اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
از زبان یک دختر 6 ساله از روزای کرونا
روز های سختی است،دیگر نمی توانم بخندم ، دیگر نمی توانم در کوچه یا خونه فامیل هایمان با دوستانم بازی کنم و کمتر می توانم مادرم را ببینم ، مادرم پرستار است و فقط آخر هفته ها مادرم مرخصی دارد ، می خواهم کاری بکنم اما کاری از من بر نمی آید ، پدرم شنبه و سه شنبه ها برای اینکه ناراحت نشوم یا حوصله ام سر نرود ، اجازه می دهد با دوستانم تصویری حرف بزنم ، یکی از این روزها داشتم با دوستانم حرف می زدم و ناراحتی هایم و دلتنگی هایم را به دوستانم می گفتم که یکی از این دوستانم گفت به جای اینکه غصه بخوری عین آن بچه هایی که تلویزیون نشان می دهد ، تو هم برای مادرت و پرستارها نقاشی بکش و بهشان هدیه بده به قول مامانم روحیه ی پرستارها بهتر می شود. ما هم بهت کمک میکنیم.
از حرف دوستم خوشحال شدم و تصمیم گرفتم این کار را بکنم با اینکه نمی دانستم روحیه یعنی چه، اون روز شد همان روزی که ما بچه ها به پرستارها و مامانم هدیه نقاشی هدیه بدیم.
پرستارها نقاشی هایمان را باز کردند و نگاه کردند و خوشحال شدند و اشک شوق از چشمانشان سرازیر شد، بعد من به مامانم نقاشی ام را هدیه دادم و مامانم از شوق گریه می کرد وآن روز من فهمیدم که روحیه یعنی چی و تونستم با دوستانم بازی کنم که پرستارها از امروز بیشتر از روز های دیگر برای کمک به مردم تلاش می کنند.
🏅اثر سرکار خانم حدیثه وفایی
▫️شماره هفتاد و چهارم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
بسمه تعالی
خاطره و دل نوشته ای از روایت جهاد
در ابتدا خداوند منان را شاکریم که ما را در عصری متولد نمود که برترین عصرها بعد از نبی مکرم اسالم است و توفیق داد در فضایی
تنفس کنیم که با سایر زمانها بسیار فرق داشت . عصری که از رقم خوردن حکومت اسالمی وفضای جهاد وشهادت نشأت گرفت و سر آغاز و
دوام آن همراه وعجین شده با جهاد و شهادت ونثار خون بهترین فرزندان مکتب خمینی کبیر وخامنه ای عزیز و این مرز وبوم که درتاریخ بی
سابقه بوده است. فضایی که عطر والیت و رهبری برگرفته از نایب عام امام عصر و زمان کشورمان را فراگرفت ودرطول بیش از 04 سال فتخ
الفتوح های بسیاری را علی رقم همه مشکالت دراین پهنه رقم زد.
یکی از این فتح الفتوح ها استفاده از تهدید بیماری منحوس کرونا به عنوان فرصتی برای خدمت به خلق اهلل و مواسات و همدلی
بود.صحنه های زیبای ایثار و مودت وهبستگی و مواسات از ذهن ها پاک نخواهد شد. کمک به ایتام آل محمد. محله به محله کوچه به کوچه
،خانه به خانه رفتن و محرومین ونیازمندان را پیدا کردن و رسیدگی باه آنان لذتی است وصف ناپذیر. کمک به پیر زنان و پیرمردانی که زیر این
کنبد کبود هیچ کس را ندارند ضد عفونی معابر وخیابانها وماشین ها و.... کمک به خانواده هایی که استثتنایی هستند وهمه افراد خانه مریضی
خاص وصعب العالج دارند مراقب باشی در دورترین نقطه شهر خانوده فقیری فراموش نشود وبدون بسته معیشتی باقی نماند. توزیع آبمیوه در
بیمارستاها و......تا شهادت مدافعان سالمت، حضور در بیمارستانها و آرامستانها وتوزیع مایحتاج خانواده ای که در یکی از این توزیع اقالم علی
رقم این که نیازمند بودند اعالم کردند دیگران از ما ارجحیت دارند و مایحتاج خود را بدگیران بخشیدند یا وقتی لوازم الحریر را در اغاز سال
تحصیلی به یکی از کودکان بی پدر دادیم آنچنان از شوق فریاد زد و انها را با آغوش کشید که تا کنون بی سابقه بوده است ومادرش نقل می
کرد که شب با آن کیف و لوازم الحریر در بغل بخواب رفت.حضور در بیمارستانها و خدمت به بیماران وپیرمردان وسالخوردگان و برطرف
کردن نیازها ومشکالت آنان و دلداری به آنان ودر پایان صحت و سالمتی و مرخصی آنان از بیمارستان لذت ها وخاطراتی است که هیچگاه
فراموش نمی شود. فراگیری اولیه نوار قلب واصالحات پزشکی وبیمارسانی و آزمونهای مختلف دراین باره ، غالب شدن ترس و نگرانی در
عموم مردم جامعه وحتی گریزان بودن خانواده از عزیزانشان که آلوده به بیماری شده بودند و جهادگران بدون ترس و واهمه همه کار می کردند
،وقتی روزهای اول خواستیم دوستان گروه را به بیمارستان ببریم خیلی ها گفتند که نمی ایند خیلی ها هم به من می گفتند بیمارستان نرو اگر
خودت مبتلا نشوی بچه ها و پدر ومادرت مبتلا می شوند من هم خیلی با احتیاط به بیمارستان جهت کمک می رفتم و به این خاطر چند هفته
به دیدار مادرم که مریض و درخانه بود نرفتم وقتی اصرار می کردند که مریض می شویم می گفتم گروه خونی ما به بیماری کرونا نمی خوره
و مریض نمی شویم الحمدالله اینجور هم بود و اصلا کرونا به من کاری نداشت دو خاطره از زمان حضور در بیمارستانها بگویم: شبی به عنوان
کمک در بیمارستان شهید بهشتی حاضر شدم جوانی که به قول دکترها 04درصد سینه اش درگیر شده بود بسیار حل بد و وخیمی داشت معلوم
بود که خیلی ترسیده است ما که روزهای اول لباس مثل دکترها و پرستار ها می پوشیم وفرقی بینمان زیاد نبود جوان از من پرسید آقای دکتر
وضعم چطور است خیلی حالم خوب نیست ؛ من که می دانستم وتجربه داشتم که چه باید بگویم با لحن خاص و محکمی گفتم عزیز مریضی
تو انفلوانزاست چیز خاصی نیست زود خوب میشوی و گفتم که دراین چند روز آب سیب وهویج استفاده کن ولبنیات استفاده نکن ، آن جوان
هم بله ای گفت و روی تخت دراز کشید ومن هم بعد از احوال پرسی با سایر بیماران اتاق را ترک کردم بعد از دو روز که به انجا مراجعه کردم
دیدم جوان در تختش نیست از هم اتاقیهایش پرسیدم کجاست گفتند خوب شده و رفته است خدا را شکر کردم مطمئن بودم اگر می گفتم کرونا
دارای او ازترس جان می داد چنان که شنیدیم خیلی ها از ترس کرونا جان دادند تا خود بیماتری کرونا.خازه دیگر مربوط به یکی از آشنایان
بود که در بیمارستان شهید بهشتی مالقات کردم خیلی خیلی تعجب کردم بعد از نزیک به 53 سال مرا از زیر ماسک و آن لباس چطور شناخت
🏅اثر جناب آقای احسان محمودی
▫️شماره هفتاد و پنجم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
بنام خدای عاشقی
کنج اتاق بین انگشتان دست و زبانم دعوایی برپاست.
زبان روزهای طی شده را می شمردوانگشتان دست ازای ن گذشت عمرم کم
آورده .
امروز دقیقا ۳۷روز است که به خانه نرفته ام.
آشفته ام؛بی قرارم؛مضطربم؛صادقانه بگویم دلتنگم...
در وجودم دادگاهی برپاست؛ قاضی و وکیل مدافع و متهم ؛ همه خودم
هستم..
کلمات و جمالت درهم ذهنم امانم را بریده است:
_چقدر سنگدلی!!
_عجب دلی داری!!
_واقعأ نگران نیستی؟! نمی ترسی؟!
_آفرین چه انسان شریف ی! چه اخلاصی!
چه سعادتی!!
همیشه گفته ام و می گویم خدانکند انسان خسته روح باشد
مردم از این همه جراحت روح
از اینهمه زخم زبان، قضاوتها، قیاسها، تعارضات، تملقات
و دخالتها....
دیگر خسته ی روح نیستم خسته ی جانم.
خدای سر شاهدست من هم دخترم،خواهرم،
همسرم،مادرم،انسانم...
دلم برای پدر شیمیایی نفس بریده ام تنگ است.
دلم برای شریک خاطرات شیرین کودکی،
برادرم تنگ است.
دلم برای مونس جانم
همدمم، همراهم، همسرم تنگ است.
دلم برای میوه ی دلم، نفسم، همه جانم،پسرم تنگ است.
اما چه کنم؟!
🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی
▫️شماره هفتاد و ششم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف
▫️شماره هفتاد و هفتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای مهدی کرباسی باف
▫️شماره هفتاد و هشتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅سرکار خانم ملیحه حسینخانی
▫️شماره هفتاد و نهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش دوم)
انسانم
سرگرم زندگیمان بودیم که از راه رسید،بی دعوت، سرزده، ناخواسته، وسط
زندگیمان آوار شد،ویران کرد،سونامی شد
شست و برد
همه چیز را ،عواطف را،آرامش را،نسب ها و سبب هارا...
وقتی به خود آمدم وسط نفسهای گره خورده بودم و صورتها ی رنگ پریده و
جان های نیمه جان.....
بوی الکل،فضای متعفن،وحشت جنازه های ردیف شده ی
بی کسان پرکس...
یک پا به بالین جان به سران و یک پا به غسالخانه...
خسته ام،دلشکسته ام،فراموش شده ام،
متهمم،محکومم، ولی هرچه هستم انسانم...
غرق در افکار مشوشم بودم که صدای درب رنگ و رفته ی اتاق مرا به خود
آورد،ازشدت خستگی به سختی ازجا بلند شدم دیگر رمقی به جانم نمانده.
دستی به صورتم کشیدم و اشکهای روی گونه ام را پاک کردم و خنده بر لب
در را گشودم
خدای من فاطمه است !رنگ و روی پریده
با لب های سفید شده چون میت،مات و مبهوت با مروارید سیاه درشت
چشمانش
زل زده به من و خیره خیره نگاهم میکرد!
نفسم بند آمد ،دل آشوبه گرفتم،
چی شده دختر؟!حرف بزن عزیزجانم..
کف دستانش را به من نشان داد و بریده بریده گفت:این دستها میت غسل
داده و کفن کرده!!!
و بعد ساکت شد. چند لحظه نگاهش کردم.در آغوش کشی دمش.فشارش دادم!
حرف بزن،گریه کن،جیغ بکش،چیزی بگو دختر!
فایده نداشت انگار حرفهایم را نمی شنید.
با تمام توانم دستم را بالا بردم و سیلی محکم ی به صورتش زدم...
بند بند وجودش ازهم گسست،پاره شد،خورد شد،ریز شد،سرازیر شد، اشک
شد،ناله شد،زجه شد...
نفسم جا آمد از این حالش،
دوباره در آغوش کشی دمش حالا همنوای باهم ناله می کردیم ومن در دلم
خدا را شکر می کردم که گریه کرد تا دق نکند.
آخر فاطمه پانزده سال بیشتر ندارد، جثه ندارد، تجربه ندارد، راستی بابا هم
ندارد..
چند ماه پیش همه وجودش را،پشت و پناهش را ،پدرش را در دفاع از حرم
هدیه کرده بود و حالا جان شیرینش را بر کف دست گرفته ،رخت خدمت به
تن کرده و مدافع سلامت هموطنانش شده است...
چه بگویم؟! متحیرم از اینهمه معرفت و فداکاری و گذشت، دل دریایی
وشجاعت و غیرت، بانوی تراز، کوچک بزرگ.......
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم؟!
گر او هست حقا که من نیستم...
تقدیم به تمامی مدافعان وطنم ایران
🏅اثر سرکار خانم سمیه سلیمی
▫️شماره هشتادم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi