eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
364 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @aboebrahiim روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 |اربعین‌حسینۍ| ❤️ ➺°.•@refigh_shahidam
🕊💚 یااباعبدالله!صورت وسیرت ما ازگناه سیاه شده است .بوی بد گناه تمام بدن ما را فراگرفته است .چهره ی ما را هم سفید کن بدن ماراهم خوشبوکن…🖤
🌱 در ارتفاعات گیلان غرب بودیم با حسرت به ابراهیم گفتم، یعنۍ مۍشود مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشان بروند؟ ابراهیم هادے گفت: روزے مۍآید که از همین جاده مردم ما دسته‌دسته بہ ڪربلآ سفر مۍکنند. °•🌱|@refigh_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هشتاد و پنج - هانیه : شب آخر گفتم : ممنون که منو آوردی با خودت این بهترین روزایی بود که داشتم ای کاش هیچ وقت برنمیگشتیم محمد گفت : من هم بار اول بود که اربعین میومدم کربلا چند روزی کربلا مونده بودیمو حالا داشتیم برمیگشتیم خیلی دلم گرفته بود . . . من تازه داشتم به آب و خاک اینجا عادت میکردم خیلی سخت بود دل کندن ! انگار همه این حس را داشتن همه بی تاب و بیقرار بودن با خودشون میگفتن حالا چطوری زندگی بکنیم؟ حالا چجوری توی ایران راه بریم با خاطرات کربلا ؟ آقایون کاروان زمزمه وار میخواندن: حسین من بیا و این دل شکسته را بخر حسین من مسافر جامانده را با خود ببر حسین من حسین من حسین من در کنار قبر تو ،میشود پر پر تو کشته آخر تو که منم خواهر تو بی تو من میمیرم حسین من(: بیا که از جور زمانه خسته ام -حاج محمود کریمی محمد سینه میزد و مثل بار اولی که حرمو دید بلند گریه میکرد اصلا بعد از اون لحظه فرق کرده بود خیلی بی تاب بود ! اسم دوستش زیر لب میگفت توی راه برایم تعریف میکرد دوستی داشته توی محله اشون شهید شده ازش پرسیدم شغل دوستت مثل خودت بوده؟ بهم گفت : نه دوستش ساندویچی داشته با تعجب ازش پرسیدم : آخه محمد چجوری شده؟ جواب داد مهم اینکه خدا بخوادت به شغل نیست اگه جنگ هم نباشه خدا بخواد توی همین کوچه های تهران هم میشه شهید شد روزی حلال داشته باشی شغلش مهم نیست میگفت دوستش همیشه میگفته : (شهید شدن آسونه شهید شدن آسونه تو مگو مارا بدان شه بار نیست با کریمان کارها دشوار نیست! با خدا شهید شدن سخت نیست.. آخر هم شهید شد به خدا خیلی اعتماد داشت 🖤) به این فکر میکردم خدایی که ملاکش شغل نیست پس ما چرا ملاکمون شغله⁉️ --- چند روز بعد رسیدیم ایران و یک راست رفتیم خونه مشترک خودمون اولین باری بود که میرفتیم داخل خونه انقدر که خسته بودیم اصلا متوجه وسیله های داخل خانه نشده بودیم ساک هارا باز کردیم ... قرار بود شب مامان حورا و بابا علی و عمو سیاوش و مامان و خواهر سید بیان خونه ما ... محمد هنوز لباس سیاهشو در نیاورده بود هنوز بیقرار بود میگفت : حسرت میخورم که چرا یک دقیقه بیشتر کربلا نموندم..💔 انقدر خسته بودیم که نماز مغرب خواندیم من اومدم خوابیدم ولی محمد همچنان توی سجده داشت با خدا حرف میزد . . . نمیدانم دقیقا چند ساعت خوابم برده بود که با صدای همهمه بیدار شدم با عجله نگاه به ساعت کردم حدودا سه ساعتی خواب بودم و مهمان ها فکر کنم اومده بودن من و را بیدار نکرده بود! لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون عمو سیاوش و زن عمو و نیلی بابا علی و مامان حورا ریحانه و مامان سید و در آخر هم خود محمد نشسته بودن با جیغ و خوشحالی رفتم توی بغل مامانم دلم خیلی تنگ شده بود بعد یکی یکی بقیه هم بغل کردم و و در جواب زیارت قبول ها میگفتم ممنونم تشکر خواهش میکنم خلاصه هرچی بلد بودم و میگفتم 🌱 نیلی با خوشحالی گفت : تا من خواب بودم، آمار کنکور و دیدن رشته ادبیات فارسی قبول شده بودم چیزی نگفتم و بحث تغییر دادم و گفتم : ای کاش شماهم میومدید خیلی خوش گذشت عمو گفت : کجا خوش گذشت ، رفتیـد زیارت مرده ها خوش گذشته :/؟ اومدم دفاع بکنم عمو اجازه نداد و گفت : میدونم الان میخوای بگی زنده هستن ولی از نظر من مردن این جماعت دارن زیادی بزرگ نمایی میکنن مگه نه محمد!؟ اینجور موقع ها محمد سکوت میکرد میگفت : میتونم جواب بدم اما میترسم اول حرمت شکسته بشه دوم عصبانی بشوم عمو با خنده دوباره شروع کرد حرف زدن: هانیه اینبار رفتیم همون هتلی که کنار بندر بود. . . دلم میخواست توهم میومدی ولی انگار آقاتون نزاشته بود مامان حورا دخالت کرد و گفت : آقا سیاوش دیگه نشد بچه ها دوست داشتن کربلا برن بعد هم با خنده و شوخی گفت : مامان دهنمون خشک شد چای نمیاری!؟ مثل همیشه بحث و عوض کردند من رفتم آشپزخانه خودم برای اولین بار از اولین مهمان ها پزیرایی بکنم نیلی هم اومد کنار دستم و گفت : هانیه خیلی خوب بود نه!؟ من دلم میخواست بیام ببینم چیه که انقدر مردم دوست دارن کربلا برن گفتم : ان شاءالله به زودی تو هم میری میبینی دیگه کم کم باید شوهرت بدیم با چایی و میوه رفتیم توی سالن پذیرایی از مهمان ها با نیلی پذیرایی کردیم زن عمو دائم تشکر میکـرد و میگفت : ببخشید شما خسته راه هستید باید یک شب دیگه میومدیم هربار هم به زن عمو جواب میدادم: این حرف ها چیه اتفاقا خوب شد اومدید دور هم حوصله امون نمیره بابا علی گفت : چجوری بود اونجا!؟ نویسنده✍|
🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🌸🍃 🌸 پارت هشتاد و شش - هانیه : وقتی بابا علی از من پرسید که چجوری بود با ذوق گفتم : وای بابا انقدر خوب بود اولا که همه باهم دوست بودن هرچی میخواستی بهشون میگفتی حتما سریع جورش میکردند من و محمد خیلی خسته شده بودیم به یک خانومی میگفتم باورت میشه؟ در خانه اش باز گذاشت گفت هر جا دلتون میخواد برید استراحت کنید باباحتی من با یک خانوم پاکستانی و آذربایجانی هم حرف زدم انقدر خوراکی های خوشمزه کنار جاده بود اصلا امکان نداشت فضا تکراری بشه . . . وای بابا آب معدنی های اونجا مکعب بودن اندازه فنجان داخلشون آب بود چایی هاشون بابا انقدر میچسبید انگار رسمشون بود که داخل چایی ها شکر یا نبات بزارن اینطوری تلخ هم نبودن خیلی خوب بود یک جایی هست اسمش عمود ۱۴۰۷ اولین بار چشمت به یک گنبد طلایی با پرچم مشکی میخوره بابا همه آدم ها این قسمت صبر میکردند انقدر قشنگ بود سال دیگه شماهم بیایید باباعلی گفت : خب خوبه خوش گذشته بهت ولی اینجور جاها وصله ما نیست عمو سیاوش دوباره با کنایه پرسید : محمد چرا فقط تو سیدی؟ تو این جامعه فقط به سید و شهید نگاه میکنند دقیقا داشت هم به سید بودنش و هم به پدر شهیدش اشاره میکرد محمد اینبار گفت : - بعضی آدم ها جدشون برمیگرده به اهل بیت مثلا الان جد من حسینی است یعنی جد من امام حسین حساب میشه بعضی آدم های دیگه جدشون موسوی یعنی امام موسی کاظم هست آدم هایی که جدشون اهل بیت هست سید حساب میشوند خیلی ها هم جدشون اهل بیت نیست ،سید نیستن درمورد شهید ، اینطور نیست شهید هم آدم های معمولی هستند با این تفاوت که یکی از عزیزانشون از دست دادن وگرنه اون ها خیلی بیشتر از مردم عادی سختی میکشن مامان سید گفت : بفرمایید چای هاتون یخ کرد محمد شکلاتی قندی چیزی بیار که چای تلخ نخورند... همه میخواستند حرمت ها حفظ شود خصوصا حرمت اهل بیت و عمو سیاوش که عمو بزرگ من بود یکم نشستند و درمورد ترکیه و کربلا حرف زدیم موقع رفتن عمو سیاوش به من طوری که محمد بشنوه گفت ‌: عمو جان مراقب باش بیشتر قاطی جماعت سیدها نشوی این ها هیچ چیزیشون مثل آدم نیست! محمد شنید اما طوری برخورد کرد که انگار چیزی نشنیده با همه خداحافظی کردیم با ریحانه هم خداحافظی کردیم و بهش گفتم فردا میام کارت دارم ---- نشستم روی مبل و به محمد گفتم : ببخشید امشب خیلی بهت توهین شد محمد گفت : شما شرمنده نباش !من خودم هم ناراحت نشدم... به محمد گفتم : احترامت خیلی واجبه آخه هربار عمو..... محمد دستشو گذاشت روی بینی‌اش و گفت: غیبت ممنوع سکوت کردم و بعد یک شعر کوتاه خواندم! هرڪه در این بزم مقرب تر باشد جام بلابیشترش میدهند🌱 وقتی دیدم محمد داره با تعجب نگاهم میکنه با خنده گفتم : اونجوری نگاه نکن جزء تست های کنکور بود دیگه حفظ شدم راستی فردا میخوایم با ریحانه بریم بیرون میخوام در مورد دانشگاه باهاش حرف بزنم قبول کرد خودش هم گفت قراره بعد از کارش با یکی از دوست هایش که توی حجره حاج مرتضی سر قبر دوست شهیدشون بروند. . محمد اگه میخوابید دیگه با ساز و جیغ باید بیدارش میکردن اگه محمد بخوابه که بعدش بیدار نمیشود که نمیشود ---- تقریبا دو ساعتی بود خوابیده بودم که گوشی محمد زنگ خورد ... نویسنده✍|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْاَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌱📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 تلاوت آیات‌ قرآن ڪریم ؛ بــہ نـیّـت‌ برادرشهیدمان مےخوانیم 🌹 ۱۷۳ـفحه 📚 ____________________ 🍃| ࢪفیق‌شہیدم‌ابراهیم‌هادے| 🍃
🌿 مامدعیان صف اول بودیم ؛ شهدا را از آخر مجلس چیدند ...❤️ °•|✨@refigh_shahidam