🔷 حاج همت چگونه شهید شد؟
✍ «علی جهانبخش»
🔸بچه های حاجی باید تو طلائیه نفوذ می کردن و می رسیدن به جاده ای که می خورد به شهر نَشوهِ عراق و روی دژ عبور می کردن تا به میدون های مین عراقی برسن تا بعد از عبور از این میدون ها، تازه به خط اول درگیری برسن!
🔸رزمنده ها باید تو یه معبر به عرض ۳۰ سانت و طول 800 متر و در حالی که سمت چپ این مسیر دیواره دژ و سمت راست اون هم آب بود و همزمان دشمن رو سرشون آتیش می ریخت عبور می کردن!
🔸سردار جعفر جهروتی زاده میگه به هر معجزه ای که بود، بالاخره من و دو سه تا از بچه ها تونستیم از اون معبر جون سالم به در ببریم و تو میدون مین یه معبر باز کنیم. معبر رو باز کردیم اما دیدم به جز خودمون سه نفر هیچ نیروی نمونده که حالا بخواد از این معبر پیشروی کنه و همه شهید شدن! راه برگشت هم بسته شده بود و پیکر شهدا تو این معبر ۳۰ سانتی افتاده بود و ناچار پا رو پیکر مقدس شهدا گذاشتیم و به سختی بر گشتیم عقب. شب بعد هم با نیروهای جدید تو معبر پا رو پیکر شهدا گذاشتیم و رسیدیم به همون میدون مین اما باز دیدم فقط خودم هستم و شهید عباس کریمی و شهید رضا دستواره و هیچ نیرویی نبود که بخواد از معبر میدون مین پیشروی کنه!
🔸حاج همت اومد پشت بیسیم و گفت: «آقا از قرارگاه میگن امشب خط حتماً باید شکسته بشه.» میگه هرچی موندیم کسی بمهون ملحق نشد و نیمه های شب بود که سردار رحیم صفوی اومد پشت بیسیم و گفت: «هر طوری هست خط باید شکسته بشه!» آخه امام گفته بود حفظ جزایر مجنون حفظ اسلام است.
🔸سردار میگه پشت بیسیم به حاجی گفتیم «آقا ما فقط سه نفریم و همه بچه ها شهید شدن، اما اگه دستور اینه تا ما سه نفری حمله کنیم؟» میگه اون شب هم نتونستیم از معبر عبور کنیم.
🔸از اینجا به بعد بود که حاج همت استراتژی رو برا عبور از دژ تغییر داد و شبای بعد هر یک از گردان ها مأمور انداختن پل روی کانل و عبور از اون بودن اما بازم فایده ای نداشت. دست آخر دیدیم دیگه راهی نیست و چند نفر از بچه های تخریب با شنا کردن از کانال رد شدن و خواستن برن به سمت میدون مین اما آتیش دشمن سنگین بود و باز هم موفق نشدند!
🔸النهایه حاجی تشخیص داد که لشکر باید بره داخل جزیره. همزمان ده جنگنده بعثی با هم اومدن و مثل اینک برا مرغ و خروسا بخوان دونه بریزن، رو سر این بچه هایی که رو اندک خشکی جزیره بودند و نمی تونستن خودشون رو استتار کنند بمب می ریختن و به ردیف همه جا منفجر شد و بچه ها شهید!
🔸ارتباط با خط مقدم قطع شده بود و سه راهی شهادت اینقدر آتیشش زیاد بود که هر کی می رفت شهید می شد. حاجی به مرتضی قربانی گفت یکی از بچه هات رو بفرست بره از جلو خبر بیاره که مرتضی با شرمندگی گفت: «دیگه هیچ نیرویی ندارم و همه شهید شدن.»
🔸الله اکبر، میگه حاج همت با ناراحتی سری تکون دادن و گفت: «مثل اینکه خدا ما رو طلبیده» و رفت سمت جزیره، راوی میگه چند لحظه بعد منم راه افتادم سمت جزیره و جزیره مملو بود از شهید و مجروحانی که یا زهرا یا زهرا می گفتند و از شدت تشنگی داشتن هلاک می شدن و آب هور هم اینقدر خمپاره بهش خورده بود که تبدیل به گل شد و پر بود از جنازه عراقی ها و پیکرهای مطهر شهدای ما!
🔸زخمی ها از همین آب گل آلود می خوردن که حاج همت سر رسید و قمقمه ها رو جمع کرد و سوار یه پل شناور شد و رفت وسط آب و از اون جایی که آب زلال بود برا زخمی ها آب آورد. حاجی وقتی صحنه وخیم مجروحا و شهدا رو رو دید، بیسیم رو داد دست یکی از بچه ها و گفت تو همینجا بمون تا من برم قرارگاه و بیام و تو همین حین وقتی که سوار موتور بود، کمی اون طرف تر از سه راه شهادت با گلوله تانک افتاد رو زمین. راوی دیگه میگه خبری از حاجی نبود و کسی فک نمی کرد اونی که سر و دستش قطع شده حاجی باشه! وقتی در حال برگشتن به عقب بودم دیدم که یه پیکر سر و دست نداره و از رو لباساش فهمیدم که حاجی هست اما چون خیلی ناراحت بودم خودمو گول زدم و گفتن نه این حاجی نیست!
🔸فردا پیکر حاجی رو به عنوان شهید گمنام به اهواز بردند و تا سه روز گفتن این شهید سر نداره و معلوم نیست کییه. من گفتم این حاج همته و پیکر حاجی رو مرخص کردیم و بردیم پادگان دو کوهه و بعد رفتیم تهران تشییع و بعد رفتیم شهرضا خاکسپاری شهید.
#روایت_فتح_عضو_شوید 👇
@ravayatefathavini
❤️شهید حجتالله رحیمی:
«شهادت به خون و تیر و ترکش نیست، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه چیز دیدیم، شهید شده ایم.»
🌹شهادت: ۱۸ اسفند ۱۳۹۰، ۶ روز مانده به تولد ۲۲ سالگی اش در حادثه تصادف در مناطق جنگی جنوب غرب کشور و حین خدمت رسانی به کاروانهای اردوهای راهیاننور.
🌹شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
❤️۱۹ اسفند ۱۴۰۱، صد و بیست و ششمین سالگرد شهادت سید جمال الدین اسدآبادی گرامی باد.
🌹شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
❤️به بهانهی صد و بیست و ششمین سالگرد شهادت سید جمالالدین اسدآبادی
سید جمالالدین اسدآبادی، در سال ۱۲۱۷ شمسی در اسدآباد همدان متولد شد. از پنج سالگی به فراگیری دانش نزد پدر خود پرداخت و بخاطر استعداد و نبوغ خود، بزودی با تفسیر قرآن آشنا شد. برای ادامه تحصیل به قزوین و سپس تهران مهاجرت کرد و سپس در ۱۲۲۸ عازم نجف شد و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان، شیخ مرتضی انصاری و ملاحسینقلی در جزینی همدانی بهره برد. سید جمال در ۱۲۳۲، بنا به دستور شیخ انصاری عازم هندوستان شد و ضمن آشنایی با علوم جدید سعی کرد تا مردم و خصوصا مسلمانان را علیه استعمار انگلستان بسیج کند. اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسیها پس از یک سال و نیم آنجا را ترک و عازم عثمانی شد و چون با حسادت علمای درباری آنجا مواجه شد به مصر مهاجرت نمود. سید جمالالدین اسدآبادی در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعماری و ضد انگلیسی را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی را به وجود آورد اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. حرکت سید جمال، توسط شاگردانش ازجمله شیخ محمدعبده دنبال و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان شد. سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هند اقامت نموده و سپس راهی اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده اقدام به انتشار روزنامه “عروه الوثقی” نمود و به پاسخگویی به “ارنست رنان” که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس، مینوشت، پرداخت. سید جمال بعدها به دعوت ناصرالدین شاه، به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه، اندیشههای اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز، شاه را آشکارا عامل بدبختی مردم معرفی میکرد، از ایران اخراج شد. سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانه حضرت عبدالعظیم در شهر ری تبعید شد و در آنجا علیرغم کنترل ماموران، مردم را به قیام علیه بیدادگری شاه تشویق میکرد؛ لذا ناصرالدین شاه دستور اخراج او را در حالیکه بشدت بیمار بود صادر کرد. سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره شد و با سید علیاکبر شیرازی نامهای به آیتالله العظمی سید حسن شیرازی مینویسد و به ظلم های فراوان شاه به مردم ایران اشاره میکند. عدهای معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیتالله میرزای شیرازی و جنبش تنباکو در نتیجه آن، تاثیر بسزایی داشته است. حضور سیدجمالالدین اسدآبادی در طی سالهای ۷۱-۱۲۷۰ در عراق تأثیر بسزایی در حیات فکری، سیاسی واسلامی شهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعه اسلامی گذاشت؛ به طوریکه همگان او را بعنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند. سیدجمال الدین اسدآبادی منادی بیداری مسلمانان و بازگشت به اسلام و بدعت زدایی بود و اتحاد اسلام و پرهیز از تفرقه بین مذاهب اسلامی را تبلیغ میکرد و در آخر هم جان خود را در همین راه از دست داد. سیدجمال، اواخر عمر خود را در عثمانی سپری کرد و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراطور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی، از شاگردان سید جمال، به اسلامبول رسید، سلطان عبدالحمید، به هراس افتاد و دستور قتل سید جمال را داد و سرانجام در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵، او را مسموم ساختند و پیکرش را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک سپردند. در سال ۱۳۲۴، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا، موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید بدست آورد و بقایای پیکر سید جمالالدین اسدآبادی را در تابوتی به کابل انتقال دادند.
🌹شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
18.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ بسیار زیبای «چشم مجنون».
🗣با صدای: حامد زمانی.
❤️تقدیم به روح بلند و آسمانی فرمانده دلاور لشکر ۲۷ محمدرسولالله، سردار خیبر، شهید حاج محمد ابراهیم همت.
🌹شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
روایتگـــــــر
🌹نحوهی شهادت دردناک شهید حجتالله رحیمی
هر کاروان راهیان نوری که وارد منطقه جنوب(اهواز) میشد، هر محدودهی بین یادمانها، یک گروه بچههای خادمالشهدا، همراه با راوی آن منطقه به کاروان برای روایتگری و هم راه بلد منطقه و هماهنگ کننده، به کاروان ها ملحق میشدند و بچههای گروهی که با شهید رحیمی بودن، جزو گروه پادگان تکاوری مستقل شهید صیادشیرازی مستقر در کوه های اهواز (میشداغ )بود که کاروانها را برای دیدن از مناطق و پادگان دژ برده بودن که شهید رحیمی یکی از کسانی بود که اتوبوس هارو هماهنگ می کرد،
جلوی درب خروجی پادگان دژ در حال دویدن بود که پاهاش گیر میکنه و در جلوی یکی از اتوبوس ها به زمین میخوره، راننده هم که تازه به حرکت افتاده بوده اونو نمیبینه، شهید حجت الله هم هرچی سعی میکنه از زیر اتوبوس بیاد بیرون نمیتونه، و لاستیکهای اتوبوس با اون همه وزن از روی بدن ضعیف و ظریفش رد میشه،
با فریاد بچه های ستاد شهید صیاد شیرازی، راننده فکر میکنه الآن روی کسی هست برای همین اشتباهاً دنده عقب میگیره و دوباره به روی پیکر شهید حجتالله میاد و همینطور وایمیسه،
راننده میاد پایین و وقتی با این صحنه مواجه میشه دچار شک عصبی میشه و به سرعت سوار اتوبوس میشه و اتوبوس رو از روی پیکر شهید برمیداره،
ولی دیگه خیلی دیر شده بود، چون شکم شهید رحیمی پاره شده و رودههاش بیرون اومده بود و به آرزوش که شهادت بود رسیده بود.
خوشا به سعادتش
و زمانی که به پدر شهید رحیمی خبر دادند، گفته بود من میدانستم که فرزندم شهید میشه...
روحش شاد...
یاحق.
❤️شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar