اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
مادر چقدر به فکر ما بود!
گفت: "بابا اگر مهریه همه دختران درهم و دینار باشد و مهریه من هم، پس فرق دخت نبی(که باید الگو باشد) با دیگران چیست؟"
فرمود: "دخترم می خواهی مهرت چه باشد؟"
گفت: "از خدا می خواهم اذن شفاعت شیعیان امتتت را مهرم قرار دهد"
و وقتی بابا تأیید خدا را به او ابلاغ می کند، دختر سراپا شوق و شور می شود . .
امشب هم وقتی می خواهد برود، از همسرش می خواهد برگ شفاعت را با او به خاک بسپارد تا روز محشر با مدرک نزد خدا حاضر شود و شیعیان را گلچین کند؛
مادر چقدر به فکر من و تو بود، پیش از خودش و بیش از خود ما!!!
🏅اثر سرکار خانم زهرا شریعتی
▫️شماره چهل و هفتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
خاطره ای به طعم فقر (بخش اول)
برق آفتاب اول صبح بدجوری میزند توی چشمم. بنرایستاده شهید رهنمون را میگذارم جلوی در مسجد. امروز اولین بار است که پرستار گروه بسیج جامعه پزشکی هستم. همیشه از بچگی دوست داشتم پرستار شوم و به مردم کمک کنم مخصوصا به افراد مستمند. افرادی که مزه فقر زیر زبانشان جا خشک کرده، مثل دیروزهای خودم.
تا دکتر برسد جمعیت زیادی دور تا دور اتاق مسجد نشسته اند. اسم تک تک پیرمردها و پیرزنها را مینویسم. کنارشان میروم. تک به تک فشار میگیرم. میرسم به سید پیرمردی که کلاه سبز روی سرش گذاشته است. مثل بچهها خنده ای میکند و با ذوق قبایش را به سختی بالا میکشد. تا بگویم حاج آقا از روی قبا هم میتوانم فشارت را بگیرم، با تبسمی روی لب از من تشکر میکند. پارچه را دور بازوی نازکش میپیچم. فشارش 15 است. میگویم: «آقا شما قرص فشار میخورید. قبلا فشارتون چند بوده؟» سید میخندد و میگوید: «والا نمی دونم چند سال پیش یه بار یکی از فامیلامون که دکتر بود اومد خونمون گرفت و من بعد از اون نرفتم دکتر.» دلم میگیرد. کاش آنقدر تعداد نیروهای جهادی زیاد بود که هر روز چند کوچه را برای مراقبت از مردم میرفتیم، ولی حیف!
وقتی میخواهم فشار پیرزنی را بگیرم، میگوید: «ننه تروخدا برای چشام یه کاری کن.» از مسئول جامعه پزشکی سراغ دکتر متخصص چشم را میگیرم. زن سرش را تکان میدهد و با حالت غمگینی میگوید: «نمی دونم چرا دکتر توفیقدار راضی نمی شه باهامون همکاری کنه. این چندمین باره که ازش خواهش میکنم ولی نمی آد.» همین که به به پیرزن میگویم، وقت میگیرم برایش و روز دوشنبه صبح به درمانگاه بیاید، جواب میدهد: «ننه جون من بیمارستانتون رو بلد نیستم. کسی رو هم ندارم من رو بیاره و ببره.» شماره اش را که میخواهم، دفترچه کوچکی را از توی کیفش درمی آورد. شماره تلفن خانه پیرزن را بر میدارم و به او میگویم: «مادرجان، خودم هماهنگ میکنم ماشین بیارتتون بیمارستان و میبرمتون پیش دکتر و برمی گردونمتون.» به آخرین پیرزن که میرسم پزشک عمومی هم از راه میرسد.
🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی
▫️شماره چهل و هشتم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
خاطره ای به طعم فقر (بخش دوم)
همین که شرح حال سید را به دکتر میگویم، زن میانسالی پشت سر من میایستد و میگوید: «آقادکتر تروخدا به داد من برسید، دو هفته پیش دستم شکسته، خیلی درد میکنه.» دکتر از او میپرسد: «گچ گرفتی؟» زن چادرش را صاف میکند و میگوید: «نه.» دکتر از او میپرسد: «عکس که گرفتی؟ چند سالته؟» زن به کناری نگاه میکند و میگوید: «اصلا دکتر نرفتم. 35 سالمه» از تعجب میپرم میان حرفهای دکتر و میگویم: «چرا؟ مگه ساکن قم نیستید؟» چشمهای زن پر از اشک میشود و میگوید: «پول نداشتم برم بیمارستان.» از حرف نداری به هم میریزم و میگویم: «آخه دردش رو چطور تحمل کردید؟ خیلی وحشتناکه دردش. خوب میاومدید بیمارستان یه کاریش میکردیم.» دکتر همین طور که دست زن را معاینه میکند میگوید: «خوب بچههات میبردنت.» زن اشکهایش را پاک میکند و میگوید: «من تنها زندگی میکنم، کسی رو ندارم. تروخدا یه کاری کنید دستم زود خوب بشه. اینجوری نمی تونم قالیبافی کنم. همه زندگیمو با همین قالی بافتن میچرخونم.» دکتر بعد از معاینه میگوید: «تورم و کبودی دستت نشون میده که حتما ترک خورده. ولی باید عکس بگیری و دکتر متخصص ببینه تا گچ بگیره و فیزیوتراپی شاید نیاز بشه. چون معلوم نیست درمان نشدنش باعث چه مشکلاتی شده.» زن سری تکان میدهد و میرود.
دلم خون شده است از دیدن آن زن. وقتی فکر می کنم با کوچکترین تکانی در دست، هر بار تا مغز استخوانش تیر کشیده است، سرم سوت می کشد. فکرهایم را توی سرم و غم هایم را توی دلم امانت می گذارم و سراغ وظایفم می رود. قرص های زیرزبانی را برمی دارم و گفته دکتر به فشاربالاها میدهم و سِرُم را آماده میکنم تا به پیرزن بدحال بزنم. ناگهان زن میانسال پشت سرم میایستد و میگوید: «نمی شه شما دستم رو گچ کنید؟ به خدا من پول ندارم برم دکتر دستم رو گچ کنه.» دلم میگیرد و رو به زن میکنم و میگویم: «باید دکتردستتون رو ببینه. اینجوری اگه بخواید سرسری بگیرید خدایی نکرده بعدا آسیبش جدی میشه.» تا زن بخواهد حرفی بزند، صورت رنجورش همه چیز را میگوید. نفس عمیقی میکشم و میگویم: «شماره تون رو بدید، همه هزینهها رو براتون فراهم میکنم. حتی هزینه رفت و آمدتون به بیمارستان رو.» نمی دانم چقدر از فقر و سختی مردم میشنوم، همان فقری که تا به حال بارها تجربه اش کرده ام. فقط میدانم اذان ظهر را که میشنوم، انگار کویر تشنه دلم، سیراب میشود و از خداوند میخواهم مرا پرستار روسفیدی گرداند در روز قیامت و همیشه پیشرو در جهاد.
🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی
▫️شماره چهل و نهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
18.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای علی پایی صادقی
▫️شماره پنجاهم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
33.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای علی پایی صادقی
▫️شماره پنجاه و یکم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
21.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
🎥 بخش خبری | #گزارش_ویدیویی
🏅جناب آقای علی پایی صادقی
▫️شماره پنجاه و دوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
این یک داستان واقعی است. سه سال پیش ویروسی آمد به نام کرونا. هیچ کس حتا جرأت نزدیک شدن به
بیمارستان ها را هم نداشت. در این میان عده ای داوطلب شدند تا به کمک کادر درمان از نفس افتاده بروند، از
هر سن و با هر سیلقه و دیدگاهی؛ دانش آموز، دانشجو، خانه دار، طلبه، استاد دانشگاه ... . بیمار بی شمار بود، با
گویش ها و فرهنگ های گوناگون؛ بیایید همه شان را ایران جان بنامیم. ایران جان ها از خانواده هایشان دور
افتاده بودند و مانده بودند بی هم زبان. گاهی ساعتی را گوش می شدیم برایشان بدون اینکه کالمی از حرف
هایشان سر در بیاوریم اما همین آرامشان می کرد. اکثر این ایران جان ها بیماری زمینه ای داشتند که البته مربوط
به امروز و دیروز نبود؛ دیابت، بیماری قلبی، بیماری کلیوی... . کادر درمان و داوطلب ها هر کاری می کردند تا
ایران جان زنده بماند. گاهی دردِ بیماری خلق ایران جان را تنگ می کرد اما دست نوازش داوطلبان و کادر درمان
فرصت گالیه نداشت. همه می دانستند ایران جان مراقب خودش نبوده اما هیچ کس به رویش نمی آورد که چرا
بازیگوشی کرده و حواسش به قند و قلب و کلیه و کبد و فشار خون اش نبوده. وقت، وقت گله گذاری نبود. همه
فقط خواهشمند این بودند که ایران جان را سالم به خانواده اش تحویل دهند. و عجیب به جان می نشست وقتی
ایران جان دوباره خانواده اش را در آغوش می گرفت.
االن حال ایران ما شده حال ایران جان. ویروس نفرت و تفرقه به جان ایران جان ما افتاده. گاه، گاه این نیست که
به رویش بیاوریم کدام سیستم و دستگاه اش ضعیف بوده که تفرقه افتاده به جانش. االن وقت، وقت این نیست
که به رویش بیاوریم صدها سال سهل انگاری کرده و حاال ما مانده ایم و تن رنجور ایران. االن فقط باید هر چه
در توان داریم انجام دهیم تا ایران جان را سالم تحویل نسل های چشم انتظار آینده دهیم.
🏅اثر سرکار خانم رقیه حق گویان
▫️شماره پنجاه و سوم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد
✍ بخش ادبی | #خاطره_و_دلنوشته
(بخش اول)
۵/۱۰/۱۴۰۰
- سالم عزیز جان
یکی از دوستانم روضه داره برای فاطمیه
میتونی تو محیط دوستانه برامون سخنرانی کنی گلی جان؟
(با منه؟ بی خیاااااااااااا...)
پیشنهاد، بی مقدمه بود. کامالًدفعی و ناگهانی. خواستم بنویسم نه! حرفش را هم نزن، مثل سابق که
همیشه در برابر پیشنهادات از لپلپ درآمده، گارد میگرفتم. اما چند وقتی است این عادتم را کمرنگ کرده ام
سعی میکنم در برابر اینگونه پیشامدها ناراحتنشوم، اخمهایم توی هم نرود، اول کاری نه نگویم.
از من برمیاد؟ آدمش هستم؟ بلدم؟ پس این همه درس برای چه خوانده بودم، وقتی نتوانم نیم ساعتش را
سرهم کنم؟ این همه آقامون که ادعای اطاعت ازشون میکنیم، داد زدند جهاد تبیین! جای من نوعی
کجاست؟
نوشتم: علیک سالم دوستجان
سخنرانی ام کجا بود اخه؟ واالع از اینا کارا نکردم... بیام چی بگم آخه! سخنران نیستم. واقعا... قصد نازکردن
هم ندارم. گندزدم، تقصیر خودت . روز و ساعتش رو بگو ببینم میتونم بیام یا نه.
تو خودت درباره سبک های تربیت فرزند حرف بزن، به اندازه کافی چیز میز بلدیا...
- عزیزم، شکست نفسی میکنی. همین جوری وقتی آدم میشینه پیشت کلی چیز یاد میگیره...اونجا هم
یه جمع دوستانه ست.
تسلیم شدم و تایپ میکنم: خرابکاریش رو گردن تو میندازم.
جواب داد: تو بیا...خرابکاریش گردن من!
*
۱۲/۱۰/۱۴۰۰
وقتی میرسم که دوستم هنوز نیامدهاست. معذبم. حسی بین ترس، استرس، اضطراب و...
همه غریبهاند. به بهانه خواندن نما ز عصر، توی اتاق می روم و خودم را سجاده و جانماز مشغول میکنم.
در باز میشود و رفیق شفیق با یک لبخند پهن، داخل می آید. در معیت هم، به سالن می رویم. جای نشستن
روی زمین، ندارد. روی مبل مینشینم. دفترچه را درمیآورم. بلندگو؟! یا امام زمان! نه! واقعا این را چه کنم؟
آن هم بدون پایه...
🏅اثر سرکار خانم مهدیه مظفری
▫️شماره پنجاه و چهارم▫️
💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاعرسانی خواهد شد.
🔘 جشنواره #روایت_جهاد استان قم
🆔 @revayatejahadi