بعضی موقعه ها ممکنه امتحانامون رو بد بدیم💔
ولی بدون که این، دلیلی برای تلاش نکردن و خراب کردن امتحانای دیگه نمیشه!
روی سختی ها رو کم کن😎
#امیدوانگیزه
#دانش_آموز_امام_زمانی
[🌸]@reyhanatozeynab
_خدایا قرار بده او را به عنوان تجدید کننده..
عهد میبندم..💛
روز سی و چهارم
#قرار_جانان
#عهد_نامه
🌼'@reyhanatozeynab'
با یه یا مهدی و ۱۰ تا صلوات به نیت شهید آسمیه بیاین تنبلی و کنار بزاریم و درس خوندنمون و شروع کنیم..😉
#یا_مهدی
#درس_خوندن_با_شهدا
👩🏫@reyhanatozeynab
خدایا قرار بده محکم کنندهی آنچه..
عهد میبندم..💛
روز سی و پنجم
#قرار_جانان
#عهد_نامه
🌼@reyhanatozeynab
🌀 #یک_دقیقه_داستان
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه زد.🌊
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. 😊
ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. 😱
مادر وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. 😰
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود...
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و بهطرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.😃
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر با ناراحتی زخمها را نشان داد،😞
سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.☺️
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق #خداوند رو به خودت نشون بده. خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستن.😊
[🌸]@reyhanatozeynab