eitaa logo
روایتگـــــــر
318 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
29 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
📖من با کتاب زندگی می‌کنم - در شبانه‌روز چند ساعت مطالعه می‌کنید؟ - جور دیگری این را بپرس؛ اینکه در شبانه‌روز چقدر با کتاب هستی؟ - چه فرقی بین این دو سؤال هست؟ - اگر بپرسی چند ساعت مطالعه می‌کنی، می‌گویم بین هشت تا ده ساعت. 📕اما اگر بپرسی چند ساعت با کتاب هستی، جوابم این است که تا وقتی بیدارم و خوابم نرفته باشد با کتاب هم‌نشینم. وقتی در خیابان قدم می‌زنم، به موضوعی فکر می‌کنم تا حل شود. زمانی که با قصاب حرف می‌زنم، در ذهنم مسئله‌ای است که قصد دارم حلش کنم. کنار سفره که می‌نشینم تا غذایی بخورم، سؤالی برای حل‌شدن در ذهنم می‌چرخد. بنابراین من مدام با کتاب هستم؛ کتاب با من زندگی می‌کند و من با کتاب زندگی می‌کنم. 📚کتاب نا، صفحه ۹۲ 🆔 @shahidsadr
📖 خودت را به خواندن عادت بده، نه خواب!   🔺 شهید صدر وقتی در حال تفکر و مطالعه بود کاملاً از دنیای پیرامونش بریده می‌شد و این چیزی نیست که کسی به‌سادگی بتواند خودش را به آن عادت بدهد. من به یاد ندارم که شهید صدر حتی در گرم‌ترین روزهای تابستان غرق در خواب شود. حتی در همان روزهای گرم و درحالی‌که به سن پنجاه سالگی نزدیک شده بود هم از کتاب‌هایش جدا نمی‌شد، درحالی‌که [در آن گرمای نجف] جوان نیرومند و بانشاط هم توان مقاومت در برابر وسوسه خواب را نداشت. آری در سال آخر عمر شریفش که نیروی بدنی‌اش [بر اثر فشارهای حکومت بعثی و شرایط حصر] تحلیل رفته بود، کمتر از یک ساعت در رختخوابش دراز می‌کشید. 🔺 وقتی مرا در خواب می‌دید، به من می‌گفت: من خودم را به خواب عادت نداده‌ام، چون عمر کوتاه است. تو که هنوز جوانی چرا خودت را به خواب عادت می‌دهی؟! 🔺 در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان که بعد از ناهار خوابیده بودم، ایشان مرا بیدار کرد و گفت: وقتی من هم‌سن تو بودم روزانه حدود بیست ساعت درس می‌خواندم و حتی در آن چهار ساعت دیگر هم که می‌خوابیدم خواب‌های علمی می‌دیدم و برای همین خوابم هم خواب معمولی نبود و در خواب می‌دیدم که مشغول مطالعه یا حل مسائل علمی و فقهی هستم. اگر شب و روز بخوابی، همه زندگی‌ات را با خواب سپری خواهی‌ کرد.   📚 السیرة و المسیرة في حقائق و وثائق، جلد دوم، صفحه ۲۸۹ 🆔 @shahidsadr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتگـــــــر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از وحید یامین پور
تو چی داری جناب درخشانی؟ زبان دراز؟ خاک بر دهان تو که نمی‌فهمی داری درباره یک سردار جانباز مدافع حرم حرف میزنی. کسی که جوانی و سلامتی‌اش رو برای همیشه فدا کرده و قطع نخاع شده دنبال نان خوردن از ریش بلنده؟ ما معنای حمایتهای مافیایی شما بازی‌گر و بازی‌کن ها از همدیگرو می‌فهمیم. ولی "بازی" دیگه کافیه. 🖋وحید یامین‌پور @yaminpour
🔴 «طریق‌القاسم» منتهی به گلزار شهدای کرمان و مزار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز. 🔹 این حضور، عرض ارادت مردم به انقلاب است، مسئولان به خودشون نگیرند. ✅ نه انقلاب، نه مردم، دل خوشی از عملکرد شما ندارند. و نه اقتصاد ، نه فرهنگ و... eitaa.com/revaayatgar
مادر شور و شجاعت حضرت ام البنین داشت اولادی چو کوه آهنین شوی او مولا علی مرتضی شاه ولا جعفر وعثمان و عبدالله و عباسش امین آل یاسین اند، از نسل علی مرتضی جمله اولاد علی شد"رحمه للعالمین " در شجاعت کس نداند کیستند نیست شیرانی چون آنان در زمین در مروت کس نداند کیستند ذاکر حق اند و از اهل یقین حاملان وحی و قرآن نبی اهل بیت عصمت اند و باقیان مرسلین کربلا میدان نور و ظلمت است جاهلان واشقیاء اندر کمین مسبحین در میان جمله اخوان در ادب حضرت عباس تاجی پر نگین حضرت عباس آن شیر خدا جرعه ایی ننیوشد، از ماء معین دید او را حضرتش در بحر خون با زبان تشنه گفتا"لیت قومی یعلمون" دید عباسش بخون افتاده و بی سر حسین صورتش پرخون و لیکن نور ایزد بر جبین شد پریشان زینب و فرمود با سوز بلند ما رایت الا جمیل، ما جزاء الصابرین گرنه پاداش رسالت، قرب ماست؟ خاندان ما بود در عصمت و از طاهرین کشتی نوح اند، اولاد علی مرتضی نسل ابراهیم اند و احمد ، شمس دین روزگاری سخت بینم بر بساط فاسقان ناکثین و قاسطین و مارقین و غاصبین قائما ! ، در انتظار انتقامت مانده ایم ما همه ، ایرانیان تا "یوم دین شاعر: دکتر پیمان آرامش eitaa.com/revaayatgar
🤲کاش امثال علی دایی‌ این متن را بخوانند تا بفهمند چرا مدیون قهرمانان واقعی مملکت مثل جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی‌نصیری هستیم ✅دوباره صدای خنده بلند شد اما این بار لایه های شکم حسین خالقی نلرزیدند، برای اینکه او نمی‌خندید. اکبر نوجوان سریع متوجهش شد. تو چته؟ چرا بق کردی؟ آخه یاد اون دختره افتادم که امروز مرد. کدوم دختره ؟ تو نبودی به بچه ها گفتم، پریروز رفته بودم کوره موش به مقرها سر بزنم نمی دونم تو ۰۳ بود یا ۰۲ که یکی از بچه ها صدام زد و گفت برادر خالقی ببین اون چیه لای علفا تکون می‌خوره؟ رفتم و کنارش نشستم، دوربین نداشت. افق نگاهش رو گرفتم سرتاسر دشت ذهاب پر از علفهای بلند و سبز بود و چیزی دیده نمی‌شد. اما دقیق که شدم دیدم راست میگه اون ته‌ مه ها انگار یه نفر داره راه می‌ره می‌شینه می‌دوه، شبیه جونور نبود. مطمئن شدم که آدمه گفتم نکنه کمین باشه، دو نفرو فرستادم برن اونجا یه سر و گوشی به آب بدن. خودمم رفتم مقرهای بالاتر، ظهر که بر می‌گشتم دیدم اون ۲ نفر بیرون سنگر ایستاده ان. یکی‌شون هم شلوار پاش نبود و با شورت واستاده بود. پرسیدم چه خبر؟ کی بود؟ پیداش کردین. گفتن آره. رفتم تو سنگر دیدم که یه دختر پونزده-شونزده ساله‌ست که انگار دیوونه بود همین طوری یه هو می‌نشست، یه‌هو پا می‌شد. یه‌هو می‌خندید با صدای بلند، بعد هم‌زمان گریه می‌کرد و گوله‌گوله اشکاش می‌ریختن. شلوار نظامی اونی که با شورت ایستاده بود هم تنش بود. به جای بلوز هم دورش پتو پیچیده بودند و موهاش بلند و ژولیده و کثیف بود. گفتم این دیگه کیه؟ چرا این طوریه؟ ظاهراً بچه ها وقتی پیداش کردند لخت مادرزاد بوده و همون طور لای علفا داشته می‌پلکیده. لاغر بود و رنگ و رویی هم به صورت نداشت. گفتم یه تن ماهی براش باز کردن ولی نخورد. یه پارچه انداختن روی سرش با خودم آوردمش پادگان تحویلش دادم به دکتر کیایی مسئول بهداری، امروز یهو گفتم برم بپرسم ببینم اون دختره چی شد؟ حالش خوب شد؟ رفتم پیش دکتر گفت متأسفانه فوت کرد. خیلی ناراحت شدم. چرا آخه مرده بود؟ می‌گفت به حدی بهش استرس و فشار وارد شده بود که رگ‌هاش کلاپس کرده بودند. هر چی کردیم یه دونه سرم هم نتونستیم بهش بزنیم. حرف خالقی به اینجا که رسید جنانی(سرباز عراقی ضدصدام که با رزمندگان اسلام همسنگر شده بود)مثل برق گرفته‌ها از جایش نیم‌خیز شد و دستش را روی هوا آورد بالا. عه‌عه‌عه! من میدونم اون دختره کی بوده. نگاه کنجکاو همه برگشت سمت جنانی کی بوده؟ نگاه جنانی رفت سمت گوشه اتاق انگار که پشت دیوار و جای دوری را نگاه می‌کرد مثل دخترهایی که اشکشان دم مشکشان است، در چند ثانیه اشکش درآمد و روی صورت زبرش ریخت. انگار نه انگار که همان مرد قوی هیکل عربی بود که گریه را کاری زنانه تلقی می‌کرد و عیب می‌دانست. ۴ انگشتش را گذاشت بین دهان و گوشش. بین چیزی که می‌شنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله اس. ولی والله که شما نمی‌تونین بفهمین سر اون دختر چه بلایی اومده بود. روزی که ما رسیدیم قصر شیرین یه سری مردمی که نتونسته بودن فرار کنن، توی شهر بودن هنوز، همه‌شونو جمع کردیم یه جا، فرماندهامون اومدن مردها رو از زن و بچه ها و پیرزن ها جدا کردن، یه چند تا از مردها اعتراض کردن و داد و بیداد راه انداختن، به دستور فرمانده آوردنشون وسط بستنشون به صندلی، خیلی راحت جلوی چشم همه و زن و بچه‌شون روشون گازوئیل ریختن و آتیششون زدن. خیلی صحنه سختی بود. اونا می‌سوختن و کسی کاری نمی‌کرد. بعد اومدن سر وقت زنا، پیرزناشونو گذاشتن کنار دخترا و زنا رو تقسیم کردند. خوشگلا و رسیده ها رو بردن واسه فرمانده‌ها. من و یه چند تا سرباز دیگه اعتراض کردیم. گفتن چی میگی؟ رسول الله هم نعوذ‌بالله این کارو می‌کرد. اینا اسیرن. برای ما حلال ان. سه تا از این دخترها رو دادن به گردان کماندویی. گریه جنانی به هق هق تبدیل شد. بین چیزی که می‌شنوین با چیزی که من دیدم فقط این قدر فاصله‌اس، ولی والله که شما نمی‌تونین بفهمین من چی دیدم. به عباس قسم به اون دختر ظریف و کم سال ۹۰ نفر تجاوز کردن!!! تا حالا کماندوهای عراقی رو از نزدیک دیدین؟ دو برابر من هیکل دارن! فقط کاش یکی‌یکی این کارو می‌کردن... شانه های بچه‌ها و لایه‌های شکم خالقی آشکارا می‌لرزیدن از گریه. بعد که کارشون تموم شد، عین یه آشغال انداختنشون یه گوشه، این ۳ تا شبونه از اردوگاه فرار کردن، یه عده رو فرستادن دنبالشون، یکی رو بعد از اردوگاه لای علفزار پیدا کردن و شهیدش کردن، یکی رو هم زیر یه کانال آب گیرش آوردن و کشتن. فقط همین دختره تونسته بود فرار کنه... که سرنوشتش این طوری شده پس... دیگر گریه بی‌صدا نتوانست حجم درد توی دلشان را تخلیه کند. صداها تک‌تک بلند شدند و در هم پیچیدند. دوای این درد فقط داد بود و عملیات. 📚منبع: کتاب «یک محسن عزیز»، روایتی مستند از زندگی سردار شهید محسن وزوایی، صص۱۸۹، ۱۹۰، ۱۹۱ و ۱۹۲. eitaa.com/revaayatgar