⚫کوچکترین شهید شاهچراغ اسمش "اصغر" بود. پدرت چطور بدون تو به خانه برگردد اصغر جان؟
🔷@rezazadehgh
🗣:استاد قرائتی :
🔹 مواظب باشید چه زمانی...
⏰ ... باید مواظب باشید موعظه زمان دارد. آن شبی که برای دخترت گوشواره میخری، آن شبی که برای بچّهات دوچرخه میخری، آن شبی که عیدی به بچّهات میدهی، آن شبی که چیزی برایش میخری، محبّتی میکنی، حالا میروید بیرون یک بستنی میخورید مثلاً، یعنی موعظهات در ایّامی باشد که بچّه از شما راضی باشد.
⛵️معلّم اگر زیر نمرهی بیست نصیحت کند، شاگرد گوش میدهد اما اگر این معلّم یک نمرهی صفر داد، صفر بزرگ، قدّ در قوری، نمره صفر داده، زیر نمرهی صفر مینویسد که: «فرزندم، تو باید چنین باشی.» میگوید برو دنبال کارت، نمرهی صفرم دادی، حالا هم نصیحتم میکنی. زمان نصیحت زمانی باشد که به بچّه محبّت می کنید.
🌐درسهایی از قرآن (۱۵/ ۲/ ۱۴۰۱)
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
#شاهچراغ
🔷@rezazadehgh
🔹وقتی همه کارهای کودک را بهش یادآوری میکنیم...
مشقاتو نوشتی؟
جورابتو درآوردی؟
کتابهای فرداتو برداشتی؟
دستشویی نداری؟ خودتو خیس نکنی(برای کودکی که درمرحله پوشک گرفتن است)
و...
🔴این بچهها وابسته به تذکرات مادر میشوند و تا به آنها یادآوری نشود کارهایشان را انجام نمیدهند
و باید دایم آنها را هُل داد.
🔴اين کودکان ممکن است به مرور اعتماد به نفس خود را از دست بدهند چرا که یادآوری همیشگی به او چنین تلقین شده که تو به تنهایی از پس خودت و کارهایت بر نمیآیی.
#تربیت_فرزند #مدرسه
🔷@rezazadehgh
پيامبر صلي الله عليه و آله :
كودكان را به خاطر پنج چيز دوست مى دارم :
اول آن كه بسيار مى گِريند ،
دوم آن كه باخاك بازى مى كنند،
سوم آن كه دعوا كردن آنان همراه با كينه نيست؛
چهارم آن كه چيزى براى فردا ذخيره نمى كنند،
پنجم آن كه مى سازند و سپس، خراب مى كنند(دل بستگى ندارند) .
🔷@rezazadehgh
ببخشید اگه کامتون تلخ میشه🙏
❤️مردی که فرزندش مقابل چشمانش شهید شد:
♦️بخش کودکان بود، وارد اتاق شدم، این مرد رو دیدم، تعجب کردم. از روبالشتی زیر سرش هم مشخصه. روی تخت بغلی هم بچه سه سالهای دراز کشیده بود (علم غیب ندارم، پدرش گفت) بچه همین آقایی بود که اینجا با تیر تو بدن و وضعیت روانی نامطلوب، حتی از خالی شدن اتاق هم ترس داشت. ماجراش رو، مثل قبلیها، بی کم و کاست از زبون خودش مینویسم:
♦️« موقع اذان مغرب بود، دور ضریح خلوتتر از باقی اوقات، فرصت مناسب بود برای عکس گرفتن. از سیرجون اومدیم با خونواده، بچهها رو جلو ضریح گذاشتم، گفتم دستتون رو بذارید رو پنجرههای ضریح آقا، به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم. داشتم آماده میشدم که ازشون عکس بگیرم، یکدفعه صدای جیغ و داد همهجا رو برداشت. فقط جیغ و اینکه میشنیدم فرار کنید. گیج شدم، نمیدونستم چیشده تا اینکه صدای تیراندازی نزدیکتر شد. بچه بزرگم ۸ سالش بود، دستشو گرفتم و این کوچیکه رو هم بغل کردم دویدیم. رفتیم پشت یکی از این کولرگازیهای ایستاده، پناه بگیریم. بچهها رو خوابوندم زمین و خودمو انداختم روشون که تیر نخورن. اون نامرد ما رو دید و شروع کرد تیراندازی، هی داد میزدم نزن بچهست، نزن، ولی کارشو کرد. پسر بزرگم یک لحظه سرشو از زیر بدن من اورد بالا ببینه چیشده که تیر خورد بهش و ...»
♦️بعد از گریه مفصلش گفت زنش رو هم از دست داد و حالا خودش مونده و این بچه سه سالهش که هردو مجروحن. پسرش حرف نمیزد، ترس و تنهایی همه وجودش رو گرفته بود. پرسیدم تونستی آخرین عکس رو از پسرت بگیری یا نه که بغض هردومون ترکید.
┄┅┅┅✿✾❀✾✿┅┅┅┄
🔷@rezazadehgh