سلام منجی دلهای ما ...مهدی جان!
#دردهایی هست
کھ دارویش آمدن شماست ؛
جوابمان کردند #نمیآیی ؟!
[یاصاحبالعصرِوالزَّمان]
+برگردانتظارِاهالیِآسمان :)
اَلسَلامُـــ عَلیڪَ یا صاحبــَ الزَمان یا ابا صالح الْمَهدے✋
@rkhanjani
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨یک آیه برای تمام زندگی
پیامبراکرم(ص)فرمود:اگرفقط به این
آیه عمل کنید،کافی است🌱
+استاد عالی
———🌻⃟————
@rkhanjani
فدای سرت چیزی که میخواستی نشد ، دوباره شروع کن ، همین حالا....
———🌻⃟————
@rkhanjani
انسان بيش از هر چيز خودش را مى خواهد،
تا عشق بزرگترى در او ننشيند،
تا نزديك تر از خودش به خودش را نبيند،
نمى تواند از خودش بگذرد و جانش را بدهد..
#کلام_بزرگان
#عین_صاد 💕💕💕
———🌻⃟————
@rkhanjani
روزمرّگی ،تنبلی و اتلاف وقت را
اگر عادت شده باشد و رهایی از آن دشوار باشد ،
چطور میتوان ترک کرد ؟؟
پاسخ 🍃🌸
1-تصمیم بگیرید که واقعآ چه می خواهید؟اگر این مسئله را برای خودتان روشن کنید اولین قدم را برداشته اید.
2-مهمترین کارهای شما آنهایی هستند که بیشترین تاثیر را در زندگی شما خواه چه مثبت و چه منفی خواهند گذاشت.به جای توجه بر روی کارهای دیگر، تمام فکرتان را روی این گونه کارها متمرکز کنید.
3-ابتدا لیست کارهائی زا که باید انجام بدهید تهیه نمائیدو سپس آن را ارزش گذاری نمائید و مطمئن شوید که همیشه در حال انجام دادن مهمترین آنها هستید.
4- هیچ وقت برای انجام دادن همه ی کارها وقت کافی وجود ندارد،ولی همیشه برای برای انجام مهمترین کارها وقت کافی موجود است.
5-هر چقدر در رابطه با کاری که انجام میدهید دانش و مهارتتان بالاتر رود می توانید آن کار را سریعتر شروع کنید و زودتر به پایان برسانید.
6-عوامل بازدارنده درونی و بیرونی را مشخص کنید. عواملی که باعث میشوند خیلی سریع به هدفهایتان برسید را تعیین نمائید. سپس خود را مجبور کنید تا عوامل بازدارنده موجود را از بین ببرید.
7-اگر کارهایتان را مرحله به مرحله انجام دهید آن وقت خواهید توانست بزرگترین و سخت ترین کارها را انجام بدهید
8-زمانهایی زا که کارآیی ذهنی شما به آخرین حد میرسد را مشخص کنید و سپس مهمترین کارهایتان را در این ساعات انجام دهید. همیشه سعی کنید به اندازه کافی استراحت کنید تا بازدهی شما بیشتر بشود
9-هیچگاه هیچکس نمیتواند تمام کارها را انجام دهد، پس باید یاد بگیرید که بعضی اوقات عمدآ از انجام کارهائی که ارزش کمتری دارند خودداری کنید.با این کار خواهید توانست وقت کافی برای کارهای دیگر در اختیار داشته باشید.
10-کارهای بزرگ و پیچیده را خرد کنید تا به کارهای کوچک و ساده تبدیل شوند.سپس هز بار یک قسمت از آن را شروع کنید تا به پایان برسد.
11- اراده کنید و بخواهید که هر روز از این روشها پیروی کنید تا جزئی از عادات روزمره شما شوند. با این عادت های فردی شما به فردی لایق و کارآمد بدل خواهید شد، که میتوانید آینده روشنی را در مسیر خود ببینید.
@rkhanjani
مادر و دختر.mp3
6.75M
🔰مادر(شوهر) و دختر (عروس)
🔹راههای افزایش محبت
🔸چرا تنش ایجاد میشود؟!
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
رمان 💗 نگاه خدا💗 #نگاهخدا #قسمت_هشتم شام را که خوردم، به اتاقم رفتم ،گل دا گذاشتم کنار عکس مامان
رمان 💗نگاه خدا💗
#نگاهخدا
#قسمت_نهم
آقا جونم ازجیبش ،یک سکه بیرون آورد.
-بیا عزیزم ،اینم کادوی من.
در آغوش گرفتماش وبوسیدمش.
-من عاشقتونم. دستتون درد نکنه.
بعد از نیم ساعت آقا جون به اتاقش رفت تا استراحت کند.
مادر جون رو به من کرد.
-سارا مادر ،میخوام یه چیزی بهت بگم که گفتنش برام خیلی سخته.
نمیدانستم چه میخواهد بگوید. ولی دلم آشوب بود.
- حاج رضا که پدر و مادرش فوت شدن ،تو دار دنیا یه برادر داره و بس.
الان وظیفه ماست که این حرف و بزنیم.
-چی شده مادر جون ،چرا اینجوری صحبت میکنین؟
-همه آدمها نیاز به همدم دارند، درسته که تو هستی کناره بابا ولی هیچ کس نمیتونه جای همسرو براش پر کنه.
اشک در چشمانم حلقه زد.
"دو ماه نگذشته چرا این حرف و میزنن؟"
- مادر جون چه طور راضی شدین این حرف و بزنین ،مگه مامان فاطمه دختر شما نبود؟ چه طور میخواین خودتون با دستای خودتون واسه دامادتون زن بگیرین؟
- عزیز دلم این چرخه طبیعته. هر کی یه روز از دنیا میره و به جاش یکی دیگه به دنیا میاد ،حضرت فاطمه(س) با اون مقامش لحظه ای که تو بستر بیماریش بود وصیت کردی امام علی(ع) بعد از اون هر چه زودتر ازدواج کنه.
تا شب که بابا به خانه مادر جونبیاید، اصلا حرفی نزدم.
بابا هم که امد زود شام خوردیم و برگشتیم خانه.
شب بخیر گفتم و به اتاقم رفتم.
تا صبح به خاطر حرفای مادر جون، حرص خوردم و نخوابیدم. دم دمای صبح خوابم برد.
نزدیکای ظهر بودکه از خواب بیدارشدم.
بلند شدم که چیزی درست کنم تا بخورم. روی آینه اتاقم کاغذی چسبیده بود.
دست خط بابا بود.
-سارای عزیزم. میدونستم حال خراب دیشبت بابت چیه ،میخواستم بهت بگم من تا تو رو دارم به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکنم ،پس به خاطر حرفای مادر جونت ناراحت نباش ،صبحانتو آماده کردم حتما بخور ،البته اینم میدونم چون دیشب تا صبح بیدار بودی تا لنگ ظهر خوابی
دوستت دارم سارای بابا
-واییی من عاشقتم بابایی.
با خوشحالی رفتم دست و صورتم را شستم.
به آشپز خونه رفتم.
مشغول خوردن شدم .
صدای زنگ ایفون امد.
رفتم نگاه کردم. عاطفه بود. گریه میکرد.
در را بازکردم.
عاطی چمدان در دست اشک میریخت.
رفتم دم در.
- چی شده؟
- اگر بار گران بودیم و رفتیم ،اگر نامهربان بودیم و رفتیم
خندم گرفت.
-خل شدی به سلامتی یا عاشق شدی؟
عاطفه جلو امد. بغلم کرد.
-واییی سارا من دارم میرم خوابگاه. چه جوری دوریتو تحمل کنم.
- ولم کن دارم خفه میشم. بابا توکه همین بغل گوشمی یه سوت بزنم رسیدی.
ادامه دارد.
@rkhanjani