eitaa logo
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
615 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
292 ویدیو
11 فایل
مرکز تولید،توزیع و ترویج کتاب و محصولات جبهه فرهنگی و انقلاب اسلامی در استان خوزستان 🚩پادادشهر خ۱۷غربی پ۱۳۶ حسینیه هنر ارتباط با ادمین: @Elnaz_Hbi
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰از دقایقی پیش، برنامه "افطار فعالین فرهنگی" با حضور حجت الاسلام والمسلمین موسوی فرد در حسینیه هنر اهواز با قرائت آیاتی از کلام الله مجید توسط قاری قرآن‌ جناب آقای صادقی آغاز گردید. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠آقای شهرام رستمی‌فر مدیر دفتر مطالعات و تاریخ شفاهی حسینیه هنر ضمن عرض خوش آمد به فعالین فرهنگی شهر اهواز 🔸ابتدا به معرفی مجموعه و فعالیت های آن پرداختند. 🔹سپس به آسیب شناسی آثار هنری جبهه انقلاب و نیاز جامعه اشاره کرد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠آقای سلامات مسئول میز پیشرفت دفتر مطالعات و تاریخ شفاهی اهواز: 🔸بر اساس سخنرانی‌های آقا احساس نیاز کردیم و وارد حوزه پیشرفت شدیم 🔹یکی از حوزه های پیشرفت روستا است به طور نمونه ما اکنون روستاهایی داریم که فراوری های مختلف را انجام میدهند و روستاهای ما ظرفیتهای بسیار بالایی در خود ایجاد کرده‌اند. مثلا در ایذه خانه کشتی وجود ندارد اما یکی از روستاهای این منطقه یک خانه کشتی دارد که قهرمان مسابقات کشتی را در خود می‌پروراند. در ادامه پس از صحبت های آقای سلامات،آقای کرندی فعال حوزه دانش بنیان بیان کرد: 🔺️ما از میدان جنگ آمده ایم🔻 📎جنگ اقتصادی که مدتهاست علیه این کشور به راه افتاده 🔹️باشرایط موجود به طور معمول ۸۰ سال طول میکشدتا جزو ۵ اقتصاد برتر دنیا قرار بگیریم اما باحرکتهای دانش بنیان این مسیربسیار سریعترطی خواهد شد. 🔸️هیچ مشکل لاینحلی برای رسیدن به جایگاه بالاتر درمقابل ماقرار ندارد اما باید برای برطرف شدن مشکلات شرکتهای دانش بنیان گام جدی برداشت. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠آقای هاجری پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی، آقای حزابیان و آقای محمدی فعالین در حوزه مساجد: 🔸به ظرفیت‌های عظیم مساجد استان و غفلت‌ها و بی‌توجهی‌ها نسبت به این موضوع اشاره کردند و بیان داشتند برای از دست نرفتن هرچه بیشتر این ظرفیت‌ها به راه افتادن نهضت تاریخ شفاهی امری ضروری است. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠خانم‌ها طاهری و اسکندری محقق و تدوینگر تاریخ شفاهی وخانم صابرپور گرافیست: 🔸 در ادامه به تشریح فعالیتهای خود و ارائه گزارش در حوزه زنان ازجمله پروژه کشف حجاب رضاخانی، و کتاب زنان جبهه جنوبی توضیحاتی پرداختند. 🔹خانم صابرپور نیز در مورد فعالیت‌های گرافیکی خود صحبت‌هایی بیان داشت. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠در ادامه نشست، مباحثی پیرامون خانواده، تاثیر بازی‌های هدفمند و سرودهای مردمی بین اقشار مختلف به ویژه نوجوان مطرح شد. 🔻سخنرانان این بخش خانم صف آرا، آقای دکتر صافی و آقای فلاحی از فعالان حوزه ادب و فرهنگ بودند. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
.🔰درپایان مراسم نکاتی از سوی حجة الاسلام والمسلمین موسوی‌فرد نماینده ولی فقیه در استان پیرامون مطالب مطرح شده بیان شد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
💠پس از اقامه نمازجماعت ضیافت افطار در حسینیه هنر اهواز برپاشد. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
⚜️پخت شله زردنذری در حسینیه هنر اهواز باحضور بانوان کاروان زینب ✨️ 🖋❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر مرتباً به خانواده شهدا واسرا سرکشی و به امور آنها رسیدگی میکردند. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🖋نذر نور✨️ دریچه اول قاب تصویرمناسب نیست، باتری هاچ اف دارد تمام می شود، حافظه دوربین پرشد ضبط ناقص ماند... از صبح ذهنم را این جملات پر کرده است. تجربه دلچسبی نیست نگاه کردن به دنیا از پشت دوربین. این رسانه چی ها چگونه زندگی می کنند؟📽📷🎤🎬 روز شلوغی است. میانه ظهر شده حالا باتری خودم هم روبه اتمام است. همه بالای دیگ نذری هستیم. بازهم باید از پشت دوربین به آدمها نگاه کنم📹. نگاه می کنم به خانم لاری زاده که با صوت حزینش دعا می خواند و معلوم است دلها را هوایی کرده🎙🎶، به همکارانم که دست به دعا برداشته و بعضی با اشک ذکرها را تکرار میکنند، به تک تک خانمهای کاروان زینب که با صدای بلند برای همه سلامتی و عاقبت بخیری از خدا می خواهند🤲. و به خانم گرگ‌زاده که بعد از خلوت شدن حیات کنار دیگه نذری سجاده پهن می کند و دو رکعت نماز می خواند. راستی این شله زرد عجب بویی دارد چندساعت تا افطار مانده⏰️؟ چقدر همه چیز زیباست🌈! چقدر امروز زندگی واقعی و پراز شورِعاطفه است! باتری ام تمام می شود🪫 با برق اضطراری سرپا هستم اما... اما تاریخِ شفاهی تو خیلی دوست داشتنی هستی! ❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر به طور مرتب به خانواده شهدا واسرا سرکشی میکردند و به امور آنها رسیدگی میکردند. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🖋نذر نور✨️ دریچه دوم شاید خانم همسایه منتظر نشانه است، نشانه حاجت روایی🌟 _بله؟ +:بفرمایید نذری.... یکی از شب های احیا،نیت ها یکی شد🌠🤲 بعضی ها با آوردن وسایل،بعضی ها با وقت وذهن برای مدیریت،مسئولیت را قبول کردند. درست کردنش در این اندازه برای خودم جالب بود،پخت شله زرد! آب می جوشید،برنج ها درون دیگ هم میخوردن🥣. زعفران دم میکشد، رنگ برنج را عوض می کند،رنگ دل را هم💛.... نذری بهانه ی خوبی برای باهم ودورهم بودن بود💞، تا خانم های کاروان زینب را به حسینیه هنر آورد. خانم شادمان،خانم شمس،خانم گرگ زاده و... یکی پس از دیگری به جمع اضافه می شوند. برای هرکدامشان تجدید خاطره می شود،چه دیدن همدیگر، چه پخت نذری... پای دیگ‌ می روند، شکر را اضافه می کنند تا کام همه را به وقت افطار شیرین کنند🍯، اما اینجا جنس شیرینی اش هم فرق دارد✨️. دعا می گویند ومی‌خوانند برای همه🤲📿 دلش طاقت نمی آورد و سجاده را همان جا پهن می کند و نماز می خواند بازهم دعا می کند و بازهم می دانم که نه برای خود، که برای همه شاید برای خانمِ همسایه... ❇️ کاروان زینب: باهمت مادرشهیدعلم الهدی درزمان جنگ گروهی تشکیل شد که جهت تسلی خاطر به طور مرتب به خانواده شهدا واسرا سرکشی میکردند و به امور آنها رسیدگی میکردند. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
تقریبا تمام آدمای دنیا جاهایی رو نیاز دارن تا اونجا روحشون لذت ببره. مثلا یه جا برای خلوت کردن و نوشیدن یه چای یا قهوه دل چسب و خوندن یه کتاب آرامش‌بخش. یا یه جا کنار دوستانی که مهمترین دلیل دیدارشون دلتنگی زود به زود برای دیدن دوبارشونه. یه جایی که بتونیم چیزایی رو برای تشکر از عزیزترینامون تهیه کنیم. جایی که بتونیم به دنیایی که می‌خوایم سفر کنیم، مثلا به تاریخ و شعر؛ جایی که مولانا توی میدون شهر قونیه نشسته و داره شعر می‌خونه، به اولین روزهای تاسیس روانشناسی و عالم موفقیت یا اصلا به یه تراس کافه توی یکی از کوچه‌های پاریس. ما اهوازیا کمبود چنین جاهایی رو توی شهرمون خیلی احساس می‌کنیم اما قراره تک تک این جاهایی که دربارشون صحبت کردیم و حتی بیشتر از اینا توی قالب یه شهر کوچیک دقیقا وسط شهر اهواز افتتاح بشه. ما توی کتابشهر ایران قراره تا این رویا رو به واقعیت تبدیل کنیم. فقط چند روز دیگه ما میایم تا شما رو کنار خودمون داشته باشیم. ما نیمه بهار میایم تا سبز بشیم. ✅️ بزودی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
نگاه او سراسر انتقادی بود؛ یک شورشی بر ضد تقریبا همه چیز؛ برای ما که جوان بودیم و بیشتر حالمان حامل اعتراض بود؛ جذاب و جالب بود که کسی را می‌دیدیم از میان‌سالی عبور کرده ولی آن‌قدر منتقد و معترض و حتی گاهی به شکل آنارشی است و برای نگاه کردن به سطح نقد او، کلاه از سرمان می‌افتاد. از نقد‌های جزئی، سلیقه‌ای و شخصی با اغماض تمام می‌گذشت. سعی می‌کرد عبادالرحمان باشد و خطابه‌های جاهلان را به سلامی پشت سر بگذارد؛ در مسائل اساسی و عدالت‌خواهانه اما یک منتقد بسیار رادیکال بود.منتقدی که در عین نقد، سرشار از امید به تغییر وضعیت بود و این توأمانی عجیب بود. اعتراف می‌کنم که بسیار دوست داشتم کمی از شیوه او در این جمع میان نقد و امید را بیاموزم و پیروی کنم اما حتی در تحقیق پیرامون انسان انقلاب اسلامی هم نتوانسته‌ام به تبیین درستی از ویژگی‌ جمع‌الجمعی او و مانندهای او برسم؛ *نه مانند او اعتراض داریم نه مانند او امیدواریم.* به روایت مجتبی نامخواه 🔴 ۹ اردیبهشت سالگرد درگذشت علمدار جبهه جهانی انقلاب اسلامی 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالب‌زاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقی‌زاده‌ها ⚜️بسم الله الرحمن الرحیم 🔷️🔸️یک سال بعد … می‌شود هنوز عاشقانه گریه کرد از داغ تلخ نداشتنش، و می‌شود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش؛ خدا را شکر که نادر طالب‌زاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … ، و بیاورند اگر دارند مشابهش را. 🔹️فرنگی‌ها می‌گویند جنتلمن، ما می‌گوییم آدم حسابی، معتمد، مطمئن، عبدالله، خداداد. هدیه‌ی خدا بود انگار. هر که داشتش جا داشت فخرش را بفروشد، فخر او را که فخرفروش نبود با همه‌ی افتخاراتش. «حال خوبی داشت»، مهم‌ترین جمله‌ای که می‌توانستی از او درباره‌ی کسی بشنوی، و حالا می‌شود درباره‌ی خودش این را گفت. حال خوب؛ معیار تحسینش همین بود همیشه. و چه حالی پیدا کرده بود از پس گذشته‌ای که رهایش کرده بود به شوق آخرالزمان، زمانی موازی، جهانی دیگر. 🔹️معلوم بود اول مقلب‌القلوب و الابصار شسته دل و دیده‌اش را با آبی آسمانی؛ این را چشم‌هایش می‌گفت. و از بهمن 57 به عنایت حضرت محول‌الاحوال به جهان دیگر پا گذاشته بود. و چه بود انقلاب اگر عبور از جهل به عقل، از ظلمت به نور، از دنیا به آخرت نبود؟ شمه‌ای را علی موذنی روایت کرده در رمان ارتباط ایرانی. « – خوانده‌ای آن رمان را؟ + بله سال‌ها پیش. – قصه‌ی منه.» لحظه‌ای سکوت، و شلیک خنده. یکی یکی صحنه‌هایش یادم می‌آمد و می‌خندیدیم دوباره با هم. چرا حدس نزده بودم همان اول؟
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
🖋📃دل نوشته وحید جلیلی در سالگرد رحلت نادر طالب‌زاده طالب زاده پوزخند خمینی بود بر تقی‌زاده‌ها ⚜️ب
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالب‌زاده. داستانی که پا در واقعیت گذاشته بود، و نه واقعیتی که بپیوند به قصه‌ها. و چه خوب که خیال نبود و خواب و سراب؛ حقیقتی بود و هست کنارمان. 🔹️حالش خوب بود همیشه. در خوزستان 1365 باشد یا گراژده 1992 یا فتنه‌ی 88. سیر نمی‌شد لبخند از روی ماهش، مولایش گفت «بشره فی وجهه»؛ نادر طالب‌زاده صاحب عمیق‌ترین لبخند به غرب‌زده‌ها در ایران معاصر. سینمایی‌ها وقتی سر می‌چرخاندند در میان خودشان عاقبت هم کسی را نمی‌یافتند برای دیالوگ با نماینده‌ی هالیوود مدرن، بهتر از دبیر جشنواره‌ی عمار، و می‌پذیرفت با بزرگواری و لبخند؛ که مدرک کلمبیا یونیورسیتی و شاگردی استفان شارف را نکشید هیچ وقت به رخ آن‌ها که به رخ می‌کشند رخ به رخ شدن با اکتوری در کن یا اکتریسی در ونیز، پشت توالتی یا روی کارپتی. 🔹️طالب‌زاده پوزخند خمینی بود به تقی‌زاده‌ها از فرق سر تا ناخن پایشان، قصیده‌ی بلند انقلاب اسلامی بود در هجو غرب‌زدگی، صدها مار حیرت‌زده برابری نمی‌کنند با بند یکی از کفش‌هایی که قدم زده بود از هارلم تا شلمچه، از منهتن تا اربعین. طالب‌زاده را نه فقط در کنار اولیور استون یا در گفت‌وگو با الکساندر دوگین یا در کلاس استفان شارف یا در بحث با مصطفی عقّاد یا حتی در رفاقت با موجود ممتاز و آسمانی دیگری به نام سید مرتضی آوینی، که در خلوتش با خدا باید دید. هوادار کت استیونس به عشق جعفر طیار رسیده بود، با هجرت. دوستانش می‌دانند که چه قدر دوست داشت سوره‌ی زلزال را، والعادیات را، نصر را، و توحید را، سبحان‌الله، و الحمدالله، و لا اله الّا الله و الله اکبر. و باید نیمه‌شب‌های سرد بیماری دیده باشی‌اش در قنوت‌های گرم. وضویش دست شستن بود از اعترافات سهمگین قاضی به مصادره‌ی اشتباهی. زندگی‌اش نماز بود؛ نماز عصر، نماز راز، نماز بشارت، نماز شقایق، نماز ساعت، نماز افق، نماز عمار، و نماز جعفر طیار.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
رمان بود آخر، داستان بود، تخیلی، ساختگی، مصنوعی، بافتنی، دروغی. و حالا ما بودیم و نادر طالب‌زاده. دا
🔹️یک سال بعد … می‌شود هنوز عاشقانه گریه کرد تا صبح از داغ تلخ نداشتنش، و می‌شود صد دانه تسبیح شیرین الحمدلله گفت برای داشتنش. خدا را شکر که نادر طالب‌زاده را داریم، و سید مرتضی آوینی را، و مصطفی چمران را، و قاسم سلیمانی را، و … . «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نام‌گذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراهای اسلامی شهر و روستا با انجام انتخابات و رای مستقیم مردم و بعد از گذشت 21 سال از عمر انقلاب اسلامی راه اندازی شد. اما نمی توان این تاریخ را به عنوان اولین تاسیس شوراها تلقی کرد. 🔺️💠نهادی به اسم جهاد سازندگی در سال 58 اولین شوراهای روستایی را راه اندازی کرد که این اقدام آن ها همچون فعالیت های بی نظیرشان در صفحات تاریخ گم شده است و انحلال کامل جهاد سازندگی هم مزید بر علت... در دوران پهلوی روستاها و بخش ها توسط خان ها اداره می شد. زمین های کشاورزی متعلق به خان بود. مردم روستا نوکرهای خان بودند. مردم بی نوا در فقر و نداری حتی باید مالیات هم به خان می دادند. خان ها هم با وجود ثروتمندی حاضر به مهاجرت به شهر نبودند چون در شهر یک آدم عادی محسوب می شدند اما در روستا تقریبا خدا. 🔺💠️با پیروزی انقلاب افراد خودجوش برای آباد کردن روستاهای ویران و جامانده از پهلوی عازم روستاها شدند. خرداد 58 هم به طور رسمی جهاد سازندگی راه اندازی شد. جهاد برای انجام خدمات در روستا با مانع بزرگی به اسم خان مواجه بود. خان ها اجازه کار به جهاد را نمی دادند . چون مردمی که سال ها زیر یوغ خان بودند و هیچ امکانات و رفاهی نداشتند حالا اگر ببینند انقلاب دارد برایشان خدمات می آورد دیگر از خان حساب نمی بردند. چقدر از جوانان پاک و مخلص جهاد در راه خدمت رسانی به روستا اذیت شدند و چقدر توسط خان ها به شهادت رسیدند که این هم در صفحات تاریخ گم شد و نامی از این شهدای عزیز نیامد‌
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
#شورا 🗓📌9 اردیبهشت در تقویم رسمی کشور روز شوراها نام‌گذاری شده است. سال 1378 اولین دوره رسمی شوراها
🔺️💠رفته رفته جهاد برای اینکه بتواند بهتر به روستائیان خدمات دهد و با نیازهای اصلی روستا آشنا شود ضرورت تاسیس شورای روستا را برای خودشان و مردم جا می انداختند. خان ها که ضد جهاد بودند و مردم هم از ترس خان با جهاد همکاری نمی کردند. جهاد برای این که بفهمد این روستا چه خدماتی بیشتر نیازش هست باید مستقیم با خود مردم ارتباط برقرار می کرد. مثلا یک روستا نیاز اولش آب شرب بهداشتی بود و روستای دیگر چاه و روستای دیگر جاده. خود روستاییان باید به جهاد می گفتند اولویت الانشان چیست. به همین خاطر جهادی ها یواش یواش پس از تضعیف کردن قدرت خان ها بارها و بارها از طریق صحبت با مردم روستا توانستند آن ها را قانع کنند تا حتما سه نفر از بین خودشان را به عنوان شورا انتخاب کنند و بعد از آن جهاد سازوکار کاندیدا شدن و انتخابات را فراهم کرد. خیلی از روستاهای دور افتاده هنوز باور نداشتند که انقلاب شده و شاه رفته و خان دیگر قدرتی ندارد به همین خاطر می ترسیدند در انتخابات شرکت کنند چون از طرف خان های باقیمانده جان و مال و ناموسشان در صورت شرکت در انتخابات تهدید می شد. اما جهادی ها مصرانه کار جهادی را ادامه دادند و هر جهاد شهرستان در تمام روستاهایش انتخابات را برگزار کرد و شورای روستا را مشخص و بعد از آن شورا طرف حساب جهاد برای خدمات دهی بودند. 🔺️💠جهاد اهواز یکی از اولین مراکزی بود که این کار را انجام داد. بعد از انتخابا شوراها اذیت ها ادامه داشت و مثلا یک روستا در اهواز رئیس شورا را به شهادت رساندند. اما جهاد همچنان و مصرانه به انجام انتخابات و تشکیل شورا ادامه داد. *آری شورا در جمهوری اسلامی سال 1358 راه اندازی شد و نه 1378* نمونه های این پیروزی بزرگ در زمینه تشکیل شورای روستایی را می توانید در فصل "انقلاب آبادی" کتاب دلهره های آخرین خاکریز به قلم محمد اصغرزاده که توسط انتشارات راه یار به چاپ رسیده است بخوانید و همچنین نمونه اقدامات جهاد در روستاها را در فیلم تابستان 58 مجتبی راعی تماشا کنید تا به عظمت و سختی های جهادی ها در آن زمان پی ببرید. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌🗓 ۱۰ اردیبهشت سالگردتأسیس بیمارستان امام خمینی(ره) اهواز 🏥دارالشفایی با قدمتی صدساله از حماسه، پایداری و سربلندی 🏨🔬🩺🩻🩹💉 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔴 خمپاره ۱۸ اوایل جنگ‌بود. همه‌خونواده رفتن شیراز. به جز منو برادرو پدرم که آبدارچی بیمارستان بود، هربار میرفتم باهم چای بخوریم میگفت: باید بری شیراز مادرت نگرانه، اما من به هوای بودن برادرم اصرار به‌موندن داشتم. برادرم ستاد بیمارستان امام رو تشکیل داد. از من خواسته بود حالا که دوره امدادگری گذروندم برم و کمکی باشم🩹💊💉. یه روز که داشتیم توی‌ محوطه بیمارستان قدم میزدیم بمبارون توی شهر شروع شد🧨🔥، یک، دو، سه .... هر صدایی از بمبارون میشنیدم باهم میشمردیم ۱۶ ، ۱۷.... یهو همه جا رو خاک برداشت. چشم چشمو نمیدید خمپاره هیجدهم به نمازخونه خورد📿💥. اون روز بیش از ۴۰بار شهر بمبارون شد💣💥🔥. 🔴 آغوش مادر وقتی بمبارون میشد شهدا رو‌که میاوردن برادرا بهمون میگفتن خواهرا شما برین سردخونه به شهدای خانم رسیدگی کنید. یه روز ظهر از آخرآسفالت دختربچه‌ای آوردن که با عروسکش به آغوش مادر پناه برده بود🧕👧🧸 و شهید شده بودن🌷🩸. دم در سردخونه همسرش درخواست تحویل طلاهای خانمشو داشت💍.من دلم نمیومد اینکارو‌ انجام بدم خانم اشراقی طلاها رو از دست قطع شده درآورد و تحویل داد. راوی: فاطمه حاجی پور 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
حاشیه نگاری🖋🔰 _سلام حاجی. ساعت چند میرسی اهواز⏰️؟ _شرمندم، به خدا داشتم میومدم. ماشین آمپر کشید، بردمش تعمیرگاه میگه باید موتورش بیاد پایین🚗. _خب حاجی الان خودم میام شوشتر قرار امروز دیگه نباید کنسل میشد. از 7 ماه پیش که رفتم شوشتر، دیگه هر کاری کردم نشد صحبت کنیم. یا باران مانع بود🌧 یا خرابی ماشین. یا کسی فوت میکرد یا سفری برایش پیش می آمد. خیلی از تماس هایم بی پاسخ بود📲. رویش نبود جواب منفی بدهد. هر  وقت فرصتی برای جلسه بود جواب تلفن را میداد. همه قرارها هم یکی یکی کنسل میشد. تا گفت: (اگه اذیت نمیشی، بیا.) بدون معطلی راهی شوشتر شدم🚙. هوای خنک، گوهر گران بهایی است که قدرش را خوزستانی جماعت میداند. شیشه ها را کامل پایین دادم و از آخرین روزهای خنک خوزستان لذت میبردم. تا به شوشتر رسیدم تماس گرفت: (ناهار آماده کردم، منتظرتم.) به خانه اش که رسیدم به استقبالم آمد. مرد میانسالی با قد متوسط. موهای جو گندمی و عینکی  که چهره اش را جا افتاده تر میکرد. اگر هزار بار او را در خیابان میدیدم، حتی یکبار هم فکرش را نمیکرد این مرد میتواند صفحاتی از تاریخ را روایت کند که خیلی ها حتی یکبار هم به گوششان نخورده📖. صحبت را شروع کردم: جلسه قبل یه کلیتی از خانواده و دفاع مقدس صحبت کردیم. این جلسه درباره اعزام به سوریه و سال هایی که اونجا بودید صحبت کنیم. _سال 91 یادته یه اتوبوس از پاسدارها افتادن دست مسلحین🚌🗡؟ _آره _اون موقع دوتا اتوبوس از دمشق راه میوفتن تا به مقری برسن. یکی از اتوبوسا رو راننده تحویل مسلحین میده. من توی اتوبوس دوم بودم🚌🚐⚔️⛓️. در تمام 3 سالی که تحقیق را شروع کردم، هیچوقت اینقدر ساکت نبودم. میخکوب صحبت هایش بودم👂🎙. میدانست میخواهم به سر نخ ها برسم. از هر دری صحبت میکرد و من سرنخ ها را جمع میکردم تا بعد هر کدام را تا انتها دنبال کنم. _رسانه ها میخواستن جا بندازن که درگیری بین حکومت و مردمِ مخالفه. یکی از دلایل دروغ بودن این حرف، دوره دیده بودن نیروها بود. مثلا توی دمشق یه تک تیرانداز زن بود که پشت بی سیم (نوره) صداش میکردن. دو سال توی شهر میچرخید و تلفات میگرفت🗡🩸. بچه ها نمیتونستن پیداش کنن. توی یکی از انفجارات جنازه یه زنو پیدا کردن با لباس نظامی. دوتا از بچه های فاطمیون از اسارت مسلحین فرار کرده بودن. اونا نوره رو دیده بودن و اومدن شناسایش کردن. بلند شد و با زبان روزه سفره ناهار را برایم پهن کرد🍞🥘. خجالت میکشیدم ولی میدانستم اگر نخورم حسابی ناراحت میشود. از اتاق بیرون رفت و بعد از ناهار خوردن من برگشت. تازه اصرارش برای خوردن شربت و میوه شروع شد🍇🍎🧃. لا به لای تعارف ها صحبت را شروع کردیم. _بچه های پزشکی و امداد از اولین خط درگیری تا آخرین نقطه پشتیبانی حضور دارن ولی خیلی در حقشون کم لطفی شده🏥. _آره، تو سوریه  از آموزش دادن به نیروها تا پست امداد، بچه ها درگیر بودن. من هم باید قرص کلر جور میکردم و تو مناطق و پست امدادها پخش میکردم تا نیروها آب آلوده نخورن، هم باید بیمارستان و پست امدادها رو تجهیز میکردم. حاج قاسم خیلی روی رسیدگی به مجروحین و انتقال پیکر شهدا تاکید داشت📍🚑. یه روز تو دمشق بی سیم زدن که چندتا مجروح و یه شهید داریم🩸🌷. یه نفربر فرستادم و گفتم اول مجروح ها رو بفرست. سری اول مجروح ها رو خالی کردیم. گفتم این دفعه پیکر شهید هم بیار🚑🩸🌷. سری دوم مجروح ها رو خالی کردیم. نوبت پیکر شهید بود. یک جوان لبنانی بود که شبیه پیامبرا بود✨️. دو ساعت از شهادتش گذشته بود و هیچ علائم حیاتی نداشت. به خدا گفتم این جوان حیف است. رو کردم سمت حرم حضرت زینب(س) و گفتم این مدافع حرم شماست خودت کمک کن🤲. شروع به احیا کردم. 15 دقیقه مدام هر کاری که میشد کردم. نبضش برگشت♻️🫀. همه مات و مبهوت بودن. خبرش توی کل منطقه پیچید که یک شهید بعد از دو ساعت زنده شده. خبر به حاج قاسم رسید و همان شب من را خواست. تا وارد اتاقش شدم بلند شد و پیشانیم را بوسید. لبخندی زد و گفت: خیالم راحت شد که اینجا شهید و مجروحی از دست نمیرود👏🤲🏥. میخواستم بیشتر از این گنجینه استفاده کنم، ولی دلم نمی آمد بیشتر از این زبان روزه اذیتش کنم. باید راهی اهواز میشدم. قول جلسه بعدی را همانجا گرفتم. در مسیر تمام خاطرات و سر نخ ها را مرور میکردم و اسم دکتر مصطفی در ذهن میچرخید. 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
🔰🖋حاشیه نگاری اسفند 94 رفتم الحاضر. کسی نمی‌دانست من برادر حسین بادپا هستم🌷🩸. با اسم مستعار کارم خیلی راحت‌تر بود. مشغول کار شدم. بیمارستان فراز و نشیب زیاد داشت🏨. بعضی روزها آرام بود و روزهایی دیگر به قدری مجروح می‌آمد که نمی‌دانستم باید چطور کمکشان کنم🩺💉. مثل مجروحی که لب و زبانش شکافته شده بود. باید زبانش را می‌گرفتم و بخیه می‌زدم. بین تمام زخم‌ها و ترکش‌هایی که داشت،باید ناله می‌کرد و از درد به خودش می‌پیچید ولی تا می‌شد قربان صدقه‌اش رفتم، او هم هر چه توانست دندان روی جگر گذاشت. فروردین رسید و اولین سالگرد برادرم بود▪️. هنوز کسی نمی‌دانست برادرم کیست و من چطور اینجا آمده‌ام. حاج قاسم قرار بود اولین سالگرد برادرم را در بیت‌الزهرا بگیرد. باید زودتر از تمام شدن ماموریتم برمی‌گشتم ایران. شهید حمید قناد خیلی کمکم کرد. وقتی گفتم باید برگردم، با هر کجا نیاز بود تماس گرفت و هماهنگ کرد☎️📱. یک هفته تهران بودم و بعد راهی کرمان شدم✈️. تمام مسیر به برادرم حسین و رازی که بین خودش و حاج احمد کاظمی و حاج قاسم بود فکر می‌کردم. به بیت الزهرا رسیدم. خانواده‌ام را دیدم و احوال پرسی کردم. ولی تمام مدت خودم را از چشم حاج قاسم دور کردم. اگر حاج قاسم می‌فهمید بعد از حسین من به منطقه رفتم حتما جلوی اعزامم را می‌گرفت✋️. آخرش هم فهمید و یکبار در فرودگاه جلویم را گرفتند: - حاج قاسم گفته جلوتو بگیریم🛑 ولی هر طور بود به منطقه برگشتم✈️. شاید قسمت بود سقوط خانطومان را ببینم. آن روزی که بیش از 100‪ مجروح را یک ظهر تا غروب فرستادم بیمارستان الحاضر. راوی: محمدمهدی بادپا 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz
حسین کرمانشاهی‌اصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزب‌الله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سال‌ها زندگی مخفی داشت. او با انگیزه‌های کاملا مذهبی به عضویت سازمان در آمده بود. سال 1350 حسین کرمانشاهی با محسن رضایی و عبدالله ساکیه آشنا شد که از اعضای تشکیل‌دهنده گروه منصورون در ماه‌های منتهی به انقلاب بودند. از آنجا که آن‌ها نیز به تجربه‌های گروه‌های مبارز دیگر نیاز داشتند از ارتباط و آشنایی با او استقبال کردند. این نفرات تیمی را تشکل دادند که عمدتا از دانش‌آموزان هنرستان نفت اهواز بودند. بعضی از این نوجوان‌ها مثل محسن رضایی و اسماعیل دقایقی از شهرهای دیگر استان خوزستان آمده و در این هنرستان درس می‌خواندند. ‍ شرط این گروه برای ارتباط با کرمانشاهی این بود که به صورت مستقل کار کنند و به عنوان چند نفر هم‌رزم علیه حکومت شاه با‌هم همکاری داشته باشند. زیرا هیچ وقت نمی‌خواستند وابسته به سازمان مجاهدین خلق شوند. کرمانشاهی هم هیچ اصراری نداشت که بخواهد گروه را به تشکیلات سازمان مجاهدین خلق وابسته کند و هیچگاه به صراحت نمی‌گفت که با مجاهدین ارتباط دارد. گروه هم در عمل در وجود او تعصبی به سازمان نمی‌دید. او برخلاف روحیات تشکیلاتی سازمان سعی نمی‌کرد خود را به عنوان مبلغ سازمان نشان دهد و این را پذیرفته بود که آن‌ها گروه مستقلی باشند و خودشان تصمیم گیرنده اصلی در انجام فعالیت‌ها و کار مبارزه باشند. کرمانشاهی جزوات مجاهدین خلق را برای مطالعه می‌آورد.
مرکز فرهنگی رسانه بیداری🇵🇸
حسین کرمانشاهی‌اصل در شروع مبارزاتش عضو گروه حزب‌الله بود. بعد از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق سال‌ه
او مرتب به خانه تیمی محسن رضایی و عبدالله ساکیه در نزدیکی پل سیاه می‌رفت. در آنجا تجربیات و اطلاعاتش را منتقل می‌کرد. آموزش‌های لازم را درباره شیوه مبارزه مسلحانه و اصول مخفی کاری از جمله قرارهای مخفیانه تشکیلاتی، فرار از دست ساواک، مقاومت در برابر شکنجه و ساخت بمب را به آن‌ها آموزش می‌داد. پس از تغییر ایدئولوژی سازمان به مارکسیست، اعضا به دو دسته تقسیم شدند. شخصی به نام علی‌اکبر نبوی‌نوری از سازمان جدا شد و به همراه چند نفر از نیروهای مذهبی گروهی به نام فریاد خلق* تشکیل داد. حسین کرمانشاهی وقتی توسط یکی ازمسئولان مارکسیست شده در جریان این تغییر ایدئولوژی قرار گرفت مقاومت کرد و صریحا گفت: «شما حق استفاده از نام مجاهد را ندارید». به دلیل همین موضع‌گیری بسیاری از مسئولیت‌های سازمانی از او گرفته شد. کرمانشاهی با توجه به زمینه های مذهبی قبلی خود با فریاد خلق مرتبط شد. اما در جریان یک بیماری در بیمارستانی بستری گردید و از همانجا تماسش با نبوی‌نوری و گروه فرياد خلق قطع شد. در این زمان او توسط سازمان خلع سلاح شد. اسلحه و سیانور را از او گرفتند و شناسنامه جدیدی را که برای او تهیه شده بود تحویلش دادند. در یکی از روزهای فروردین 1354 در ساعت 3 بعدازظهر پس از این‌که از یک حمام خارج شد یک افسر شهربانی به او مشکوک می شود. نام وی در شناسنامه‌ای که همراه داشت صالح نیری بود. افسر با کمال تعجب عکسی را روی آن مشاهده کرد که در آلبوم مخصوص نیز دیده بود. عکسی که از او بر روی شناسنامه جعلی‌اش نصب شد هم آن عکسی بود که ساواک آن را در اختیار داشت. یعنی عکس تکثیر شده‌ای که در آلبوم مخصوص مجاهدین و چریک‌های فراری چاپ شده بود. بعد از دستگیری و ورود به کمیته مشترک ضد خرابکاری توسط منوچهری شکنجه شد. پس از یک روز مقاومت بدون هیچ گونه اعترافی و حتی گفتن نام واقعی‌اش، زیر شکنجه شهادت رسید. در اعترافات دو نفر از اعضای کمیته مشترک آمده است: «موقع بیرون آوردن جسد از اتاق شکنجه، دیدیم که او را در یک گونی انداخته اند. به نظر می آمد آنقدر آش و لاش و تکه پاره شده که دیگر هیبت یک آدم را ندارد.» او جزء معدود افرادی است که در تاریخ دستگیری‌ها و بازجویی‌های دوران پهلوی زیر شکنجه‌های ساواک هيچ گونه اقراری نکرده است. 🔴 ۱۸ اردیبهشت سالروز شهادت حسین کرمانشاهی بر اثر شکنجه ساواک 🆔 @resanebidari_ir 🆔 @ammarkhz