eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
362 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔بی تو هرلحظه دلم یاد غریبی میکند ❤️ای خوش آن روزی که دل خود را مهیا میکند 🍃رفتن از سر عشق ما رو میکند... وقت حاج قاسم📿🥀 ڪن سردار🤲🏻 ❤️🍃 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ebrahimhadi-سه دقیقه در قیامت17.mp3
6.6M
🎙 سه دقیقه در قیامت 💫قسمت هفدهم: شهید و شهادت ویژه دانلود🦋🌷 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
‌ دخترک رو به من کرد و -گفت:واقعا اقا!😳😳 +گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!😐 -گفت: واقعا شما بچه مذهبی ها از دخترای به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!!!😢 +گفتم: بله😊😍 -گفت: اگه آره، پس چرا که از ما ها 😍خوششون میاد از کنار ما که میگذرند ما میشن،😚🙄 ولی همین خود تو و امثال👕تو از چند متری یه دختر که رد میشید فقط سر میندازید😌😌و رد میشید !🚶 +گفتم: آره میگید😊 سر پایین انداختن کمه !😏 -گفت: 😳؟ببخشید متوجه نمیشم ؟😢😳🤔 +گفتم: برای مقابل حجاب حضرت زهرا(س)🙏🏻 باید زانو زد 😔 حقا که سر پایین انداختن کمه ..!😌 😊 😇
مےشود نـگاهے بر دل من ڪنے زنــــگار . وجـودم را احـاطہ ڪرده بہ نگاهتــ محتـاجم دستم را بگـــیر. ✿ฺ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
ڪاش... خنثی ڪردنِ نفس را هم، یادمـــــان مےدادیـد مےگوینــــــد: آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد عاشـــ♥️ــق مےشویم و عاشق‌کہ‌شدی‌شھیـدمیشوی ッ 🌸🥀📿✨ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
shab sheshom010.mp3
8.52M
-همیشھ‌کھ‌بد‌نبودم‌آقا🌿(: این صوت رو اروم میکنه❤️😭 دلتون شکست دعا کنید خادمتون رو📿
جـبهـہ😁 توے خط مقدم فاو بودیم بچه ها سرآرپی جی رو باز میڪردند و داخلش سیر میریختند😬😱 شلیڪ ڪه میڪردیم براثرانفجار و گرما،بوے تند سیر فضا رومےپوشاند😅 بیچاره عراقے ها فڪر میڪردند ایران شیمیایے زده!😰😷 یه ترسے وجودشون رو مےگرفت ڪه بیا و ببین😜😂 🕊 ✿ฺ❥↷ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
✍️ تنها_میان_داعش قسمت_ششم 💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم عشقم انقلابی به پا شده و می‌توانستم به چشم همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم. از سکوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظه‌ای که زنده‌ام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!» 💠 او همچنان عاشقانه عهد می‌بست و من در عالم عشق امیرالمؤمنین علیه‌السلام خوش بودم که امداد حیدری‌اش را برایم به کمال رساند و نه‌تنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد. به یُمن همین هدیه حیدری، 13رجب عقد کردیم و قرار شد نیمه_شعبان جشن عروسی‌مان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. 💠 نمی‌دانستم شماره‌ام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه می‌خواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو می‌بینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!» نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم. 💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچه‌ام دارم میام!» پیام هوس‌بازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته‌ام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمی‌خواستم بترسونمت!» 💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه‌ام را روی انگشتانش حس می‌کرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیام‌گیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند. 💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم می‌رسید که صدای گریه زن‌عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زن‌عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بی‌قراری گریه می‌کند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداری‌اش می‌داد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟» 💠 هنوز بدنم سست بود و به‌سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بی‌صدا گریه می‌کنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانه‌ای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«موصل سقوط کرده! داعش امشب شهر رو گرفت!» 💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پله‌های ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از ترکمن‌های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی می‌کرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمی‌دانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است. 💠 عباس سری تکان داد و در جواب دل‌نگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ می‌زنیم جواب نمیدن.» گریه زن‌عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمی‌ذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. 💠 دیگر نفس کسی بالا نمی‌آمد که در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش می‌کردند و من از خون غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. 💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد :«من میرم میارم‌شون.» زن‌عمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم می‌زنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
°🦋|•• • . •.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم . ••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم» . •.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨ . •.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.• . •.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•` . ⇅♥️🌙🌱°^ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
خدایا....❤️ هیچ نسبتی با ندارم...🥀 اما دلم به دلـشانـ💞 بند است سرخشـان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق شهادت نیستم 💥اما را داشـتن که عیب نیست.😔 فریاد مـــــیزنم 📿✨ در لابلای نوشته هایم✍📚 شاید انعکاسـش جواب باشد اما میدانم پاســخم 💦🤲🏻 وقتی تر از همیشه بگویم 😭 ڪ مرا خوانده اۍ راه نشانم بده✨🌱 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
|🕊| رِفیق ... برایِ شدن ، هُنَر لازم است... هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس.. هُنَرِ بِه خُدا رسیدن... هُنَرِ تَهذیب... تا هُنَرمَند نشے، نِمیشے!! °| ابراهیم هآدے|° https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
📿🍃 نماز یڪشنبھ های ماه ذے‌القعده☝️
🕌 وقت سلام نمازم که میرسد رو به رویت می نشینم ولی خدای من به جای خداحافظی در اتمام نمازم باز هم به تو سلام می کنم😊 زیرا این پایان این نیست...😍 💦🌼 📿 علی الصلاه🌿🌱 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
•[🕊]• ♡ √• شُدݩ یڪ اتِفــاق نیست.. بـایَد خـونِ دݪ بُخورۍ.🥀. دَغدغه هاۍِ هیأت، دَغدَغه هاۍِ کار جَهادۍ دَغدَغه هاۍِ تـَرڪِ گُناه دَغدَغه هاۍِ شهادت وَ تَفریحِ ساݪِم.🎡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ebrahimhadi-سه دقیقه در قیامت18.mp3
7.17M
🎙 سه دقیقه در قیامت 💫قسمت هجدهم: حق الناس و حق النفس ویژه دانلود🦋🌷 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله مي خواهم روز به روز حجاب خود را تقويت كنيد مبادا تار مويي از شما نظر نامحرمي را به خود جلب كند، مبادا رنگ و لعابي بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا چادر را كنار بگذاريد. هميشه الگوي خود را حضرت زهرا(س) و زنان اهل بيت پيامبر قرار دهيد، هميشه اين بيت شعر را به ياد بياوريد آن زماني كه حضرت رقيه (س) خطاب به پدرش گفت: (غصه حجاب من را نخوري بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز ) 📋 وصیت نامه برای حجاب 😔👍🏻 ➣ツ https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
میفرمادڪه‌: [ هروقٺ‌نامحرم‌دیدۍ‌ببیݩ بندڪفشاتوبستۍیانھ؟!^^🌱 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
😃📿 استاد سرکار گذاشتن بچه ‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید ، شما وقتی با دشمن رو به‌ رو می ‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟! آن برادر خیلی جدی جواب داد ، البته بیشتر به اخلاص بر می ‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی ، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی ، اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحم‌ الراحمین !!😂🙈 طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت ، این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است ! اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت ، اخوی غریب گیر آورده ‌ای؟!.... 📕 رفاقت به سبک تانک لبخند بزن رزمنده😂 https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
خواهش میکنم ان ‌شاالله همیشه حال دلتون خوب باشه سپاس همسنگر🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| خسته ام رفیق؛ گرفته است هوایِ زمین 😔 دستم را بگیر و مرا هم ببر 🤝 بــا خودت ؛ تا آســمان . . .🌠 الرزقنا شهادت😭🥀 ایم به معنای واقعی😞 به معنای واقعی💔 ➣↻https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
🌷 🔸با هیچ کسی حتی آدم های تند برخورد نمیکرد❌ هر کسی را به یک روش جذب میکرد. در زورخانه فهمیدیم که ابراهیم کشتی هم بوده. او هیچ چیزی از خودش نمیگفت و این جاذبه ی شخصیتی💖 او را بیشتر میکرد. 🔹کار به جایی رسید که حدود بیست نفر👥 سر کوچه جمع میشدیم و ابراهیم برای ما حرف میزد. تا وقتی بود جمع مارا جمع میکرد و های زیبا برایمان میزد👌 وقتی هم نبود حرف او در بین جمع ما بود. ❤️