✅ وقتی که فرزند شما از مشکلاتش،
مثلا از اختلاف با دوستش میگوید با تمام وجود به او گوش فرا دهید.
❌ حتی خیلی اوقات لازم نیست صحبتی کنید فقط کافیست با دقت گوش کنید.
⬅️ توضیح مشکلات برای پدر و مادری که واقعا گوش میدهند خیلی آسانتر است و در بیشتر مواقع سکوت از روی هم دردی همان چیزی است که فرزند شما به آن نیاز دارد....
#فرزندپروری
#گوش_شنوا
#والدین
@rkhanjani
۱ مهر ۱۴۰۰
۱ مهر ۱۴۰۰
۱ مهر ۱۴۰۰
❌مشاورۀ اشتباه
❓همسرم به دلیل بداخلاقی جزئی من، دو هفتهای است که با من قهر کرده است. من از او معذرتخواهی کردم؛ امّا قبول نکرد. با مشاور صحبت کردم که راه برگرداندن او را به من یاد دهد؛ امّا او به من گفت: «چرا میخواهی برگردد؟». گفتم: «چون دوستش دارم». او هم به من گفت: «اگر دوستش داری، چرا او را زندانی خودت کردهای؟ آزادش کن برود». به نظر شما این حرف درست است؟
📛اگر واقعاً مشاوری در یک جلسۀ مشاوره، بدون صحبت کردن با همسر فرد، چنین حرفی زده باشد، حرف او بیشتر به درد یک رُمان عشقی میخورد تا مشاوره!
💟 یکی از اصلیترین نشانههای حیات یک زندگی، وجود سرمایۀ اصلی، یعنی محبّت است.
⁉️در تمام مشاورههای اختلاف حادّ زناشویی، یکی از اصلیترین چیزهایی که باید به دنبالش بود، این است که آیا این دو یکدیگر را دوست دارند یا نه؟
⚠️ اگر دوست داشته باشند، امید برای اصلاح، بسیار فراوان است. البته این بدان معنا نیست که دوست داشتن به تنهایی و بدون انجام دادن هیچ کار دیگری، منجر به اصلاح میشود و به این معنا هم نیست که اگر دو نفر یکدیگر را دوست نداشتند، هیچ امیدی به اصلاح زندگیشان وجود ندارد.
📚تا ساحل آرامش
🖤 @rkhanjani
۱ مهر ۱۴۰۰
•|🇮🇷📻🌹
🇮🇷|شهید آوینی:
غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.
#دفاع_مقدس | #شهید_آوینی
#هفته_دفاع_مقدس | #تولیدی
🇮🇷@rkhanjani
۱ مهر ۱۴۰۰
۱ مهر ۱۴۰۰
💗نگاه خدا💗
#قسمت_پنجاهوچهار
بعد چهار ساعت دکتر از اتاق عمل بیرون آمد.
-اقای دکتر چی شده ؟حالش خوبه؟
- ضربه ای که به سرشون وارد شده باعث ایجاد لخته تو مغزش شده ما لخته خونو درآوردیم.
ولی متاسفانه سطح هوشیاریشون پایین اومده اگه ادامه پیدا کنه میرن تو کما
- یا فاطمه زهرا...
پاهایم جان راه رفتن نداشت.
رفتم پشت در سی سی یو.
ناهید جون نشسته بود روصندلی و گریه میکرد.
بابا رضا و بابا حمید هم رفته بودند نماز خانه.
از پشت شیشه میتوانستم ببینم امیر را.
آنقدر به پرستار التماس کردم تا
بالاخره راضی شد و اجازه داد، بالای سرش بروم.
لباس آبی را پوشیدم.
یاد مادر افتاده بودم نکنه امیرم ..
رفتم بالا سرش.
صداش کردم.
-امیر نمیخوای چشماتو باز کنی ؟
پاشو ببین چادرمو ،تو که خوب منو ندیدی باچادر ،پاشو بریم هنوز کارای هیئت تمام نشده ،مگه منتظر محرم نبودی؟
فردا اول محرمه هااا پاشو باهم بریم پیش بچه ها کمکشون کنیم،امیر! جان سارا چشماتو باز کن ،خدایا به من رحم کن،خدایا به دل پر دردم رحم کن ،امیرو برگردون.
پرستار امد و من را از اتاق بیرون برد.
حالم اصلا خوب نبود صدای اذان را شنیدم. وضو گرفتم. رفتم نماز خانه.
ادامه دارد....
🏴 @rkhanjani
۱ مهر ۱۴۰۰
۱ مهر ۱۴۰۰
۲ مهر ۱۴۰۰