#شهید_امیر_ناصر_سلیمانی
پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانواده¬ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکی¬شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
شهید امیرناصر سلیمانی
#منبع : کتاب فرمانده، فرمان قهقهه، ص36 .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
💠 #شهید محمود رضا بيضايي(شهيد مدافع حرم )
💠 #زندگی_نامه : شهید محمودرضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت. ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجانشرقی در مسابقات چهارجانبه بین المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقه او بود و بدنبال تعقیب حرفهای این ورزش بود که بخاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد. در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب میشود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. در شهریور ماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعتهای انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگیهای بارز او بود بطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد. بدلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد. علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. محمودرضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آنرا با لهجههای عراقی و سوری تکلم میکرد و بخاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آنها را میستود. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و آگاهانه عازم سوریه شد. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
❤️شهادت: 29/10/92 /قاسميه در جنوب شرقي دمشق
مزار شهید:تبريز/گلزار شهدا
✅ #منبع : نرم افزار روزنگار شهدا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🗓بمناسبتسالروز فتنه ۱۸تیر۱۳۷۸
🏳و امر رهبریبرمقابلهبافتنهگران
💠رهبرانقلاب
‼️مردم عزیز تهران، دو روز است که جمعی از اشرار با کمک برخی از گروهکهای سیاسىِ ورشکسته و با پشتیبانی دشمنان خارجی در سطح تهران، به فساد و تخریب اموال، پرداخته و موجب سلب امنیت مردم شدهاند. به مسؤولان در دولت و بخصوص مسؤولان امنیت عمومی تأکید شده است که با درایت و قدرت، عناصر مفسد و محارب را بر جای خود بنشانند و بیشک کسانی که چشم به فتنهانگیزیهای این روسیاهان دوختهاند، مأیوس خواهند شد. ملت بزرگ ایران مخصوصاً جوانان عزیز باید در کمال هوشیاری مراقب حرکات دشمن باشند و به طور کامل با مأموران، همکاری کنند و عرصه را بر عناصر مزدور و خود فروختهی دشمن، تنگ نمایند. و بخصوص فرزندان بسیجیام باید آمادگیهای لازم را در خود حفظ کنند و با حضور خود در هر صحنهای که حضور آنان در آن لازم است، دشمنان زبون را مرعوب و منکوب سازند! ۷۸/۴/۲۲
#منبع : کانال جهاد تبیینی
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
مباهله.pdf
630.4K
#معرفی_کتاب_مناسبتی
📚عنوان : نگاهی به تفسیر آیه مباهله
✍نویسنده : آیت الله میلانی
📖موضوع : تفسیر
📄تعداد صفحات : ۹۳ صفحه
📆به مناسبت فرارسیدن روز مباهله
#تفسیر
#مباهله
#منبع : کتابخانه عمومی ایتا ( کتابیتا )
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ماجرای اشک ریختن #ستارخان
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است: من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.
#منبع: #کتاب_گلچین_خاطرات_ستارخان
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب
📚عنوان:
#میرزا_کوچک_خان
✍نویسنده:
حسن تهرانی افشاری
📖موضوع:
زندگینامه میرزاکوچک خان جنگلی
#منبع: #کتابخانه_دیجیتالی_کتابیتا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب
📚عنوان:
#قیام_جنگل
✍نویسنده:
میرزا اسماعیل جنگلی(خواهر زاده میرزا کوچک خان)
📖موضوع:
زندگینامه میرزاکوچک خان جنگلی
#منبع: #کتابخانه_دیجیتالی_کتابیتا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ماجرای اشک ریختن #ستارخان
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است: من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.
#منبع: #کتاب_گلچین_خاطرات_ستارخان
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب
📚عنوان:
#میرزا_کوچک_خان
✍نویسنده:
حسن تهرانی افشاری
📖موضوع:
زندگینامه میرزاکوچک خان جنگلی
#منبع: #کتابخانه_دیجیتالی_کتابیتا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب
📚عنوان:
#قیام_جنگل
✍نویسنده:
میرزا اسماعیل جنگلی(خواهر زاده میرزا کوچک خان)
📖موضوع:
زندگینامه میرزاکوچک خان جنگلی
#منبع: #کتابخانه_دیجیتالی_کتابیتا
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🗓سالروز بزرگداشت شیخ کلینی
💠رهبرانقلاب :
شخصیّت شیخ کلینی یکی از موضوعات قابل توجّه است. شهر ریِ آن دوره، شهر بزرگ و معروفی بود و فِرَق مختلف اهل سنّت در آنجا حضور فعّال داشتند و نه فقط در آن دوره، که قبل از آن و حتّی قرنها بعد از آن هم، براساس خبرهایی که داریم، در این شهر، منازعات شدیدی بین شافعیها و حَنَفیها وجود داشته و اختلافات خونینی پیش میآمد و بیشتر هم بُرد با شافعیها بود و حَنَفیها و شیعهها را میکشتند و شیعه در این شهر و روستاهایش در اقلیت بود. ری، مثل قم نبود که شیعیانش در اکثریت باشند، درعینحال، از همین ری و فقط از یک دِهِ ری - که کُلین باشد - شخصیتی مثل محمّد بن یعقوب کلینی بروز میکند. فقط او هم نیست. او شخصیت برجستهی درجه یکِ دنیای اسلام آن روز است. پدرش و برادرش اسحاق بن یعقوب و داییاش محمّد بن عَلّان رازی از علماست و این، پدیدهی عجیب و مهمّی است که از یک دِهِ کلین این همه عالم و محدّث برخاستهاند. این، خیلی برای ما درس آموز است که گاه در یک روستا یا یک گوشهی دور، آن هم با آن شرایط تقیّهی شدیدی که در آن زمان وجود داشته، چندین عالم و محدّث بزرگ، پرورش پیدا کردهاند. به آن دورهی محدودی که آلبویه بر ری مسلّط شدند و رکنالدوله، حاکم ری بود، نگاه نکنید؛ چرا که بجز آن برههی زمانیِ محدود، در غالب اوقات، شیعیان ری، روزگار سختی داشتهاند و با این حال، اینطور علما و محدّثین بزرگ در اینجا پرورش پیدا کردهاند. ۸۸/۲/۳۱
📸آرامگاه شیخ کلینی
#منبع : #جهاد_تبیین
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani