eitaa logo
رفیق شهیدم ابراهیم هادی
31.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
376 فایل
راهِ شَهادَت بَسـته نیست، هَنـوز هَم می شود شهید شد اَمـّا هَنوز شَرطِ شَهیـد شُـدَن شَهـیدانه زیستن است تبادل و تبلیغات: @tablijhat13 عنایات و.: @emamrezaii_8 روضه نیابتی: @Mahdi1326 کانال فروشگاهمون: https://eitaa.com/joinchat/172425437Ca032079577
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 پارت۱۵ •پهلوان حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیم های این تهرون ، دوتا پهلون بودند به نام های حاج سیدحسن رزازّ و حاج صادق بلور فروش ، اون ها خیلی باهم دوست و رفیق بودند . توی کشتی هم هیچکس حریفشان نبود . اما مهمتر از همه این بود که بنده های خالصی برای خدا بودند . همیشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آیه قرآن و یا روضه مختصر و با چشمان اشک آلود برا آقا(ع) شروع کردند . نَفَس گرم حاج محمدصادق و حاج سید حسن ، مریض شفا می داد . بعد ادامه داد ، ، من تو رو یه پهلوون میدونم مثل اون ها! هم لبخندی زد و گفت : نه حاجی ، ما کجا و اونا کجا . بعضی از بچها از اینکه حاج حسن اینطور از تعریف میکرد ، ناراحت شدند . فردا آن روز پنج پهلوان از یکی از زور خانه های تهران به انجا آمدند . قرار شد بعد از ورزش با بچهای ما کشتی بگیرند . همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعد از ورزش کشتی ها شروع شد . چهار مسابقه برگزار شد ، دو کشتی را بچهای ما بردند ، دوتا هم آن ها . اما در آخر کشتی کمی شلوغ کاری شد! آن ها سر حاج حسن داد می زدند . حاج حسن هم خیلی ناراحت شده بود.من دقت کردم و دیدم کشتی های بعدی بینِ و یکی از بچهای مهمان است... ادامه دارد....
🍃 پارت۲۰ •شرط بندی او ابتدا زیر بار نمی رفت و بازی نمی کرد اما وقتی اصرار کردیم گفت: پس همه شما یک طرف ، من هم تکی بازی می کنم! بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اینقدر نخندیده بودیم ، هر ضربه ایی که می زد چند نفر به سمت توپ می رفتند و به هم می خورد می کردند و روی زمین می افتادند! در پایان با اختلاف زیادی بازی را برد . تقریبا سال ۱۳۵۴ بود. صبح یک روز جمعه مشغول بازی بودیم . سه نفر غریبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه های غرب تهرانیم ، کیه!؟ بعد گفتند: بیا بازی سر ۲۰۰ تومان . دقایقی بعد بازی شروع شد. تک و آن ها سه نفر بودند ، ولی به باختند. همان روز به یکی از محله های جنوب شهر رفتیم. سر ۷۰۰ تومان شرط بستیم. بازی خوبی بود و خیلی سریع بردیم . موقع پرداخت پول‌، فهمید آن ها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور کنند. یکدفعه گفت: آقا یکی بیاد تکی با من بازی کنه. اگه برنده شد ما پول نمی گیریم. یکی از آن ها جلو آمد و شروع به بازی کرد. خیلی ضعیف بازی کرد. آنقدر ضعیف که حریفش برنده شد! همه آن ها خوشحال از آنجا رفتند. من هم که خیلی عصبانی بودم به گفتم: آقا ابرام ، چرا اینجوری بازی کردی؟! با تعجب نگاهم کرد و گفت: میخواستم ضایع نشن! همه این ها روی هم صد تومن تو جیبشون نبود! ادامه دارد...