eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
362 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @Eamahdiadrkni1 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت بیست و دوم - هانیه : توی فکر بودم … باورم نمیشد کتاب تمام شده بود و ابراهیم شهید شد (: دلم میخواست برم یقه نویسنده اشو بگیرم و بگویم چرا تمام شد ...!؟ یعنی این ابراهیم واقعا شهیدشده بود؟! یعنی سرباز فراری نبوده !؟ مو به تنم سیخ میشدوقتی از ماجرای کانال کمیل باخبر شدم… واقعا ابراهیم با اون همه قیمت و آپشن رفت که چی؟! حالا فهمیدم ابراهیم هدف داشت دقیقا قسمت مجهول ذهنم ، معلوم شده بود بالاخره هر مجهولی یک معلومی دارد هدفش حتی لایک گرفتن و بالارفتن فالوور نبوده پس چی؟ هدفش چی بوده خودم را گذاشتم جای خانواده اش ، من که نمیتوانم از یک لاک بگذرم و آنها از فرزندشون گذشته بودند' یکم حالم گرفته شده بود خصوصا وقتی که ابراهیم شهید شده بود! چطور توانسته بود!؟ نمیدانم چرا اما یک لحظه یاد رفیقایش افتادم یاد اینکه باشگاه میرفت و… چطور گذشت!؟؟ گوشیم را برداشتم و اسمش را سرچ کردم - ابراهیـم هادی- همینطور عکس هایی از ایشون بالا میومد تا اینکه یک عکس نوشته توجه ام را جلب کرد… همون داستان بود همون که چند نفر دنبال ابراهیم میروند و او تعویض لباس میکند این را یک جای کتاب خوانده بودم اما حکمتی داشت که این خاطره را چند جای دیگر بازهم دیدم…! عجیب تر اینکه یاد ساشا افتادم… لحظه به لحظه از فلان دستگاه فلان برنامه باشگاهش استوری میزاشت و ابراهیم چقدر با ساشا فرق داشت✋🏻 ساشا چقدر دوست داشت همه نگاهش بکنند و از قصد لباس های جذب میپوشید و ابراهیم…… اون شب رسما شب خوبی نبود من چند سال بود تاالان داشتم با این افکار زندگی میکردم و حالا وقت خرید کتاب کمک درسی برای‌کنکور سلام بر ابراهیم را خریده بودم و همه استدلال های ذهنم بهم ریخته بود میگفت که اسم کتاب از قرآن در اومده! سلام علی ابراهیم(: دروغ بود✋🏻 رفتم از مامانم قرآن گرفتم بیچاره تعجب کرده بود سوره و آیه رو آوردم… نه... درست بود🌿 سلام علی ابراهیم ،سلام بر ابراهیم(: نویسنده ✍ :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قࢪائت دعاے فرج ... به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۱۰۵ـفحه 📚 ________________________ 🍃| ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے| 🍃
🕊 اگر انسان ڪارهایش را براۍ رضاے خدا انجام دهد مطمئن باش زندگیش عوض میشود و تازھ معنی زندگۍ ڪردن را مے فهمد . 🌱 ................................................... 🍃ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے🍃
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#سلام‌بر‌ابراهیم۱🌷 پارت۶📚 روزی حلال پيامبراعظم ميفرمايــد: (فرزندانتان
۱ پارت۷📚 روزی حلال یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان ، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت : ابراهیم برو بیرون ، تا شب هم برنگرد . ابراهیم تا شب به خانه نیامد . همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده . اما روی حرف پدر حرف نمی زدند . شب بود که ابراهیم برگشت . با ادب به همه سلام کرد . بلافاصله سوال کردم : ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهیم بود . ابراهیم خیلی آهسته گفت : تو کوچه راه می رفتم ، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده ، نمی دونه چیکار کنه و پطوری بره خونه . من هم رفتم کمک کردم . وسایلش را تا منزلش بردم . پیرزن هم تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد . نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد . من هم مطمئن بودم این پول حلاله ، چون براش زحمت کشیده بودم . ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم . پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست . خوشحال بود که پسرش درس درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد .دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود . محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود . اما این رابطه دوستانه زیاد طولاتی نشد! ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دست داد . در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی ره بر سرش احساس کرد . از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد . آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ ورزش برود . او هم قبول کرد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 الـله الـ حـمـنٰ الـَّ حـِیـم🌸🌱 تا 💚 { خطبه غدیر : 📚 پـیـروان اهـل بـیت (ع)ودشـمنـان ایـشان } قالَ الله تَعالی: (أَلَمْ نُهْلِکِ الْأَوَّلینَ، ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرینَ، کذالِکَ نَفْعَلُ بِالُْمجْرِمینَ، وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبینَ). مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله قَدْ أَمَرَنی وَنَهانی، وَقَدْ أَمَرْتُ عَلِیّاً وَنَهَیْتُهُ (بِأَمْرِهِ). فَعِلْمُ الْأَمْرِ وَالنَّهُی لَدَیْهِ، فَاسْمَعُوا لاَِمْرِهِ تَسْلَمُوا وَأَطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَانْتَهُوا لِنَهْیِهِ تَرشُدُوا، (وَصیرُوا إِلی مُرادِهِ) وَلا تَتَفَرَّقْ بِکُمُ السُّبُلُ عَنْ سَبیلِهِ. او خود در کتابش آورده: «آیا پیشینیان را تباه نکردیم و به دنبال آنان آیندگان را گرفتار نساختیم؟ با مجرمان این چنین کنیم. وی بر ناباوران!» هان مردمان! همانا خداوند امر و نهی خود را به من فرموده و من نیز به دستور او دانش آن را نزد علی نهادم. پس فرمان او را بشنوید و گردن نهید و پیرویش نمایید و از آنچه بازتان دارد خودداری کنید تا راه یابید. به سوی هدف او حرکت کنید. راه هی گونه گون شما را از راه او بازندارد بخش هفتم خطبه غدیر: پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ الله الْمُسْتَقیمُ الَّذی أَمَرَکُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِی مِنْ بَعْدی. ثُمَّ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدی)، یَهْدونَ إِلَی الْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلونَ. ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمینَ...» إِلی آخِرِها، هان مردمان! صراط مستقیم خداوند منم که شما را به پیروی آن امر فرموده. و پس از من علی است و آن گاه فرزندانم از نسل او، پیشوایان راه راستند که به درستی و راستی راهنمایند و به آن حکم و دعوت کنند. سپس پیامبر صلّی الله علیه و آله قرائت فرمود: «بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدللّه ربّ العالمین الرّحمن الرّحیم» - تا آخر سوره . وَقالَ: فِی نَزَلَتْ وَفیهِمْ (وَالله) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِیَّاهُمْ خَصَّتْ، أُولئکَ أَوْلِیاءُالله الَّذینَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُالْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّیاطینِ یوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً. أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ ذَکَرَهُمُ الله فی کِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً یُؤمِنُونَ بِالله وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّالله وَ رَسُولَهُ وَلَوْکانُوا آبائَهُمْ أَوْأَبْنائَهُمْ أَوْإِخْوانَهُمْ أَوْعَشیرَتَهُمْ، أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الْإیمانَ) إِلی آخِرالآیَةِ. هان! به خدا سوگند این سوره درباره ی من نازل شده و شامل امامان می باشد و به آنان اختصاص دارد. آنان اولیی خدایند که ترس و اندوهی برایشان نیست، آگاه باشید: البته حزب خدا چیره و غالب خواهد بود. هشدار که: ستیزندگان با امامان، گمراه و همکاران شیاطین اند. بری گمراهی مردمان، سخنان بیهوده و پوچ را به یکدیگر می رسانند. بدانید که خداوند از دوستان امامان در کتاب خود چنین یاد کرده: «[ی پیامبر ما] نمی یابی ایمانیان به خدا و روز بازپسین، که ستیزه گران خدا و رسول را دوست ندارند، گرچه آنان پدران، برادران و خویشانشان باشند. آنان [که چنین اند] خداوند ایمان را در دل هایشان نبشته است.» - تا آخر آیه. 🍃ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگـر مـُشـتـے پـلـاڪ واسـتـخوان انـد رمـوز هـسـتي جـان جـهان انـد...🌱 هـادے💚 ................................................... 🍃ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے🍃
پـس ، از ایـشان روی بـرتاب ومـنتـظر باش که آن ها نـیز در انتـظارند! {سجده۳۰} 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت بیست و سوم - هانیه : عکس های ابراهیم را نگاه میکردم و هنوز باورم نمیشد که الان دیگه کنار ما آدم ها نیست . . .! اون شب وقتی خوابیدم ،خواب دیدم: یک جایی بودم که همه اش خاک بود و دود … صدا ی تیر میومد هربار یکی داد میزد : بزن بزن! خیلی گرم بود آسمان پشت سر هم روشن و خاموش میشد پاهایم روی خاک گرم و نرم حرکت میکردند سردرگم داشتم به اطرافم نگاه میکردم یک آقایی امد جلو و گفت دنبال من بیایید... به لباسش با دقت نگاه میکردم نوشته بود هادی ذوالفقاری راه را برایم باز میکرد تا اینکه رسیدیم به جایی مثل جوی آب ولی بزرگتر خیلی شلوغ بود هادی ذوالفقاری همون آقایی که راه را برایم باز میکرد رفت پیش یکی و گفت : داداش ابراهیم این هم امانتی شما و رفت✋🏻 اون آقا اومد جلو سرش پایین بود خیلی دلم میخواست بدانم این پسر چهارشانه کیه دستش را بالا آورد و از جیب سمت چپش به من یک سربند داد سربند قرمز یـــازهــرا!" خواستم ازش تشکر بکنم اینبار سرش را بالا آورد ابراهیم بود(: گفت خوش اومدی✋🏻ورفت خیلی تلاش کردم برم دنبالش اما جلوی راهم یک سیم های دایره دایره ای بود صداهای ناواضحی از تیر و فریاد میومد مضمون: کمیل کمیل صدامو دارید مهمات نداریم... کمیل کمیل عراقی ها نزدیک شدن کمیل کمیل ما دیگه چیزی برای دفاع نداریم! کمیل کمیل حلالمون کنید (:✋🏻 --- آنقدر خوشحال بودم که فکر بکنم به خاطر ذوق زیاد از خواب پریدم‌! سریع رفتم جلوی آیینه، دقیق خودم را نگاه کردم دور سرم چیزی نبود!؟ پس سربنده کجاست چند دقیقه اول فکر میکردم همه چیز واقعی بوده تااینکه یکم بعد فهمیدم خواب بودم … اون پسر چهارشانه ابراهیم بود 🌱" سربند یــازهـــراقرمز بهم داده بود ! چند بار خودم را به خواب زدم تا شایـــد ادامه خوابم را ببینم … شایـــد یکبار دیگه ابراهیم را میدیدم و میپرسیدم : چرا گفتی خوش آمدم صداهای کمیل کمیل توی گوشم اکو میشد' ساعت چهار صبح بود … صبح باید برای کنکور درس میخواندم برای همان پلاک هایم را روی هم فشار دادم تا خوابم برد صبح همون روز شروع کردم برای کنکور درس خواندن ... تست زدم زمان گرفتم خیلی خوب بود! پیشرفت کرده بودم گوشیم زنگ خورد سارن بود --- - سلام آماده ای دیگه؟! + سلام برای چی!؟ - هااانیه مگه دیروز قرار نشد تو صبح حاضر باشی؟ + نه :( کی گفتید که من متوجه نشدم - عزیزم شما دیروز کلا گیج بودی سریع آماده شو بیا پارک … --- دلم میخواست بگم نمیتوانم میخواهم درس بخوانم اما باز ترسیدم که مسخره ام بکنند برای همین سکوت کردم " لباس هایم را پوشیدم … سعی کردم رنگ سبز را انتخاب بکنم مثل لباس ابراهیم با عجله رفتم که سریع برگردم ! نویسنده ✍ :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قࢪائت دعاے فرج ... به‌نیّٺ برادࢪشهیدمان‌مےخوانیم 🌱 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۱۰۶ـفحه 📚 ________________________ 🍃| ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے| 🍃
🍃🌝•> •شھدا‌سنگ‌نشانندکه‌رھِ‌گم‌نشود• . • . ᴿᵉᶠⁱᵍʰ-ˢʰᵃʰⁱᵈᵃᵐ | •.
۱✨ پارت۸📚 ورزش باستانی اوایل دوران دبیرستان بود که براهیم با ورزش باستانی آشنا شد . او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت . حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار ، عارفی وارسته بود . او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت . ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد . حاج حسن ، ورزش را با یک یا چند آیه قرآن شروع کرد . سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد . بیشتر شب ها ، ابراهیم را می فرستاد وسط گود ، او هم در یک دور ورزش ، معمولاً یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد . از جمله کارهای مهم در این مجموعه این که ؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید ، بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زورخانه ، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند . به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت . فراموش نمی کنم ، یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند . یکباره مردی سراسیمه وارد شد! بچه خردسالی را نیز در بغل داشت .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🌸🌱 تا‌ 💚 { خطبه غدیر : 📚 پیروان اهل بیت (ع) و دشمنان ایشان } ادامه بخش هفتم ... •{ أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ الله عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ). (أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَرْتابوا). •{ هان! دوستداران امامان ایمانیان اند که قرآن چنان توصیف فرموده: «آنان که ایمان آورده و باور خود را به شرک نیالوده اند، در امان و در راه راست هستند.» •{ هشدار! یاران پیشوایان کسانی هستند که به باور رسیده و از تردید و انکار دور خواهند بود. هشدار! اولیی امامان آنانند که با آرامش و سلام به بهشت درخواهند شد و فرشتگان با سلام آنان را پذیرفته، خواهند گفت: «درود بر شما که پاک شده اید. اینک داخل شوید که در بهشت، جاودانه خواهید بود.» هان! بهشت پاداش اولیی آنان است و در آن بی حساب روزی داده خواهند شد. هان! دشمنان آنان آن کسانی اند که در آتش درآیند. و همانا ناله ی افروزش جهنم را می شنوند در حالی که شعله هی آتش زبانه می کشد و زفیر (صدی بازدم) جهنم را نیز درمی یابند. •{ هان! خداوند درباره ی ستیزگران با آنان فرموده: «هرگاه امتی داخل جهنم شود همتی خود را نفرین کند.» هشدار! که دشمنان امامان همانانند که خداوند درباره ی آنان فرموده: «هر گروهی از آنان داخل جهنم شود نگاهبانان می پرسند: مگر برایتان ترساننده ی نیامد؟! می گویند: چرا ترساننده آمد لیکن تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند وحی نفرستاده و شما نیستید مگر در گمراهی بزرگ!» تا آن جا که فرماید: «هان! نابود باد دوزخیان!» هان! یاران امامان در نهان، از پروردگار خویش ترسانند، آمرزش و پاداش بزرگ بری آنان خواهد بود.هان مردمان! چه بسیارراه است میان آتش و پاداش بزرگ! •{ مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّی (أَنَا) النَّذیرُ و عَلِی الْبَشیرُ. خداوند ستیزه جویان ما را ناستوده و نفرین فرموده و دوستان ما را ستوده و دوست دارد. بدانید که همانا من انذارگرم و علی مژده دهنده. که من بیم دهنده ام و علی راهنما. بدانید که من پیامبرم و علی وصی من است. هان مردمان! بدانید که همانا من فرستاده و علی امام و وصی پس از من است. و امامان پس از او فرزندان اویند. آگاه باشید! من والد آنانم ولی ایشان از نسل علی خواهند بود. 🍃ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے🍃
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها مسیر 1_جلسه بیست و یکم پارت 3.mp3
5.3M
🌱 راهبردِ اصلے در نظامِ تربیتِ دینے 🔔 پارت 3 تنها مسیر، راهنمای بندگی 🤲🏻
پارت3 😇🌹 🔹برای زمین زدن و شکست دادن نفس خدا برنامه میده. 🔹حضرت آدم اعتراف کرد به برتری محمد و آل محمد نجات یافت
عشق مومن به نـماز مـانند شعله ای اسـت ڪه خـامـوش نـمی شـود! 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت بیست و چهارم - هانیه : نشستیم روی یکی از نیمکت های پارک که سایه بود یکم گفتند و خندیدند چندتا تیکه هم بار مردم کردند! --- ریحانه : هانیه میگم تو که انقدر فالور داری چرا نمیری خونه این پسره که لایکت میکنه؟! خونه اشونودیدی؟ خیلی شیـــکه🚶‍♀ تازه کلی دنبال کننده های پیچت زیادتر میشوند! - بیخیال بابا من اهل این کارها نیستم حدیث : خواهرم تو که هر غلطی خواستی کردی حالا میگی اهلش نیستم!؟ - دلم نمیخواد مشکلی دارید؟؟ سارن : خب برای چی؟ دلیلت چیه؟؟ تازه بابای پسره از این کله گنده هاست کنکورت و راه میندازه - میخوام صد سال سیاه راه نندازه ننه باباشم میخوان هرکی باشن ، باشن دنیا : من اگه جای تو بودم قبول میکردم حداقل روی اون دختر عموت، نیلی هم کم میکردی ---- -هانیه : وقتی این حرف سارن شنیدم یکم وسوسه شدم اما دوباره یاد خواب دیشب افتادم … سربند یازهرا مگه قرار نبود روی ابراهیم را کم بکنم؟! حالا این ها چی میگفتن این وسط؟! نیلی هم بره بمیره ، خیلی برام تاحالا زحمت کشیده که من برای رو کم کنی خودم را بندازم توی خطر نه من باید ثابت کنم ابراهیم ✋🏻 "من هم میتونم مثل تو باشم" همونجا بدون خداحافظی از پارک بیرون امدم ابراهیم تاالان که من بردم عقب نمونی داداش اصلا اون روز ناراحت نشدم که چرا قبول نکردم!؟ بلکه فکر میکردم اینکه قبول نکردم باعث شده یکی از ابراهیم جلو بزنم و خب بعد ها فهمیدم شهدا خیلی زودتر از ما دنیارا بُردَن :) هنوز هم خدارو شکر میکنم که تن به انجام همچین کاری ندادم نیمه اول زندگی من بعد از ابراهیم متوقف شد و فقط برای رقابت با ابراهیم نیمه دوم را شروع کردم! رفاقت با ابراهیم ارزش خیلی بیشتری از رفاقت با بچه های خیابون داشت این را بعد ها فهمیدم که ای کاش همه این و توی زندگیشون سرلوح رفاقت میکردن رسیدم خونه … با ذهن درگیر درس میخواندم اینستارا حذف کردم واقعا هربار که میرفتم داخل پیج از این پسره میترسیدم میترسیدم یک کاری بکنه برای همون حذفش کردم نویسنده ✍ :