eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
641 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 یکی از صفات اصحاب سيدالشهدا(ع) كه آنها را در اين منزلت قرار داد، این بود که مثل انس طفل با مادر، مأنوس با مرگ بودند. 📢 انسانی كه با مرگ مأنوس نباشد همسفر اولياء خدا نيست. ◀️ «اين بيان شب عاشوراي سيدالشهداست: «يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنيَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه» انساني كه با مرگ مأنوس نباشد همسفر اولياء خدا نيست. انساني كه با بيش از دنيا مأنوس نيست و همه انسش با دنيا است و آخرت برايش جدي نشده، بيش از دنيا برايش غريبه و بيگانه است و وقتي صحبت از آخرت مي‌شود، انگار از يك عالم تجربه نشده دوردستي براي او صحبت می‌شود. چنین آدمی اهل اقدام نيست. ◀️ يكی از چيزهايي كه در انسان قساوت قلب ايجاد می­‌كند اين است كه انسان «طَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ» باشد. در سوره حديد مي‌فرمايد: «فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ»؛ یعنی مثل كساني نباشيد كه فرصت‌ها را خيلي دور مي‌­ديدند لذا به قساوت قلب رسيدند. «طالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ» يعني مثلاً ما مشهد مي‌رويم و ده روز مي­‌خواهيم بمانيم، سحر اول مي‌خوابيم و مي­‌گوييم نه شب ديگر وقت هست، امشب از راه رسيده و خسته هستیم؛ ولي اگر آدم يك شب مشهد باشد، چون فرصت كم است از سر شب تا سحر در حرم می‌­ماند و نمی­‌خوابد و استراحت نمی‌­کند. همه‌جا همين‌طور است. آدم اگر احساس كرد كه حالا جواني طولاني است و سي سال طول مي‌كشد سي سال بعد می­‌بیند اين سال‌ها تمام شد و هيچ كار نكرد. اگر خيال كرد ماه رمضان سي شب است، شب سي‌ام مي‌رسد اما هنوز یکبار ابوحمزه یا افتتاح نخوانده ­است. ولي اگر فرصت را كوتاه بداند، مي‌­داند که ماه رمضان به چشم به‌هم‌زدنی تمام می­‌شود، پس از همان اولين لحظه كار را شروع می‌كند؛ بلكه از قبل مهيا می‌شود. اگر آدم خيال كرد شب جمعه خيلي طولاني است، اين ساعتش را مجلس می­‌گیریم و گعده می‌كنيم و...، ناگهان مي‌­بيند سحر جمعه شد و هيچ كاری نكرد. انسان فرصت‌ها را بايد خيلي كوتاه و آخرت را خيلي نزديك بداند. ◀️ تعبیر خداي متعال راجع به آخرت اين است «أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ». اگر انسان احساس كرد صحنه­‌های قیامت خيلي دور است، اين، در انسان قساوت مي‌­آورد و انسان قسی‌القلب و سنگين ميی‌شود و نمی‌­تواند دادوستد‌ی داشته باشد. نه فرصت‌ها با او معامله مي‌­كنند و نه او با فرصت‌ها معامله مي­‌كند. قساوت آن حالتي در انسان است كه داد و ستد او قطع مي‌­شود و به فرموده قرآن «كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ». یعنی حتی سنگ‌ها هم يك جوششي دارند اما اين انسان هیچ توليد و جوششي ندارد. اين قساوت برای وقتي است که انسان احساس می‌كند فرصت‌ها دور هستند. در باب ظهور هم همين‌طور است؛ يكي از اركان ظهور اين است كه انسان ظهور را نزديك بداند چنانچه در روایات از معصومین و همچنین در قرآن آمده ­است «إنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا * وَ نَرَاهُ قَرِيبًا». آدم اگر احساس كرد که خيلي دوردست است، نمی‌تواند خودش را آماده بكند و به وظايف منتظر عمل بكند.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو جور توبه داریم «تُبتُ اِلَیک» یعنی من به سمت تو برگشتم گاهی آدم نمی‌تواند برگردد «تُب عَلیَّ» یعنی تو برگرد! تو بیا من را ببر! خدا شاهده ماندیم! آنچه که این فشار سنگین را برای آدم سبک می‌کند کرامت نزدیک اوست... مرحوم علی حائری 💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
محبت چه کسی را میخواهی؟ 💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
‏ما عاشق آفريده شده‌ايم! عشق را داريم ولى معشوق‌هامان را مى‌كنيم. عشق هميشه هست، آنچه كه جابه جامى‌شود معشوق‌ها و محبوب‌ها هستند کتاب صراط؛ ص ۹ 💚 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅برای رهایی از افکارمنفی ذهنی(وسواس ،فکری,جبری) چه می توان کرد؟ 1⃣تكنيك برگردانی مثبت یا انحراف فکر: 🔰به صورت ارادي به چيزي توجه كنيد كه مثبت است!!! بازي هاي فكري کنيد. هر کاری كه مستلزم به كارگيري فكر است. تلفن را برداريد و به دوستان زنگ بزنيد. خلاصه فقط ذهنتون را با هر چيز كوچكي مشغول کنید. ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
اگر پکر هستید .... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
💗نگاه خدا💗 #قسمت_بیست‌وسوم کنار شهیدی که عاطفه همیشه باهاش درد و دل می‌کرد، فاتحه‌ای خواندم. چشمم
💗نگاه خدا💗 - این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین دخترا. برید تو اتاقتون. سلما در اتاق را بست. -خب سارا، تو شروع کن. سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم. از خوشحالی جیغ کشیدم. -هیسسسس ،چه خبرته؟ -دامادکیه؟ میشناختیش؟ -نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش... - وایییی ،پس عاشق هم شدین... -من عاشق شدم... - شوخی میکنی ؟از تیپش خوشت اومد؟ - از گریه هاش! یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم - تو دیونه ای؟ عاشق یه مرد ویلچری شدی؟ - اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین؟ گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدا! -چند روزی نیومد ستاد، بیشتر دلتنگش شدم. واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاره ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه، گفت میره باهاش صحبت میکنه. -خاله ساعده چی؟ - مامان که تا مدتها باهام حرف نمیزد، تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد. الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم - سلما من هنوز تو شوکم. سلماخندید. - سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ... - پس خدا کنه عاشق نشم... -من که دعا میکنم عاشق بشی تو... - سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟ - نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه -خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم - من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم. خاله ساعده صدامون زد. -بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن. بعد از شام به اتاق سلما رفتیم. - سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و ... سلما: قابلت و نداره.... - حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش.. -خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده - بزاریم واسه فردا؟ حالا بخوابیم خستم. با صدای اذان بیدار شدم، سلما عین فرشته‌ها به نماز ایستاده بود. ادامه دارد. 🏴 @rkhanjani
‌ خدایا! ایستاده‌ای توی بخش کنترلِ کیفی و هی ما را با چیزهای عجیب و غریب امتحان می‌کنی که ببینی چند مَرده حلّاجیم!؟ - چوپان معاصر - ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani