️🗓🏴رادیو باز بود، ساعت هفت اخبار گفت که امام رحلت کرد. توی حوزه دخترخانمی بود که گریه میکرد و همینجوری سرش را میزد به لبه باغچه.
وقتی خانم تجلی آمد، به خواهرا دلداری داد گفت:
- ناراحت نباشید، همتون ختم قل هو الله رو بگیرید، خدا کریمه، آرام میشین.
یکی از دخترا گفت:
- خانم تجلی تو به ما گفتی وای از روزی که امام از دنیا بره، خیلی مسئله پیش میاد... الان داری به ما اینو میگی؟
بعد خانم تجلی گفت:
- برین آماده بشین برای فردا سعی میکنم به هر نحوی خودمون رو برسونیم تهران برای تشییع جنازه
با همان لباسی که تنمان بود رفتیم سمت تهران. زنگ زدیم به ترمینال ولی گفتند ماشین نداریم
- میاییم میشینیم اینجا تا روزی که به ما ماشین بدین.
بالاخره قبول کردند و عازم شدیم. نزدیک غروب رسیدیم تهران. میخواستیم شب حرکت کنیم و قبل از طلوع آفتاب خودمان را برسانیم.
اصلا نخوابیدیم. نماز صبحمان را خواندیم و رفتیم طرف مصلا.
توی مصلا جای بلندی درست کرده بودند و امام را در صندوقی شیشهای گذاشته بودند. به حدی فشار جمعیت زیاد بود هر چند دقیقه یک نفر از حال میرفت و روی دست جمعیت منتقلش میکردند به جای آرامتر. با خودم میگفتم با این جمعیت تشییعکننده حتما عده ای در مراسم از بین میروند...
🎙راوی زهرا شمس
#ارتحال_امام_خمینی
#عصمتیه
#بانوان_اهواز
#تاریخ_شفاهی
🆔 @resanebidari_ir
🆔 @ammarkhz