🔹دسته روی در خط مقدم جبهه...!
در ایام عزاداری سیدالشهدا(ع) در یکی از سال های جنگ، لشکر ویژه 25 کربلا، در منطقه هورالعظیم خط پدافندی داشت و مراسمات عزاداری سرور و سالار شهیدان(ع) را در مقرهایی که از آکاسیف درست شده بود، برقرار میشد.
هر چه به ایام عاشورای حسینی نزدیک تر میشدیم، دل ها شور و نوای عجیبی داشت. عزاداری روی آکاسیفها، محدودیت هایی را به وجود آورده بود و عزیزان رزمنده نمی توانستند هیئتهای عزاداری راه بیاندازند و به همین دلیل بر حزن و اندوه ایام افزوده می شد.
سردار شهید حشمت الله طاهری «فرمانده گردان مالک اشتر(س)» با تدبیر خاص خودش، درخواست چند قایق کرد و شب هفتم محرم از هر مقر، تعدادی از بچهها را جمع کرده و در قایق ها نشاند و به صورت دسته روی با قایق به سمت مقر فرماندهی لشکر حرکت کردند و در مقر فرماندهی، عزاداری جانانه ای به راه انداختند.
این حرکت زیبا تا روز عاشورا به صورت سنت در آمد و رزمندگان عقدههای دل شان را با عزاداری و دسته روی با قایق از مقری به مقر دیگر خالی می کردند.
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹چند خاطره کوتاه از سیره شهید مدافع حرم حسن رجاییفر از شهدای لشکر۲۵ کربلا:
🔺انفاق
هیچوقت در طول حیاتش متوجه نشدیم سرپرستی چند خانواده نیازمند را بر عهده داشت، بعد از شهادتش فهمیدیم بخشی از حقوق ماهیانهاش به این خانوادهها اختصاص دارد و هر کدامشان از او یک جلد قرآن به یادگار دارند.
🔺مثل همین نماز شب!
حسن آقا را همه با شخصیتِ مهندسی یا لُجِستیکیاش میشناسند، اما او یک مرد عارف به تمام معنا بود، میتوانم بهراحتی اعتراف کنم که از لحاظ اعتقادی و عمل به مستحبات، از من خیلی جلوتر بود.
اصلاً هم اصرار نمیکرد تا کار مستحبی را انجام بدهیم اما طوری ما را قانع میکرد که احساس میکردم باید عمل کنیم به آن؛ مثل همین نماز شب!
فضیلتش را میگفت، بعد با مهربانی تأکید میکرد اجباری نمیکنم اما اگر دوست دارید، بخوانید، ندارید هم نخوانید.
🔺قرآن همگانی
برنامهای را در منزل برای ما جا انداخته بود، هر شب دورهمنشینی داشتیم، شبی ۱۰ صفحه یا یک جزء قرآن را با هم میخواندیم، سهم هر کدام ما، نفری ۲ صفحه یا ۳ صفحه بود، به بچهها میگفت من تمام سعیم را میکنم تا شما راحت زندگی کنید ولی از بین همه درخواستهایتان، یادگیری قرآن برایم مهمتر است، چه تفسیر و چه حفظش!
آنقدر اساسی بود این موضوع برایش که دارالقرآنی را در محلهمان ساخت که طی این چهار سال اخیر جوانان زیادی حافظ قرآن شدند.
🔺از پدر و مادر چیزی نخواهیم
حسن آقا موفقیتهایش را از دعای خیر پدر و مادرش میدانست و مرتب با آنها در ارتباط بود، هر وقت میخواست آماده بشود برای آزمونی، تماس میگرفت و از آنها میخواست دعای خیر کنند برای او.
میگفت: «خانم! ما از پدر و مادرمان چیزی نخواهیم، فقط دعا! فقط دعا!»
🔺 مگس روی شکلات نشسته!
یک روز به مهدیه گفت: بیا کارت دارم.
دو تا شکلات دستش بود، باهم رفتن روی تراس خانه، یکی از شکلاتها را باز کرد و آن یکی را همینطوری گذاشت، مهدیه پرسید: اینا چیه؟ گفت: بهت میگم.
بعد از چند ساعتی دوباره دست دخترم را گرفت و برد روی تراس، شکلاتها را نشانش داد، روی شکلات بازشده کلی مگس و مورچه نشسته بود، ولی آن یکی سالم بود.
گفت: مهدیه جان خیلی خوشحالم که مثل مامان چادر میگذاری، اما حجاب مثل بستهبندی این شکلات است، کسی جرأت نمیکند به تو نزدیک شود اما کسی که بیحجاب است مورد دید همه است و همه جور آدم به او نزدیک میشوند.
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
همه وجودم فدای آقا!
در عملیات بدر حاجبصیر فرمانده گردان یا رسول(ص) بود، من هم مسؤول تبلیغات گردان بودم، یکی دو شب قبل از عملیات، حاج بصیر به من گفت: «منصور جان! برو از طرف من به بچههای گردان سلام برسان و بگو همه ریشهایشان را بزنند، چون احتمال این که دشمن از مواد شیمیایی استفاده کند زیاد است».
من چند نفر از بچههایی که لوازم سلمانی داشتند را آماده کردم و دستور حاجی را به همه اعلام کردم، پیرمردی بود اهل آمل که فامیلیاش دنکوب بود، وقتی به او گفتیم ریشت را باید بزنی ناراحت شد و گفت: «من تو عمرم ریشم را نزدم، حالا بیایم بعد عمری ریشم را از ته بزنم؟ اگر گردنم را قطع کنید، من تن به این فعل حرام نمیدهم».
من ماجرا را به اطلاع حاجبصیر رساندم، حاجی پابرهنه به سمت چادر آقای دنکوب رفت و من هم او را همراهی کردم، وقتی به چادر رسید با تبسم همیشگیاش به آقای دنکوب گفت: «حاج آقا! اگر بگویم این دستور از جانب من نبود و از سوی آقا و مولایمان امام عصر(عج) صادر شد، شما باز هم ریشتان را نمیزنید؟»
آقای دنکوب حاجی را در آغوش گرفت و بوسید و گفت: «همه وجودم فدای امام زمان(عج)، جانم را تقدیم آقا میکنم، ریش چه ارزشی دارد!»
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹 شهید خلعتبری: هنگامیکه خبر سقوط شهر خرمشهر بهدست بعثی ها را شنیدم و مطلع شدم که به پیرها و بچهها هم رحم نکردند و مرتکب جنایات فجیعی شدند، به خدای لایزال و به شرفم قسم خوردم که این بار اگر وارد خاک عراق شدم، شهرک «صفوان» را در هم بکوبم ولی وقتی وارد خاک عراق شدم، ابتدای شهر یک مدرسه بود، با چشم خود دیدم مادری بچهاش را در زیر شکم گرفت و روی بچه خوابیده در همان لحظه به خود آمدم و بمبهایم را رها نکردم، وقتی رد شدم از شدت خشم چند فشنگ هوایی خالی کردم و کامیونهای حامل مهمات را منهدم کردم.
افتخار میکنم که مردانه جنگیدیم، شبها به همراه خلبانان دیگر، در آشیانه هواپیماها میخوابیدم تا هر لحظه نیاز باشد در دسترس باشیم، یک روز به ما مأموریت دادند پل العماره را بزنیم، پل درست وسط شهر بود، وقتی من رفتم روی پل در اوج فشار ضدهواییها دیدم اتومبیلهای رنگ و وارنگ که مشخص بود، در حرکت هستند با قبول خطر دور زدم و پس از رد شدن اتومبیلها، پل را زدم، وقتی از من در این مورد سؤال شد، گفتم یک لحظه احساس کردم (یک بچه داشتم آن زمان یک سالش بود) که توی ماشین ممکن است بچه یک سالهای مثل آرش من وجود داشته باشد، چطور قبول کنم که پدر بچه سوخته خودش را بغل کند ولی آنها با ما این کار رو کردند.
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔺شهید خلعتبری:
«اگر ذرهای از خاک وطنم به ته پوتین سرباز بعثی چسبیده باشد، آن را با خونم در زمین وطن میشویم و نمیگذارم که حتی ذرهای از خاک پاک ایران را این وحشیهای بی سر و پا با خود ببرند.سرزمینهایی که بعثیها با حضور خود آلوده کردهاند، فقط با خون طاهر میگردد».
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹جلسه پنجم دوره آموزشی #روایت_مقاومت امروز دوشنبه ۹مرداد۱۴۰۲ ساعت ۱۸/۳۰ از همین کانال برگزار خواهد شد.
موضوعاتی که در این جلسه بحث خواهیم کرد:
_تغییر استراتژی در سال دوم جنگ و شرح چهار عملیات پیروزمندانه در سال دوم
_شرح اولین عملیات با نام ثامن الائمه
_ شرح دومین عملیات با نام طریق القدس
_شرح سومین عملیات با نام فتح المبین
_شرح چهارمین عملیات با نام الی بیت المقدس
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
revayat_moghavemat_j5.mp3
44.68M
🎵 فایل صوتی جلسه پنجم دوره آموزشی تبیینی روایت مقاومت
🌐 شرح عملیات های سال دوم جنگ
🎯 مدرس:
#عبدالله_گرزین
#روایت_مقاومت
#دوره_آموزشی
﷽
📣#اطلاع_رسانی
🕊ویژه برنامه شهدایی پلاک
📿قاری: آقای علی محمدی
🎙راوی: حاج عبدالله گرزین
🎤مداح: کربلایی عبدالله فرجی
📆پنجشنبه ۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۲
⏰بعد نماز مغرب و عشاء
🕌گلزار شهدای امامزاده ابراهیم علیه السلام آمل
#پوستر
به کانال پلاک بپیوندید
@pellak
🔹درباره شبی که امام(ره) را از قم دستگیر کردند و به تهران بردند مرحوم حاج آقا مصطفی تعریف میکرد که امام(ره) فرموده بودند:
🔺وقتی مرا میبردند بین قم و تهران ماشین از جاده رفت بیرون من فکر کردم که میخواهند قضیه را خاتمه بدن ولی وقتی مراجعه کردم به قلبم دیدم هیچ تغییری نکرده است
و لذا وقتی در سال ۴۳ بعد از آزادیشان در مسجد اعظم سخنرانی کردند فرمودند:
والله من به عمرم نترسیدهام آن شبی هم که آنها مرا میبردند آنها میترسیدند من آنها را دلداری میدادم
منبع:
برداشتهای از سیره امام خمینی رحمت الله علیه به کوشش غلامعلی رجایی جلد ۲ صفحه ۲۴۱
🔸در کانال تخصصی روایتگری همراه ما باشید و به دوستان خود معرفی کنید
📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇
🆔 @Abdollah_gorzin
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•