۱۱.✅ جزء ۱۲.✅ جزء ۱۳.✅ جزء ۱۴.✅ جزء ۱۵.✅ جزء ۱۶.✅ جزء ۱۷.✅ جزء ۱۸.✅ جزء ۱۹.✅ جزء ۲۰.✅ جزء ۲۱.✅ جزء ۲۲.✅ جزء ۲۳.✅ جزء ۲۴‌.✅ جزء ۲۵.✅ جزء ۲۶.✅ جزء ۲۷.✅ جزء ۲۸.✅ جزء ۲۹.✅ جزء ۳۰.✅ ♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿♥️🌿 🔸لطفا جزء مورد نظر را اعلام بفرمایید.🔸 ‌‌↯↯↯ 🆔‌@Y0hosin313 اجرکم‌عندالله💫
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود. تمام هجده اس
هماهنگي و توجيه بچههاي لشگر بدر به مقر آنها رفتم. قرار بــود كه گردانهاي اين لشــکر كه همگي از بچههــاي عرب زبان و عراقيهاي مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند. پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردانها، هماهنگيهاي لازم‌م را انجام دادم و آماده حركت شدم. از دور يكي از بچههاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو ميآمد! آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سالم كرد. جواب سالم را دادم و بيمقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما درگيلان‌ن‌غرب نبوديد؟! با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچههاي منطقه غرب است. بعد گفت: مطلعالفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر! كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالي جواب داد: من يكي از آنها هستم!! تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه ميكني؟! گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيت‌الله حكيم آزاد شديم. ايشان ما را كامل ميشناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثيها بجنگيم! خيلي براي من عجيب بود. گفتم: باركاهلل، فرمانده شما كجاست؟! گفت: او هم در همين گردان مســئوليت دارد. الان داريم حركت ميكنيم به سمت خط مقدم. گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله دارم. بعد از عمليات مييام اينجا و مفصل همه شما را ميبينم. همينطور كه اسامي بچهها را مينوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟! جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي. گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتمًا او را پيدا كنند. خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.