eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام کتاب : 📗 نویسنده : ✍️ حمید داودآبادی موضوع : 🌷شهید سعید طوقانی متولد 1342 از کودکی با هدایت پدر و عمویش در باشگاه جعفری به ورزش باستانی پرداخت و در سن 7سالگی در جشن هنر طوس نشان و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به دست آورد، در بخشی از کتاب در این باره آمده است: «در آن جشن که هرسال برای بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و شاهنامۀ او برگزار می شد، حدود 500نفر از بزرگان ورزش باستانی حضور داشتند. در شب نهایی، وقتی همه ورزشکاران هنر خود را به نمایش گذاشتند، سعید هفت ساله وارد شد و با اجرای حرکات نمایشی بسیار خوش درخشید،طوری که فرح ازجا برخاست و به طرف او رفت. پس از گفت و گو با سعید نشان پهلوانی و بازوبند طلای پهلوانی کشور را به بازوی او بست». از آن روز به بعد،تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینت بخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد. با شروع حرکت مردم به رهبری امام خمینی(ره) علیه حکومت طاغوت، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه گشت. نامه ای به امام نوشت و به نشانه اعتراض و بخاطر ظلم و ستم های شاه ملعون دست از ورزش باستانی کشید. بعد از انقلاب به همراه گروهی از ورزشکاران و پهلوانان ورزش باستانی به دیدار حضرت امام رفت. در سال ۱۳۵۸ طی حکمی توسط مرحوم پهلوان مصطفی طوسی "رئیس وقت فدراسیون ورزش های باستانی" سرپرست نوجوانان باستانی کار کشور می شود. بعد از حضور چندماهه در جبهه و اعزام مجدد در پاییز سال63 در عملیات بدر ردای شهادت پوشید و پیکرش بعد از 14 سال به خانه برگشت. 🇮🇷 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲اسفندماه گرامی باد . 🥀 ۱۳۳۵؛ (۱۷ بهمن) ولادت در شهر رفسنجان ۱۳۴۲؛ شروع به تحصیلات ابتدائی در دبستان حکمت ۱۳۴۸؛ ورود به دبیرستان اقبال (شریعتی) در رشته فرهنگ و ادب ۱۳۵۱؛ تغییر در رفتار به علت همدمی با دوستان فاسد ۱۳۵۷؛ (خرداد) اخذ مدرک دیپلم ۱۳۵۷؛ (اول آذر) شهادت برادر بزرگ تر در راهپیمائی شهر رفسنجان، که مبدأ بازگشت به خویشتن سید حمید شد. ۱۳۵۷؛ چاپ و نشر مقالاتی تحت عنوان “ندای حق” ۱۳۵۷؛ ثبت نام در دانش‌سرای راهنمایی تحصیلی کرمان ۱۳۵۹؛ فارغ التحصیلی از دانش سرا با مدرک کاردانی ۱۳۵۹؛ (شهریور) تدریس به مدت یک هفته در مدرسه به عنوان معلم و سپس انصراف ۱۳۵۹؛(آبان) اعزام به جبهه جنوب ۱۳۵۹؛ ورود به ستاد “ابوعبدالهادی کرمی“ و گذراندن آموزش های چریکی ۱۳۶۰؛ (بهار) عضویت در سپاه حمیدیه با انحلال ستاد شیخ هادی ۱۳۶۰؛ (شهریور) فرماندهی محور جنوب کرخه در عملیات شهید رجائی و باهنر ۱۳۶۱؛ فرماندهی محور عملیاتی در عملیات “بیت‌المقدس” و “ام‌الحسنین“ ۱۳۶۲؛ مسئولیت اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا ۱۳۶۲؛ (۲۷ مهر) موج گرفتگی شدید در عملیات والفجر ۴ ۱۳۶۲؛ (۲۲ اسفند) شهادت در عملیات خیبر در جزیره مجنون ۱۳۶۳؛ (۲ فروردین) تشییع و تدفین در رفسنجان مزار: گلزار شهدای رفسنجان قطعه یک 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
سید غلامرضا میرافضلی معروف به سید حمید، فرزند سید جلال و بی بی فاطمه در هفدهم بهمن ماه سال ۱۳۳۵ در محله قطب آباد شهرستان رفسنجان به دنیا آمد. وی پنجمین فرزند پسر خانواده بود. سیدحمید تا ۶ سالگی در هر نوع بازی آزاد بود و اگر اشتباهی می کرد کسی با او برخورد بد نداشت. وی از سال ۱۳۴۲ تحصیلات خود را آغاز و در دوره ی دبستان را در مدرسه حکمت قدیم، در شهر رفسنجان گذراند. دوره ی متوسطه را در دبیرستان اقبال و در رشته ی فرهنگ و ادب ادامه داد و قبل از انقلاب دیپلم خود را گرفت. سیدحمید چندان مورد سوال واقع نمی شد و نسبتا در برخوردهای اجتماعی آزاد بود. در سنین ۱۷-۱۶ سالگی به واسطه ی مجالست با دوستان، تغیراتی غیر عادی در رفتار او مشاهده می شد. رفقایی که از نظر خانواده خلاء مورد تایید نبودند روی وی تاثیر گذار بودند. این دوران مصادف با سال ۱۳۵۱ بود. این وضعیت از نظر خانواده یک امر غیرعادی محسوب می شد. یکی از این رفتارها یا به عبارتی کارهای سید حمید انجام می داد، سیگار کشیدن بود. درحالی که هیچ یک از اعضای خانواده سیگاری نبودند. ولی او با دوستان خود سیگار می کشید، و روی این کار حساسیتی نداشت. هر چند که مادرش نسبت به این کار از خود حساسیت نشان می داد. برادرش، سید مهدی میرافضلی، می گوید: قبل از انقلاب، گاهی اوقات سید حمید شب ها دیر به خانه بر می گشت. من که برادر بزرگتر بودم و نیز مادرم، او را مورد سوال قرار می دادیم. وی با این که اهل این محفل ها بود، ولی هرگز در آن دوران پیش روی خانواده اش سیگار نکشید. قبل از انقلاب، سید حمید با دوستانش در مکانی که اکنون ایستگاه حسین (ع) نامیده می شود نشسته بودند که ناگهان یک مغازه بقالی در آن جا آتش می گیرد و سید حمید با شجاعت به درون آتش و به داخل مغازه می پرد و بچه ای که داخل مغازه بوده و مقداری از اثاثیه درون مغازه را بیرون می آورد و خودش هم دچار سوختگی می شود. سید حمید با برادر خود سید محمدرضا بسیار صمیمی بود و رابطه ای دوستانه داشت و زمانی که سید محمدرضا به دست افراد رژیم شاه به شهادت رسید بسیار به روی سید حمید تاثیر گذاشت. او دوره ی جدیدی آغاز کرد و راه برادر را ادامه داد و در راه پیمایی ها حضور فعال خود را آغاز کرد. او به پخش اعلامیه علیه رژیم می پرداخت و وارد صحنه ی مبارزاتی شده بود. در آن زمان آقا سید حمید با چند تن از دوستان خود فعالیت داشتند و مقالاتی تحت عنوان <ندای حق> چاپ و پخش می کردند. چندین بار هم از طرف شهربانی مورد پیگرد قرار گرفتند. وی برای ادامه ی تحصیل به کرمان رفت. در دانشسرای کرمان به مدت ۲ سال به تحصیل پرداخت و در شهریور سال ۱۳۵۹ مدرک کاردانی خود را دریافت کرد. در روز های پایانی شهریور ماه سال ۱۳۵۹ سید حمید می بایست برای تدریس به یکی از مدارس کرمان می رفت اما چون حملات عراقی ها به کشور شروع شده بود ترجیح داد به صف جهادگران بپیوندد. با شروع جنگ تحمیلی از جمله کسانی بود که از همان اوایل جنگ به صف رزمندگان پیوست. آقای آذین می گوید: آقا سید حمید اولین بار با من به جبهه رفت. او پیش من آمد و گفت: شما که به جبهه می روید مرا هم با خود ببرید. و من به او جواب مثبت دادم. ولی نمی خواستم او را با خود ببرم. برای همین ساعت حرکت را به او عقب تر گفتم. مثلا ساعت ۷ را ۸ گفتم. ولی دیدم ساعت ۴ صبح آمده در هلال احمر نشسته است. ما از آن جا با ماشین باری داشتیم کمک به جبهه می بردیم. او وارد ستادی به نام شیخ هادی که روحانی مبارز بود شد. و در واحد اطلاعات عملیات مشغول شد و پس از انحلال ستاد شیخ هادی و سقوط سوسنگرد جذب سپاه حمیدیه شد. همرزمش سردار هواشمی می گوید: در تمامی عملیات هایی که ما داشتیم شرکت می کرد و نقش بارزژ هم داشت. در عملیات هایی که در تاریخ های ۵/۵/۱۳۶۰ و ۱۰/۶/۱۳۶۰ به نام های رجایی و باهنر بود. فکر می کنم ۲۴ یا ۲۵ اسفند ۱۳۶۰ بود که در عملیات ام الحسنین که یک عملیات انحرافی بود تا ذهن دشمن را متوجه این قسمت کنیم که کار عملیات فتح المبین با مشکل روبه رو نشود شرکت کرد. در عملیاتی در تاریخ۱۰/۲/۱۳۶۰ نیز شرکت داشت که منجر به آزادی خرمشهر شد. از مهم ترین فعالیت ها و ماموریت های سید حمید به همراه نیروهای اطلاعات عملیات شناسایی منطقه ی هورالعظیم بود که حاصل آن در عملیات خیبر به بار نشست. 👇 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
با شروع عملیات خیبر و در پی حضور لشکر ثارالله در جزایر مجنون سید حمید که به چند و چون منطقه به خوبی آشنا بود به همراه رزمندگان این لشکر در منطقه حضور یافت. همرزمش مهدی شفازند می گوید: در عملیات خیبر فشار کار و جنگ به حدی زیاد بود که هیچ کس نمی توانست حتی یک لحظه بعد را حدس بزند که چه پیش خواهد آمد. جنگ به اوج خود رسیده بود. در سمت چپ جزیره مجنون جنوبی حاج همت (شهید) مستقر شده بود و چون نیروی کمی برایش باقی مانده بود قرار شد از لشکر ثارالله یک گردان یا کمتر آن جا بفرستند. تا هم کمک حاج همت باشند و هم نیروی لشکر محمد رسول الله (ص) بروند برای بازسازی. این ماموریت به سید حمید داده شد تا برود و خط را تحویل بگیرد و من هم همراهشان بروم تا خط را تحویل بگیرم و شب را هم به شناسایی برویم. به طرف موتور حاج همت آمدم سوار شوم که سردار سلیمانی مرا صدا زد. من هم از موتور پایین آمدم و رفتم به طرف ایشان که در بین راه حرفشان را زدند. آمدم برگردم و سوار موتور حاج همت شوم دیدم سید حمید نشسته پشت سر حاج همت و چون فرصت کم و آتش هم شدید بود معطلی معنی نداشت. برای همین سید حمید سوار موتور حاج همت شد و گفت: مهدی تو با موتور خودت بیا. بعدا در فرصت بعدی سوار موتور حاج همت بشو. من هم راه افتادم. موتور حاج همت جلو و من هم پشت سرشان به فاصله شاید یکی دو متر می رفتیم چون سنگر پایین جاده بود برای رفتن روی پد وسط می بایست از پایین پد بیاییم روی همین جاده و این عمل باعث می شد که سرعت موتور کم شود. چون دشمن روی همین نقطه دید داشت. همان جا تانکی را مستقر کرده بود و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا می شد و نور آفتاب به شیشه های آن می خورد گلوله اش را شلیک می کرد. موتور حاج همت اول آمد روی پد من پشت سرشان بودم و طبق معمول گلوله ی مستقیم تانک شلیک شد. دود عظیمی بین من و موتور حاج همت و سید حمید قرار گرفت. صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرف من آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج بمانم و نفهمم که چه اتفاقی افتاده است. رسیدم روی پد وسط و از آن میان دود و باروت بیرون آمدم و به رفتن خود ادامه دادم یک دفعه متوجه موتوری شدم که در سمت چپ جاده افتاده بود. جنازه ها هم روی زمین افتاده بودند. پیش خودم گفتم: این ها کی شهید شده اند. و چه وقت این اتفاق برایشان افتاده که از صبح تا حالت من آن ها را ندیده ام؟ به کلی فراموشکار شده بودم. شاید این هم لطف الهی بود. چون اگر همان موقع متوجه می شدم به علت عظمت و بزرگی مصیبت ممکن بود از حالت عادی خود خارج شده و شوکه می شدم. به هر حال به آرامی از موتور پیاده شدم. به سراغ اولین شهید رفتم دیدم تمام بدنش سالم است فقط صورت ندارد و انگار که تمام صورتش را موج قطع کرده است و اصلا شناخته نمی شد. یم دفعه همه چیز یادم آمد. دویدم به سراغ دومین شهید آن هم به رو افتاده بود. لباس سیاهش بیشتر ترس به بدنم انداخت. چرا که نمی توانستم باور کنم این شهید میرافضلی است. شهید را چرخاندم ایشان از ناحیه صورت و چشم ها به شدت آسیب دیده بود. این حادثه در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۳۶۳ و در عملیات خیبر اتفاق افتاد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
گزیده ای از بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهدا و الصدیقین حمد و ثنای خدا را که در برهه از زمان، به تاریکی همه ی شب ها، نوری را از تبار پاک رسول الله (ص) برای هدایت ما قرار داد. درود فراوان به امام بزرگوارمان. سلام بی کران به روان پاک گلگون کفنان صراط خون و شهادت و همه ی عاشقان راه سرور شهیدان حسین (ع). «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون.» گرچه فلسفه‌ی قربانی شدن و ریختن خون در جهاد با خصم خدا، اگر مورد قبول و رضای درگاه ایزد منان واقع شود گویای همه‌ی مفاهیم عمیق این حرکت و فعل می‌باشد. ولی ای خدای من، ای معبود من و معشوق من، ای همه مقصود من، ای همه وجودم و ای کسی که همه چیزم از آن توست. تو شاهد بودی، تو ای سرزمین گرم خوزستان. تو ای تاریخ شاهد بودی، شما ای سرور من، ای آقا و مولای من. شما شاهد بودید چگونه ما بر عهد و پیمانی که با نائب برحق خودتان از روزی که برخط و صراطی که در پیش گرفته که همانا ادامه‌ی راه جد بزرگوارتان حسین (ع) است شناخت پیدا کردیم و آگاهی یافتیم، تا آخرین قطره خون خود برای نثار راه مبارکش ایستادیم. و زمانی که ندای هل من ناصر ینصرنی حسین (ع) را ازحلقوم پاکش تکرار کرد، چگونه با همه‌ی مشقات و سختی‌ها و رنج‌ها لبیک گفتیم. ما پذیر فتیم، زیرا ما زاده‌ی رنجیم؛ رنجی به سنگینی همه‌ی تاریخ. به اندازه‌ی همه‌ی تاریخ بعد از قیام مولایمان حسین (ع). …ای بقیه الله، ما با همین انگیزه حرکت کردیم و با خون خدا عهد بسته‌ایم که در همه احوال و شرایط یاری‌اش دهیم. پس شما، ای امت هوشیار مکتب سرخ تشیع، کاملا واقف هستید به این امر که: زمزمه‌ی جدایی روحانیت از انقلاب، یا از منبع جهل سرچشمه می‌گیرد و یا انگیزه های شوم شیطانی دارد، که به هر حال به شکست انقلاب به صورت مستقیم یابه انحراف آن منتهی می‌شود. چنان‌که با نگرشی کوتاه به نهضت های گذشته خودمان می توان به این خطر پی برد. رمز پیروزی ما در وحدت کلمه و کلمه‌ی توحید است. حال سخنی با پدر و مادر، برادران و خواهر گرامی‌ام: دیگر فکر نکنم لزومی باشد به توضیح بیشتر درباره‌ی روشی که به آن عمل کرده‌ام، بپردازم. گرچه من قابلیت نداشتم، ولی راهی است مشخص و وظیفه‌ای است معلوم و رضا و رغبت شما هم مشوق و چراغ راهی بود بر این امر الهی و ان‌شاءالله مورد قبول حضرت حق واقع می شود، به برکت دعای امام. توصیه من به شما در این گونه مصائب و مسائل مشابه این است که صبر و استقامت و دفاع همه جانبه از کیان اسلام و انقلاب برمبنای معیارها و میزان‌های الهی را در سرلوحه‌ی زندگی خود قرار دهید و الحمدلله تاکنون داده‌اید و من مفتخرم به این گونه زیستن شما. ضمنا مخارج غسل و کفن و مجالسم را صرف امور جنگ کنید. چنانچه جنازه ام به دست شما نرسید باز هم غم و اندوهی به خود راه ندهید. دوباره و چندباره سجده‌ی شکر به جا بیاورید؛ زیرا آرزوی قلبی‌‎ام در این رابطه یک جا و باهم برآورده می‌شود. به امید پیروزی حق بر باطل و اشاعه‌ی هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلامی در جهان و امید طلب عفو به خاطر رنجشی که برای شما به وجود آوردم با همه‌ی شما عزیزان خداحافظی می‌کنم. اما سخنی کوتاه و عاجزانه با همه‌ی دوستان و آشنایان و اقوام‌: «حلالم کنید» 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب : موضوع : زندگینامه و خاطرات ناشر :  شهید ابراهیم هادی نویسنده :  گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی کتاب مصور حاضر به بیان زندگینامه و خاطرات «شهید سید حمید میرافضلی» می پردازد.این خاطرات در قالب داستان های کوتاه و با زبانی ساده و روان نگاشته شده اند. «شهادت برادر»، «دعای مستجاب»، «اعزام»، «جنگ های نامنظم»، «سوسنگرد»، «ستاد شیخ هادی»، «دوست قدیمی»، «جبهه طراح»، «خلاقیت»، «حکایت دست»، «دنیا از زندان مؤمن»، «شیمیایی»، «آرزوی شهادت»، «خیر به خانواده»، «بوی عطر»، «وصیت نامه»، «جذب نیرو»، «چشم های کم سو» عنوان های برخی از داستان های این کتاب هستند سید .پابرهنه از جوانان شهر رفسنجان بود. از آنها كه دوست داشتند ديده شوند، لذا به هر كاري دست مي زد... اما روح پاك او آرام نمي شد. با شهادت برادرش وارد جمع نيروهاي انقلابي شد. او در آغازين روزهاي نبرد راهي جبهه ها شد. دانشگاه و معلمي را رها كرد و به صفوف مجاهدين پيوست. سيدحميد ميرافضلي همواره در جبهه ها با پاي برهنه بود. مي گفت:‌ اين خاك حرمت دارد. جاي جاي اينجا به عطر خون شهدا متبرك است. براي همين به سيد پابرهنه مشهور شد. او يكبار توانست همراه با كردهاي عراقي راهي كربلا شود. سيد حميد در اواخر سال 62 خبر از شهادت خودش داد. مژده وصل را از زبان مادرش حضرت زهرا(س) شنيده بود. سيد حميد سوار بر موتور حاج همت بود كه يك گلوله خمپاره سفر آنها را به ملكوت آغاز كرد. بعد از شهادت، حضور سيدحميد بيش از قبل حس مي شود 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🌺 🌺 🔷سيد حميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود. او توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ۲ عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودی همكاری مي كرد، به او پول مي دادند او هم سيد حميد و چند تن از دوستان را به منطقه نيروهاي بعثي می برد و آنها از مقر دشمن فيلم می گرفتند تا برای شناسايی استفاده كنند. در يكی از همين ديدارها سيد حميد عنوان مي كند كه آيا می شود ما را به كربلا ببری؟ ابتدا سرهنگ عراقی مخالفت می كند كه از دژبانی بصره به سختی می شود عبور كرد اما بالاخره قبول كرد و سيد حميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد، آنها هم با لباس عربی به زيارت رفته بعد از ۲ روز بازگشته بودند، يكی دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيد حميد از اين سرهنگ عراقی تقاضای كمك برای رفتن به زيارت می كند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوری اسلامي بودند، خطر را به جان می خرد و دوباره به مدت يك هفته آنها را به زيارت می برد، و به سلامت به جبهه برمی گردند. سيد حميد كه ديگر آرزويی در دنيای خاكی نداشت ۱۵ روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد. 🔸راوی: اكبر حاج محمدی، همرزم شهيد سید حمید میر افضلی. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 جوان فداکار کربلا 💠رهبرانقلاب : مظهر جوان فداکار در کربلا کیست؟ علي اکبر، فرزند امام حسین؛ جوانی که در بین جوانان بنی هاشم برجسته و نمونه بود؛ جوانی که زیباییهای ظاهری و باطنی را با هم داشت؛ جوانی که معرفت به حق امامت و ولایت حسین بن علی را با شجاعت و فداکاری و آمادگی برای مقابله با شقاوت دشمن همراه داشت و نیرو و نشاط و جواني خود را براي هدف و آرمان والای خود صرف کرد. این خیلی ارزش دارد. این جوان فوق العاده و برجسته به میدان دشمن رفت و در مقابل چشم پدر و چشمان زنانی که نگران حال او بودند، جسد به خون آغشته اش به خیمه ها برگشت. این مصیبت کوچكی نیست، اما همین حرکت او به سمت میدان و آماده شدن برای مبارزه، برای یک مسلمان؛ تجسم عزت، بزرگواری، افتخار و مباهات است. ۸۱/۱/۹ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍۱۱ شعبان روز ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ مبارک باد . ❤️ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 33 هـ ﺷﺒﻴﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﺗﻢ ﺍلأﻧﺒﻴﺎﺀ ﺻﻠّﻰ الله ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻰ ﺍﻛﺒﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪ. (1) ﻧﺎﻡ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ «ﻋﻠﻰ»، ﭘﺪﺭﺷﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴّﺪ ﺍﻟﺸّﻬﺪﺍﺀ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ، ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﻟﻴﻠﻰ ﺑﻨﺖ ﻣُﺮة ﺛﻘﻔﻰ ﺍﺳﺖ. ﻛﻨﻴﻪ ی ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻃﺒﻖ ﻓﺮﻣﺎﻳﺶ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ «ﺍﺑﺎ ﺍﻟﺤﺴﻦ» ﺍﺳﺖ. (2) ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺑَﺰَﻧﻄﻰ ﻫﻢ ﺩﻟﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻭﺍﺭﺩﻩ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻫﻢ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﻢ : «ﺻﻠّﻰ الله عَلَیکَ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺘﺮَتِکَ ﻭَ ﺍﻫﻞِ بَیتِکَ ﻭَ ﺁﺑﺎئِکَ ﻭَ أﺑﻨﺎئِکَ ﻭَ ﺍُﻣَّﻬﺎتِکَ ﺍلأﺧﻴﺎﺭِ ﺍﻟَّﺬﻳﻦَ ﺃَﺫﻫَﺐَ ﻋَﻨﻬُﻢُ ﺍﻟﺮِّﺟﺲَ ﻭَ ﻃَﻬِّﺮﻫُﻢ ﺗَﻄﻬﻴﺮﺍً» (3) ﻭ ﻟﻔﻆ ﺃﺑﻨﺎﺀ ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺩﻟﺎﻟﺖ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺘّﻰ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻌﻪ ی ﻛﺮﺑﻠﺎ ﻧﺰﺩیک 27 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﻋﻤﺮ ﻣﺒﺎﺭک ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ. (4) 📚 منابع :👇👇👇 1. ﻋﻠﻰ ﺍﻛﺒﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ (ﻣﻘﺮّﻡ) : ﺹ 16 ـ 15 ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﺍﻧﻴﺲ ﺍلشیعة. مستدرک سفینة البحار : ج 5، ص 413. 2. ﻛﺎﻣﻞ ﺍﻟﺰﻳﺎﺭﺍﺕ : ﺹ 240. بحار الأنوار : ج 98، ص 186. 3. همان. 4. ﻋﻠﻰ ﺍﻛﺒﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ (ﻣﻘﺮّﻡ) : ص 20 ـ 16. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani