_🏝_
#پاےدرسدلღ
جوانے کہ وقتے بہ محرمات الهے
مےرسد، چشم مےپوشد . .🌱
امام زمان ارواحنافداه بہ او افتخار مےکند . .🙂💕
آیتاللهحقشناس ✨🌹ف
#امام_زمان
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🌤
____◇___•🦋•___◇____
🌿@rkhanjani 🌿
____◇___•🦋•___◇____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ بلای حزنانگیز امام زمان(عج)
🎤استاد مسعود عالی
اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، ق
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
💠 و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
14 آبان روز #فرهنگ_عمومی گرامی باد.
فرهنگ یک جامعه اساس هویت آن جامعه است . مقام معظم رهبری
@rkhanjani
جایی برای ترس نیست
💢یکی از افکار اشتباهی که در جامعهی اسلامی و امروزی ما رخ داده است این است که به تک فرزندی یا حداکثر دو فرزندی اکتفا شده است.
✅ وقتی خداوند روزی فرزند شما را تضمین کرده است جایی برای ترس و اضطراب نیست. شما اگر از خداوند فرزندان سالم و صالح بخواهید شک نکنید که خدا روزی و رزق او را تضمین میکند.
✨امام رضا علیه السلام: نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را میدهد.
📚اصول کافی، ج ۱۱، صفحه ۳۳۰
#رازقیت_الهی
@rkhanjani
🌄👈 فرمول شیفته کردن زن:
💠 آقایان اگر میخواهید همسرتان شیفته شما شود دنبال بهانه برای تعریف کردن از او باشید:
💠از ظاهرش
💠از جملاتش
💠از نگاهش
💠از دست پختش
💠از رفتارش
💠از هنرش و ...
💠 از لحاظ روانشناسی تعریف و تمجید از زن به او آرامش داده و او را برای مهربانی کردن و عشقورزی با همسر شارژ خواهد کرد.
#راهکارهای_شادزیستن
❤️🔆❤️
@rkhanjani
❤️🔆❤️
❏یابنالحسنـ•••♥️
✦دیگـَر؎نیستکـِهمـِهرِتـُودَراوشـٰایـَدبـَست
✦چـٰارهبـَعدازتـُونـَدانیمبـِجزتـَنهـٰایۍ...!
❍‹السلامعلیڪیابقیھاللہ••|🌻
@rkhanjani
❞♥️❝
.
خوشتـرازنقشِتودرعـٰالمتصویـرنبود! :)
.
⸽گرد ِجھ ٰاں گردیدھ ام
⸽بسیار خوب ٰان دیده ام
⸽اما تو چیز ِدیگر؎ . !
#رَهبرٰانھ🌱˘˘!
روزتون به زیبایی همین تصویر 😉
@rkhanjani
🔴 #تحسین_تولید_فداکاری_میکند
💠 وقتی مردی احساس کند که از جانب همسرش #تحسین میشود؛ آن قدر #اعتماد به نفسش در رابطه با همسرش افزایش مییابد که برای زن #از_خود_گذشتگی میکند.
╭─┅─🍃💜🍃─┅─╮
@rkhanjani
╰─┅─🍃💜🍃─┅─╯
#طنز
مرد : زن تو بازم رفتی سه دست لباس با هم خریدی ، آخه نمیگی من این همه پول رو از کجا بیارم ؟!!
زن : 💁 نه ... مگه من فضولم !😳😆😆😆
💕 @rkhanjani
✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨💕✨
#همسرانه
رابطهتان را احيا كنيد. نگذاريد به راحتی از دست برود. نبضش را بگيريد هر از گاهى ببينيد ميزند؟! هرچقدر هم كم جان، احيائَش كنيد. بعضى رابطهها فقط يك شوک میخواهند!
💕 @rkhanjani
✅پرسش:
من عاشق يه دختري شدم که نبايد بشم هيچيش باهام نميخونه دين نداره و من دوست دارم زنم دين داشته باشه فقط سطح اجتماعيمون يکيه و اينکه من از شيرين زبوني دختر خوشم مياد اين ويژگي رو داره شيرين زبونه ، متاسفانه رعايت نکردم حد و حدود رو الان درگير شدم چيکار کنم؟عقلم ميگه ولش کن دلم ميگه بگيرش ميدونم نتيجه خوبي درنمياد از اين ازدواج ولي متاسفانه شيرين زبونيش به دلم نشسته باهيچ کس نميتونم عوضش کنم-همچين خوشگل هم نيست معموليه
🌺پاسخ:
ازدواج مهم ترين تصميم در سن جواني مي باشد. شما بايد با فکر و دقت و بررسي تناسب و کفويت با فرد مقابل براي ازدواج تصميم بگيريد.
علاقه تنها براي ازدواج کفايت نمي کند و بايد با دختر مورد نظر تناسب داشته باشيد. بايد افکار و نگرش ها، خانواده و فرهنگ و عقايد شما و همچنين سن و تحصيلات و ... شما با هم تناسب داشته باشد.
اگر شرايط ازدواج را نداريد بهتر است فعلا به ازدواج و گزينه هاي مختلف فکر نکنيد زيرا ممکن است به مرور شرايط شما تغيير کند. شما ممکن است عاشق دختري شود ولي خانواده مخالفت کنند، يا بعدا متوجه شويد واقعا با او تناسب نداريد. حتی شیرین زبانی نیز معیار صحیحی برای ازدواج نیست و این قبیل مسائل بعد از مدتی عادی می شود.
ولکن اين علاقه و عشق و يا احيانا رابطه دوستانه باعث بسياري از گناهان مي شود. بهتر است اگر با فرد مقابل صحبت مي کنيد اين رابطه را قطع کنيد و بگوييد فعلا شرايط ازدواج را نداريد و مي خواهيد اين رابطه را قطع کنيد از او معذرت خواهي کنيد و بگوييد ممکن است بخاطر شما موقعيت هاي ازدواجش از بين برود و بهتر است شما را فراموش کند و البته تا زماني که شرايط ازدواج برايتان مهيا نشده به دختر ديگري فکر نکنيد. پس بهترین کار در این شرایط فراموش فرد مورد علاقه است.
براي فراموش كردن اين موضوع، عمل به راهكارهاي زير موثر خواهد بود :
1. بايد قبول كنيد كه فراموش كردن فردي كه انسان به او علاقه دارد و دائم ياد او در ذهنش تداعي مي شود، كاري سخت و دشوار است. انسان مثل كامپيوتر يا آدم آهني نيست كه با تغيير يك برنامه، رفتارش تغيير كند. انسان موجودي است پر از عواطف و احساسات و همين احساسات و عواطف هستند كه گاهي اوقات او را در تصميم گيري ها و اجراي برنامه هايش با مشكل مواجه مي سازند. بسياري از اوقات فرد از لحاظ عقلي و منطقي به تصميمي مي رسد، ولي به راحتي نمي تواند آن تصميم را عملي كند. طبيعتاً در مدتي هم كه او را فراموش مي كنيد كاملا بر خودتان و فكر و ذهنتان مسلط ميشويد و بهتر ميتوانيد در مورد آينده تان تصميم بگيريد. البته انجام كارهاي مهم و بزرگ بدون تحمل سختيها و مشكلات امكانپذير نيست، اما ديري نميپايد كه شهد شيرين پيروزي و موفقيت، خستگي را از تن انسان بيرون ميكند.
2. فراموشي فردي كه به او علاقه داشته ايد و دائماً فكر و ذكرتان، ياد او بوده است، نياز به زمان دارد. همانطور كه علاقه به فردي در انسان به تدريج شكل مي گيرد، فراموشي او هم به تدريج رخ مي دهد. نبايد از خودتان انتظار داشته باشيد به راحتي بتوانيد ياد او را از صفحه ذهنتان پاك كنيد. پس عجله نكنيد و مأيوس هم نشويد. يكي از مصاديق صبر و شكيبايي، صبر در سختي هاست. پس بر خودتان مسلط باشيد و باور داشته باشيد كه با توكل بر خدا مي توانيد اين راه را طي كنيد.
3. به جاي انديشيدن به ايشان به اين موضوع بيانديشيد كه اين علاقه كه سرانجامي ندارد، چه سودي دارد؟ مسلما نه تنها سودي ندارد بلكه باعث مي شود فرصت هاي عالي را براي ساختن آينده اي واقعي، از دست بدهيد.
4. روابط اجتماعي و دوستانه بيشتري با هم سن و سالان خود برقرار كنيد.
5. هرگونه ارتباط را با فرد مذكور قطع كنيد (تلفني، مكاتبهاي و ملاقاتهاي رو در رو).
6. از فكر كردن به او و ازدواج تخيّلي با او اجتناب كنيد و هرگاه فكر او به ذهن شما خطور كرد بلا فاصله خود را به فكر ديگري و كار ديگري مشغول كنيد و به خود بگوييد او مثلا چون دیندار نیست نمی تواند همسر مناسبی برای ما باشد.
موفق باشید.
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺
شاخصه های یک زوج موفق.تعهد در زندگی مشترک.استاد تراشیون.mp3
8.14M
( #خانواده👨👩👧👦 )
🎙 تعهــد در زندگــے مشترڪ
#استاد_تراشیون✨
#برید_با_هم_بسازید🍃
#زندگیتون_پایدار🍃
زندگی رو میسازیم باامیــد خداوند
#ازدواج
@rkhanjani
میدانےشیرینےچادࢪ درچیسٺ ..؟🤔
ایݩڪہٺوݪباس سربازے حجٺاݕݩالحسݩ
راݕࢪ ٺݩ میڪݩے ..😇
ایݩ ڪہ مولاݕا دیدنٺ ݪݕخݩد ڕضایٺ
برݪب هایش مے آید ..😍
و ٺو دوگوهࢪ گڕانبہاے خویش ڕاڪہ
حیا وعفٺ میباشد ڕاحفظ میڪݩے ..🤩
ݕا همیݩ یڪ ݘادࢪ ساده میداݩے
به اسٺحڪام ݘند خاݩواده
ڪمڪ ڪرده اے ..؟☝️🏻
میداݩے جلوے ݘہ میزاݩ گݩاه ڕا گرفٺہ اے ..؟👌🏻
ݕہ خدا قسم اینہا با دنیایے
قابݪ ٺعویض ݩمي باشݩ .. ✋🏻✨
#عفتوحیا
@rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_چهارم 💠 چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_پنجم
💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمندهها بود و دل او هم پیش #حاج_قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسمم!»
سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! بهخدا اگه #ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت #شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای #داعش خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف #سید_علی و #مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!»
💠 تازه میفهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر #مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن #شهادت سرشان روی بدن سنگینی میکرد و حیدر هنوز از همه غمهایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از #حاج_قاسم چیزی نگفته بود؟»
و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر #شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد.
💠 ردیف ماشینها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای #شهادت بردم :«چطوری آزاد شدی؟»
حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه نالههای حیدر و پیکر #مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!»
💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناکتر از #اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و #تهدیدت میکرد من میشنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! بهخدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!»
و از نزدیک شدن عدنان به #ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط #امیرالمؤمنین مرا نجات داده و میدیدم قفسه سینهاش از هجوم #غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟»
💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشینها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع #عملیات، من و یکی دیگه از بچهها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون #شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، #اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک.»
از تصور درد و #غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخهای سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.»
💠 از #اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم #کریم_اهل_بیت (علیهمالسلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچهمون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!»
دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود.
💠 مردم همه با پرچمهای #یاحسین و #یا_قمر_بنی_هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانهمان را به هم نمیزد.
بیش از هشتاد روز #مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشقترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️🌧
🔴حرکت داماد عراقی ،همراهان ماشین عروس را غافلگیر کرد👆👆
@rkhanjani
📌 واریز به شماره کارت
۶۱۰۴-۳۳۷۵-۳۳۵۸-۰۲۷۸
IR780120020000004191545981شماره شبا
علیرضا جمالی
#مواسات_و_همدلی
#سی_و_یکمین_قربانی
#اول_ماه_ربیع_الثانی
———🌻⃟—————