eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
644 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
💚شما زائر هر روز و شب کرب‌وبلايی 💚عمريست عزادار يل عهد و وفايی 💚مشک از غم دست و علم چشم ببارد 💚برگرد که تو منتقم آل عبايی 💚اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ الفـَرَج💚 @rkhanjani
♦ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩﯼ ﺁﻧﺠﻠﺲ، ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻄﻠﺐ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ: ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ! ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ: ‏«ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ...!!» 💫 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
در لحظه زندگی کردن ، ویژگی افراد موفق است ... اینکه الان همین الان وظیفه ات چیه ، کاری که باید انجام بدی چیه ... امروز رو فدای دیروز که گذشته و فردا که هنوز نیومده نکنید... 😊 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بزرگواری می گفت: وقتی دلتون گرفت و گرفتار شدید، ذکرِ رو زیـاد بگید. و با این ذکر بـه امـام رضـا |ع| متوسل بشید. گویا خدا وقـتی می خواد برایِ این ذکرِ شما اثری بذاره، کارتون رو بـه امام رضا |ع| می سپاره‌ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
نگاه خدا💗 #قسمت_چهل‌وهفت -من مریضم ،نمیتونم باهات ازدواج کنم. -یعنی چی؟ -من بیماری قلبی دارم سارا.
💗نگاه خدا💗 - اخ من چقدر بدبختم که همه میدونن من خوشخوابم . از آن روز زندگی‌ام عوض شد. بدون امیر نمیتوانستم زندگی کنم. از بابا خواستم که عقد و عروسی را باهم بگیرد که هرچه زودتر برویم زیر یک سقف. روزها با مریم جون می‌رفتم خرید جهیزیه. بابای امیر یک آپارتمان صد متری نزدیک خانه‌ی خودشان، برایمان خرید. خیلی قشنگ بود دلم میخواست هر چه زودتر برویم سر خانه و زندگی‌مان. امیر هیچ وقت به خاطر حجابم اعتراض نکرده بود اما من دلم میخواست لباسی انتخاب کنم که آن شب کنار همه راحت باشم. خیلی گشتیم تا یک لباس پوشیده پیدا کردیم. لباس را پوشیدم و امیر را صدا زدم. -خیلی قشنگ شدی بانوی من. از شادی در پوستم نمی‌گنجیدم. قرار شد مراسم عقد در گلزار شهدا باشد. شام در تالار و تمام. بدون هیچ موسیقی و بزن و برقصی. خانواده‌ی من مذهبی بودند و با خوشحالی قبول کردند ولی خانواده‌ی امیر خیلی سخت راضی شدند مخصوص ناهیدجون. دو روز مانده بود به عروسی جهیزیه را چیدیم .همه چیز همان طوری که دلم می‌خواست، اتفاق افتاد. شب قبل عروسی در اتاقم دراز کشیده بودم که مریم‌جون داخل آمد. مریم جلویم نشست و اشک در چشمام حلقه زده بود. - ای کاش مادرت اینجا بود. - مریم جون مادرم همیشه بامنه هر کجا ،هر لحظه ،شما هم کمتر از مادر نبودین برام. اما راستش امیر، جبران تمام نداشته‌هایم بود. صبح شد. امیر به خانه‌ی‌ما آمده بود، در حالی که من هنوز خواب بودم. - سارای من،سارا جان بیدار نمیشی؟ - نمیشه یه کم دیگه بخوابم ،دیشب تا صبح نخوابیدم... -یعنی من تا حالا عروسی ندیدم که روز عروسیش تا لنگ ظهر خوابیده باشه.. چشمانم را نیمه باز کردم. نگاهش کردم. -مگه شما جز اسفالت و تسبیح چیزه دیگه ای هم میبینین برادر... -بله که میبینیم شما کجاشو خبر داری؟ - عه یه نمونه‌شو بگین ماهم فیض ببریم برادر. - هووووممم بزار فکر کنم - اوووو پس نمونه خیلی داری ،از قدیم میگفتن از نترس که های و هوی دارد ،از آن بترس که سر به تو دارد ،داره به تو میگه هااا... -استغفرلله ،پاشو پاشو خواستم خوابت بپره یه چی گفتم ،من میرم پایین تو هم زود بیا - اررررره جون خودت ،تو گفتی و من باور کردم،باشه برو. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد... 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یُخرجُهُم من الظُّلماتِ الی النُّور ... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani