eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
توصيف پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله ▫️إِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأَنْبِيَاءِوَ مِشْکَاةِ الضِّيَاءِوَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِوَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِوَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِوَ يَنَابِيعِ الْحِکْمَةِ 🌖پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از درخت تنومند پيامبران، از سرچشمه نور هدايت، از جايگاه بلند و بى همانند، از سرزمين بطحاء، از چراغ هاى بر افروخته در تاريكى ها، و از سر چشمه هاى حكمت برگزيد. ✍اين تشبيهات و استعارات شش گانه، هر کدام اشاره به نکته اى و فضيلتى از فضايل رسول خدا صلى الله عليه وآله است. 📘 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین وظیفه ما در روز تولد پیامبر «صلوات الله علیه و آله» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لباسِ بشریِ پیغمبر خاتم نباید حجابی برای ما باشد و مقام والای ایشان را در نظرمان کوچک کند. استاد میرباقری: «اینکه پیامبر گرامی اسلام در قالب «بشر» آمده است، نباید رهزن ما شود؛ اگر ما خیال کردیم که این پیغمبر بشر است پس امتیازی بر ما ندارد و حتی یک جاهایی ممکن است ما از ایشان بهتر بفهمیم، نتیجه‌اش این است که با او نمی‌شود به معرفت رسید.‌ انسان به اندازه‌ای که به معلمش معرفت پیدا می‌کند با او سلوک می‌کند. اگر کسی بهترین معلم در اختیارش باشد اما فهم او از این معلم فهم محدودی باشد بیش از فهمش نمی‌تواند از این معلم تعلم کند و بهره‌مند شود. پیغمبر خاتم که همه کائنات با او در وادی توحید سیر می‌کنند و معلم انبیا و ملائکه مقرب است و حتی انبیاء توحید را در عالم ارواح از ایشان تعلم کردند، لباس بشر پوشیده و در میان انسان‌ها آمده است، اما اگر این لباس بشر پوشیدن حجاب انسان شود طبیعی است که او نمی‌تواند با این معلم سیر کند و به آن مقامات برسد. این حجاب شدن گاهی مبدأ استکبار است، چرا که تفاوت ملائکه با ابلیس این بود که خدای متعال به همه دستور به سجده در مقابل آدمی را داد که از روح خودش در آن دمیده بود اما ابلیس بدون توجه به این نکته استکبار ورزید و رانده شد. به تعبیر امیرالمومنین(ع) ملائکه بر روحی الهی سجده کردند نه بر جسم آدم. خداوند می‌فرماید: «إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ‏ِ خَالِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» (وقتی این جسم را به مرحله اعتدال رساندم و از روحم در او دمیدم آن وقت بر آن سجده کنید.) جسمی که روح در آن دمیده می‌شود باید جسم فوق‌العاده‌ای باشد، زیرا هر جسمی ظرف این روح نیست؛ لذا ائمه(ع) اجسادشان هم فوق‌العاده و از عالم انوار است. آنچه مهم است این است که، آن روحی که در این جسم دمیده شده حقیقت مقام نبوت و ولایت را دارد، و اگر این جسم حجاب شد هیچ‌وقت انسان به آن حقیقت نمی‌رسد. ملائکه آدم را در همین قالب گل می‌دیدند، به تعبیر امیرالمومنین(ع) خداوند آن روح را در حجاب قرار داده بود، لذا کار بر ملائکه خیلی سخت و سنگین شد، چرا که ملائکه‌ای که از عالم انوار هستند باید به یک موجودی که از گل برخاسته سجده کنند. اما وقتی سجده کردند آن وقت حجاب برداشته شد و آن حقیقت روحی که در مقابل او تواضع کردند برای آنها آشکار شد. معلوم شد که آن معلم است که حقیقتاً باید در مقابلش تواضع و خشوع کرد و اگر کسی بخواهد به توحید برسد باید از او یاد بگیرد. قصه ما هم به همین صورت است و ما نباید مثل ابلیس دچار اشتباه شویم؛ وقتی خدای متعال فرمود چرا بر آدم سجده نمی‌کنی؟ گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» (من بهتر از او هستم و هیچ‌وقت آتش در مقابل گل نباید سجده کند.) امیرالمومنین(ع) درمورد این کار شیطان فرمود: عصبیت او را گرفت و کارش را به عداوت کشید «فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ‏ الْمُتَعَصِّبِينَ‏ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِين‏». البته شیطان با این کار حقیقتاً در حجاب ماند و هیچ‌وقت نتوانست آن روحی را که عالم ملکوت در مقابلش سجده کرد ببیند، چهره حقیقی نبی اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) الی الابد بر ابلیس پنهان است و به خاطر همین هم سجده اتفاق نمی‌افتد. ما نباید اشتباه شیطان را تکرار کنیم و لباس بشری پیغمبر نباید حجابی برای ما باشد، چون اگر حجاب شد دیگر هیچ‌وقت به آن حقیقت و باطنی که در این لباس و قامت درآمده راه پیدا نمی‌کنیم.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای یوسفـ❤️ـ گم‌ گشته دل در کجایی؟ چشمان بر در مانده گریان است بی تـ❤️ـو سلام یوسف زهرا ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ا❁﷽❁ا ✨《وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُك》 {سوگند به آسمان، صاحب راه های نیکو و زیبا} (سوره مبارکه ذاریات آیه ۷) ✍آسمان در باطن آیات قرآن ، وجود مبارک حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است؛ و الحُبُک [راه های نیکو و زیبا] امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که او و خاندانش، همان نفس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشند: 🔸عن ابی جعفر (علیه السلام): السَّمَاءُ فِي بَطْنِ الْقُرآنِ رَسُولُ الله صلی الله علیه وآله وَ الْحُبُكُ أمِيرُ المُؤمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أبِي طَالِب علیه السلام وَ هُوَ ذَاتُ النَّبِيِّ وَ أهْلُ بَيْتِهِ علیهم السلام (۱) 🔸چنانکه فرموده اند: فَهُمُ الْكَوَاكِبُ الْعُلْوِيَّةُ وَ الْأنوَارُ الْعَلَوِيَّةُ الْمُشْرِقَةُ مِنْ شَمسِ الْعِصْمَةِ الفَاطِمِيَّةِ فِي سَمَاءِ العَظَمَةِ الْمُحَمَّدِيَّة (۲): ائمه اطهار علیهم السلام، کواکب عُلویّ [بلند مرتبه] و انوار عَلَویّ [منتسب به امیرالمومنین علیه السلام] هستند که در آسمان عظمت محمدی، از شمس عصمت فاطمی، ساطع شده اند. (۱) فرات الکوفی ص۴۴۱؛ (۲) بحارالأنوار ج‏۲۵ص۱۷۴ @rkhanjani
🍀پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: ☘️ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهِىَ راجِعَةٌ عَلى صاحِبِها: اَلبَغْىُ وَ الْمَكْـرُ وَ النَّـكْثُ 🌱سه خصلت است كه در هر كس باشد آثارش به خود او باز مى گردد: 🌱ظلم كردن، 🌱فريب دادن 🌱و تخلّف از وعده. 📚نهج الفصاحه ص 422 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 موسی گفت: پروردگارا! سینه‌ام را گشاده گردان؛ و کارم را برایم آسان ساز؛ و گِرِه از زبانم بگشای؛ تا سخنم را بفهمند. (سوره طه۲۵-۲۸) 💥 تـلـنــــــگر امــــروز : با خدا حرف بزن! ساعت‌ها. از خدا بخواه کارَت را آسان کند، آنوقت خواهی دید کارَت روان‌تر از همیشه پیش خواهد رفت. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹إِلَهِی إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّهَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ سُرُورِ عَدُوِّکَ الاسلام مسعود عالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━ °•🖌•°━━┓ @besooyekhodaa ┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از جایی که گمان نمی‌کنید، روزی‌تان می‌دهد! پس کسی که به خدا تکیه کند، او برایش کافیَست، که خدا امر خود را اجرا خواهد کرد، و برای هر چیز، اندازه‌ای قرار داده است. { آیه ۳ طلاق} و اوست که اختیار عالَم در دستانش است! و اراده اش بر همه چیز جریان دارد... هر کس به میزانِ «اعتماد و توکلش به خداست» که سهم خویش را از «اراده و قدرت» او دریافت می‌کند ! بجای آزمودن هزار راه نرفته؛ « توکل » را تمرین کن، @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
💐ادامه قسمت 53 👇 یکی دو تا چک هم برای بابا و خاله بود که باید امروز تا بانک میبردمشون. یه نیمچه وکا
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 54👇 هر چی گشتم بی فایده بود. ولی مطمئنم از خونه آوردمشون! آخه وقتی خواستم بیام خودم چک کردم. توی کیفم بودن! دو بار همه کیفم رو ریختم بیرون! نه از چک ها خبری بود نه از کیف مدارکم. باجه دار هم دید اوضاع قمر در عقربه معطل نشد و شماره بعدی رو صدا کرد. بی خداحافظی با صندلی جلوی باجه به سمت صندلی انتظار برگشتم. تپش نبض 7 جای بدنم رو حس میکردم! تا میشد همه جا رو گشتم. با بلند کردن این و اون ته بانک رو جارو کردم ولی نبود که نبود. به فکر دوربین های بانک افتادم. اونم که خیتم کردن! گفتن حکم قضائی باید داشته باشی که بذاریم چک کنی! هیچی دیگه دست از پا درازتر روی صندلی نشستم! توی ذهنم جرقه ای خورد. شاید توی ماشین افتاده. نفهمیدم اون مسیر طولانی رو کی اومدم. توی مسیر همه نگاهم رو به پیاده رو داده بودم. هیچ زاویه ای از زیر چشمام مخفی نبود. با صدای بوق ماشین ها متوجه حواس پرتیم شدم. خوب شدن ماشین ها بوق دارن! چیزی نمونده بود له و لورده بشم! خودم رو به ماشین رسوندم. بهتر از سگ تحقیقاتی پلیس همه جا رو گشتم. هر چی میگشتم گم تر میشد! "اصطلاح جدیدی بود! یادتون باشه توی فرهنگ لغت ثبتش کنم" زیر و روی صندلی ها، داخل داشبود، کنار و زیر ماشین، توی جوب، خلاصه هر جایی که فکر میکردم رو گشتم آب شده بود رفته بود توی زمین! کیف پولم رو توی کیف دستیم گذاشته بودم. کیف دستیم بود ولی خبری از کیف پولم نبود. هم چک ها هم مدارکم همه توی کیف پولم بود. حالا مدارک به جهنم! نهایتا با چند هفته معطلی و برو و بیا میشه المثنی گرفت. چک بابا و خاله رو چه کار کنم! همون دو تا چک چند ده میلیارد بود. یهو چیزی یادم اومد که چک های چند میلیاردی بابا و خاله فراموشم شد...! یک چک سفید امضا هم توی کیفم گذاشته بودم تا توی بانک پُرِش کنم! اگه دزدیده باشن چی؟! نگو حالا وسط این رمان چرا این داره جریان بیچارگیش رو تعریف میکنه! اینجا همه چی به هم ربط داره! حالا بعدا متوجه میشین. دهنش سرویس اونیکه کیف من رو زده! باید بیشتر حواسم رو جمع میکردم. پشت فرمون با چهره سفید و گچ گرفته نشستم به صندلی تکیه دادم. سعی کردم نفس عمیقی بکشم ولی نفسی نمونده بود. بی روح به ماشین هایی که در حال عبور بودن خیره شده بودم. نمیدونستم باید چه کار کنم. میدونستم دست و پام دیگه نائی نداشت. آخه این چه بلایی بود که سرم اومد! پاهام یاری نمیکرد تا پدال گاز و کلاج رو بیشتر از این فشار بدم. بعد دو بار خاموش کردن، به زحمت ماشینو از پارک درآوردم. صدای بوق ماشین ها رو نمیشنیدم. یعنی به ظاهر میشنیدما ولی در حقیقت نمیشنیدم. حدود ساعت 13 بود که مثل کوه یخ وارد خونه شدم نمیدونستم چه طور به بابا توضیح بدم! چک سفید امضا! ✍️مجتبی مختاری @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 55👇 اومدم خونه مامانمم نبود تا از نگرانیم براش بگم. غذا آماده روی گاز بودم. یه کاغذ هم روی در یخچال. دست خط مامان بود. " من و خالت رفتیم عشق و حال! خواستیم شما نباشی! شما غذات رو بخور منتظر نمون!" بدتر از درد گم شدن چک، این محبت مادرانه و خالوانه بود! البته با این اوضاع همون بهتر که نرفتم! دل و دماغی نمونه که بخواد به عشق و حال تبدیل بشه! از ناهار فراموشم شد. مدام توی ذهنم مرور میکردم که یعنی کی کیف من رو زده؟ حتما هر کی بوده من رو دنبال میکرده. لابد میدونسته که من چک دارم و دارم کجا میرم! یعنی کی میدونسته؟ جز من و مامان و بابا و خاله کسی خبر نداشت آخه! اصلا کی این اتفاق افتاده؟! حتما توی بانک بوده! یا مسیر ماشین تا بانک! پس هیچ چهره مشکوکی به ذهنم نمیاد! هیچکی هم که تنه بهم نزد که حواسم پرت بشه کیفم رو بزنه! کیفمم که همش با خودم بود. وااای پس چی؟ کی ؟ کجا؟ کی؟ "مدرسان شریف؟ خخخخ" دم دمای غروب بود که تازه مغزم به کار افتاد... سریع تلفن رو برداشتم و با بابا تماس گرفتم. ته کار افتادن مغزم این بود که قضیه رو به بابا بگم مونده بودم چه طور توضیح بدم! شکسته بسته یه چیزایی گفتم. از پشت تلفن نگرانی بابا رو حس کردم. - باید بیشتر دقت میکردی دختر! حالم خوب نبود. کاش مامان الان اینجا بود.. از لرزش صدام حال و روزم پیدا بود... بابا هم متوجه این اضطرابم شده بود که پشت تلفن سعی کرد آرومم کنه. - نگران نباش. پیدا میشه.آماده شو میام بریم کلانتری. از ظهر که اومدم لباسام رو در نیاورده بودم. فقط یه گوشه نشسته بودم و فکر میکردم و به دیوار خیره نگاه میکردم. یک ساعت نشد که بابا رسید. دیگه بابا بالا نیومد و زنگ زد من اومدم. در رو به هم زدم و رفتیم. توی مسیر سیر تا پیاز رفت و آمد صبحم رو توضیح دادم ساعت نزدیکای 20 بود که نزدیک پاسگاه پارک کردیم. - ببخشید بابا میدونستم حتما نگرانه ولی به روی خودش نمیاورد و نشون نمیداد که نگرانه.. - کاریه که شده! بهش فکر نکن. همینجا باش. من میرم داخل. نیاز بود صدات میکنم. توی ماشین موندم و به درب کلانتری خیره شدم. فکر و خیال نصف مخم رو خورده بود. با انگشت ها و ناخن هام ور میرفتم. توی فکر فرو رفته بودم... بالاخره این چک بخواد بره پای حساب دزد معلوم میشه دیگه! الان هم که داریم به پلیس میگیم. پس نباید زیاد مشکل خاصی باشه! یعنی واقعا نگران نباشم؟ پسفردا یکی بخواد چک رو نقد کنه چه طور میخوایم بگیم دزدیده بوده! اگه بگه نه بابا دزدی کجا بود! این طرف از من چکی جنس خریده یا بدهی داشته واسش چک داده! یا اصلا عاشق چشم و ابروم بوده به من هدیه داده حالا اومده بزنه زیرش! قاضی چه طور میتونه بفهمه کی راست میگه کی دروغ؟ اگه طرف بره چک رو بفروشه چی؟! آخه شنیدم چک رو میشه فروخت. هیچی دیگه.. اونوقت هیچ راهی برا پیدا کردن دزد نیست! اصلا پلیس شاید فکر کنه خودمون چک رو فروختیم یا خرجش کردیم و حالا اومدیم زرنگ بازی در بیاریم! چه جوری باید ثابت کنیم که اینطور نبوده؟! حالا به پلیس نگیم راه بهتری هست؟ از دست روی دست گذاشتن که بهتره. کلافه به ساعت نگاه کردم. توی ذهنم همش دعوا بود. دعوای علمی استدلالی عمیق! نمیدونم این مغز من چرا اینطوره! خدا شفاش بده! @rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 56👇 یه ربعی گذشت. از بابا خبری نشد. خواستم به بابا زنگ بزنم که یادم افتاد آخرین دفعه ای که رفتم کلانتری گوشیم رو دم در ازم گرفتن! پس بابا هم لابد گوشیش رو گرفتن دیگه! نپرسید دفعه قبل چرا اومدم کلانتری! واسه یه کاری اومدم دیگه.. کار بدی نکردم. ولی نمیگم. همین الانش هم که این قضیه چک رو دارم تعریف میکنم رو مخ خیلی هام! پس خیالتون راحت. گفتن جریان اون یکی کلانتری منتفیه! بیخیال نشدم و شماره بابا رو گرفتم. از دست روی دست گذاشتن که بهتر بود! میدونم خون بابا رنگی تر نبود ولی حالا شاید یادشون رفته گوشی رو تحویل بگیرن! خواستم زنگ بزنم که زنگ توی زنگ شد! داشتم شماره میگرفتم که گوشیم زنگ خورد. یه شماره همراه ناشناس... با پیش شماره 0912 چرا فکر میکنید چون شماره ناشناس هست حتما باید اون دزده باشه؟ لابد الان هم میخواد باج بگیره؟! فیلم جنایی که تعریف نمیکنم! گروگان کیری هم نیست! دزد چک هم که نمیاد زنگ بزنه! اون لحظه حوصله خودممم نداشتم چه برسه به ناشناس! پس اصلا تلفن رو جواب ندادم و قطع کردم تا بتونم زودتر به بابا زنگ بزنم. تماس گرفتم چند تا بوق خورد ولی جواب بی جواب! چند دقیقه ای گذشت. دوباره همون شماره ناشناس. بازم تماس رو رد دادم. نگاهمو از صفحه گوشی برداشتم. منتظر چشم کلانتری دوخته بودم. چه قدر طول کشید. یه گزارشه دیگه! دوباره صدای زنگ گوشی توی ماشین پیچید. همون شماره قبلی بود. شماره ناشناس 0912 چه قدر سمجه این! ول کن نیست. چند تا زنگ که خورد. این بار با اکراه گوشی رو جواب دادم. صدای یه بابا به گوشم خورد. - بله بفرمائید. - سلام. شبتون بخیر. اگر بدموقع تماس گرفتم عذر میخوام. کارم ضروری بود. عه! این که صدای خانمه! چرا پس فکر کردم باباست! ادامه داد : شما هانیه خانم هستید؟ آب گلوم رو قورت دادم! ولی اصلا نترسیدم! شما هم میتونید آب گلوتون رو قورت بدید! قورت دادم دیگه! - بله خودم هستم. امرتون؟ صدای بوق ماشین ها باعث شد درست متوجه نشم چی میگه! بوق این ماشین ها هم داستانی شده! یه بار جونم رو نجات میده یه بار روی اعصابم راه میره! همزمان با گوشی و بوق و سر و صدا دوباره صدای بابا به گوشم خورد. ولی این بار کنار صدا بابا رو هم دیدم که داره بال بال میزنه که بابایی در ماشین رو باز کن! چرا قفل کردی؟ حواس برام نمیذارن که! سریع در رو باز کردم. بابا بالاخره نشست توی ماشین. عذر خواهی کردم معطل شدن. - خانم صدای من رو دارین؟ یادم رفته بود داشتم تلفن حرف میزدم! - بله بله ببخشید خانم... چی؟ نفهمیدم... من؟ آره امروز صبح. نه ببخشید ظهر! چی گفتین؟! آره. آره همین الان. حتما. کجا گفتین؟ ✍️ مجتبی مختاری
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش 💐 قسمت 57 👇