یا هستیم یا نیستیم.mp3
8.29M
✍یا هستیم یا نیستیم!
💢جنگ شروع شده کسی که توی جنگ قرار گرفته، زندگیش باید یه حالی باشه...
💯برای ظهور کاری کن
#امام_زمان
#حاج_حسین_یکتا
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_دوم 🔻
✍آخر شب در اوج خستگی؛ تازه مشغول مطالعه می شد.
💫کتاب و تفسیر قرآن می خوند و مطالبی برای سخنرانی اش آماده می کرد.
✨بعضی مواقع هم من در این یادداشت برداریا کمکش می کردم.
💥نه از جنگ دست بر می داشت نه از فعالیتش در کمیته و مساجد کم می کرد.
💢امکان تحصیل در دانشگاه هم براش فراهم شد؛ اما نرفت.
گفت:🔻
▪️تا جنگ تموم نشه سراغ درس نمیرم.
▫️این یه تکلیف شرعی بر گردن ماست تا وقتی که امام؛ جنگ رو بر ما واجب کرده؛ هیچ امری رو بر اون مقدم نمی کنم.
♻️شیفته امام بود.
🔰به قول خودش اگر امام می گفت بمیرید؛ می مرد.
🌀همیشه می گفت اگه از تلویزیون سخنرانی امام پخش شد؛ حتما نکاتش رو برام بنویس.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_سوم🔻
✍در مدتی که تو شهر بود تمام اوقات فراغتش رو با هم بودیم.
💫هفته ای دو بار به دیدار خانواده شهدا می رفتن.
✨برای ملاقات خونواده شهدایی که متاهل بودن منو هم می برد.
💥روزهای دوشنبه هم با هم می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت:🔻
💭دوست دارم در خلوت با اونا صحبت کنم.
💬بعضی مواقع هم برنامه ریزی می کرد که با بچه های کمیته به صورت متاهلی بریم بیرون برای ناهار یا شام.
🗯قبل از غذا حتما باید نماز جماعت رو می خوندیم حتی اگه فقط دو خانواده بودیم.
▫️وقتی امام جماعت بود؛ نمازشو معمولی می خوند؛ اما نمازش در خلوت دیدنی بود و حالت عجیبی داشت.
▪️نماز خوندنو به عنوان یه تکلیف نمی دونست که نمازی بخونه و بلند بشه؛ بلکه با طمانینه و آرامش وضوشو می گرفت و بعد می رفت مقابل آینه و شونه می کرد و عطر می زد.
🔸اگه کسی می خواست بفهمه او چقدر بنده و عبد و خاشعه؛ باید موقع نماز اونو می دید.
🔹بعد از نمازم هیچ وقت ندیدم سریع سجاده رو جمع کنه.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نذر لاله ها🌹
🎙با نوای: #حاج_صادق_آهنگران
کجا رفت تاثیر سوز دعا...
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_چهارم🔻
✍هیچ وقت به من نگفت که خانم! چادرتو این طور بزن یا نمازتو اون طور بخون.
💫هر بار که از جبهه بر می گشت؛ با هم به تمام فامیل من و خودش سر می زد.
💥بین اقوام کسانی بودن که عقیده شون با ما همخوانی نداشت و با جنگ و این جور مسائل موافق نبودن؛ ولی سید جمشید اصلا با اونا وارد بحث نمیشد.
✨نه رفت و آمدشو قطع می کرد نه وارد بحث سیاسی می شد.
می گفت:🔻
▫️هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.
▪️در محیط خانواده نباید وارد این جور مسائل بشیم و اختلاف درست کنیم.
🔹هیچ وقت هم ندیدم کسی رو مسخره کنه یا پشت سر کسی حرف بزنه.
🔸دیگران هم به این خصوصیت او واقف بودن و جلوی او در مورد دیگران حرف نمی زدن.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea
#قسمت_چهل_و_پنجم🔻
✍نسبت به بیت المال نیز حساس بود.
💥یه بار تو داشبورد ماشین؛ یه بسته پسته پیدا کردم بی اختیار برداشتم که بخورم.
سریع از دستم گرفت و گفت:🔻
💬نه این مال جبهه س.
💭گفتم: مگه سهم خودت نیست؟
🗯گفت: نه من سهم خودمو خوردم.
♻️این سهم یکی از بچه ها بود؛مونده اینجا.
🔰و بعد اونو گذاشت سر جاش.
💠لحظاتی بعد مسیرشو عوض کرد و در خیابونا می چرخید و مغازه ها رو نگاه می کرد.
🌀پرسیدم: دنبال چیزی می گردی؟
▫️گفت: کمی صبر کن الان می فهمی.
▪️بلاخره کنار یه مغازه ایستاد پیاده شد و با یه پاکت پسته برگشت.
💢پاکت رو داد دستم و گفت: بفرما وقتی میلت کشیده پسته بخوری دیگه نمیشه باید برات می گرفتم.
ادامه دارد...
عنوان کتاب: #دو_قدم_مانده_به_صبح
#شهید_سید_جمشید_صفویان
🪴روایتگران شهدای دزفول🪴
https://eitaa.com/joinchat/3627221348Cd7aad55aea