🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وششم
بعد از رفتن مهمونها اینقدر حالم بد بود که خانوادم ترجیح دادن بعداً راجع به خواستگاری صحبت کنن.
رفتم داخل اتاق خودم، دلم گرفته بود و آروم و قرار نداشتم...
مدام رفتارهای خودم را بررسی میکردم که کجا پا کج گذاشتم که اینطوری شد... از اون آدم های هم که برای هر چیزی طلبکار خدا میشن نبودم...
می دونستم هیچی بی حکمت نیست یا تنبیه و باید متوجه خطام می شدم یا امتحان و با صبر ارتقا می گرفتم و رشد میکردم...
دلم آرامش می خواست، سجادم را باز کردم رفتم سجده و اینقدر اشک ریختم و گریه کردم که وقتی از سجده بلند شدم سجادم خیس شده بود...
فردا صبح با آقای جلالی هماهنگ کردم زودتر برم خونه ی خانوم مائده تا سریع تر مصاحبه را تموم کنم و ببینم واقعا شوهر این خانم چکاره است؟ آخر این ماجرا به کجا می رسه!
فرزانه که مرخصی بود تنهایی به سمت خونه خانم مائده راه افتادم هنوز تاثیرات حال بد دیشبم در چهرم نمایان بود
رسیدم خونه خانم مائده زنگ را که زدم ایندفعه به جای خانم مائده صدای آقا رسول اومد بفرمایید کیه؟
کمی هول شدم و جا خوردم خیلی جدی گفتم: از خبر گزاری مزاحم میشم با خانم مائده کار داشتم
گفت: بله بله بفرمایید بالا و در باز شد...
کمی ترسیدم که چرا خانم مائده خودش آیفون را جواب نداد، دو دل شدم برم داخل یا نه!
به خودم گفتم آدم عاقل ریسک نمی کنه!
دوباره آیفون را زدم دوباره رسول برداشت کمی با استرس گفتم: میشه لطف کنید بگید خانم مائده بیان دم در
گفت: چرا؟ خوب تشریف بیارید بالا!
گفتم: ممنون میشم بگید بیان پایین کارشون دارم...
گفت: باشه پس کمی صبر کنید...
چند دقیقه ایی ایستادم ترجیح دادم صبر کنم و تحلیل های فرزانه را نداشته باشم که استرس بیشتری بگیرم!
بعد از چند دقیقه خانم مائده اومد دم در و گفتن چیزی شده چرا تشریف نیاوردید بالا؟
گفتم ببخشید اومدید پایین خواستم خیالم راحت بشه شما هستید! البته جسارت نباشه ولی خوب دنیاست دیگه با آدم های عجیب غریب بهتر دیدم احتیاط کنم...
لبخندی روی لبش نقش بست و گفت: آفرین خانم واقعا کار درستی کردید حالا بفرمایید بالا سر پا نایستید...
نشستم روی صندلی و منتظر خانم مائده بودم، بعد از چند لحظه اومد نشست و گفت: دوستتون چرا نیومدن؟
گفتم: کاری براشون پیش اومد دیگه من تنها اومدم که مصاحبه تموم بشه اگه خدا بخواد...
گفت: جواب سوال دوستتون اون دفعه موند...
سری تکون دادم و گفتم: بله از همون جا شروع کنید دفعه ی قبل طوری صحبت کردید که انگار همسرتون خیلی مهربونه و منطقی بوده ولی گفتید که اذیتتون می کرد چطوری اینها با هم جمع میشه!
نگاهی کرد و گفت: راستش هم مهربون بود هم منطقی ولی واقعا بعضی وقتها اذیتم میکرد حتی از همون اول ازدواجم که درست نمی شناختمش اینجوری بود!
هر فردی ممکنه یه چیز خاصی اذیتش کنه یکی ممکنه حرف بد بشنوه، یکی ممکنه از کتک خوردن اذیت بشه، یکی دیگه ممکنه از دروغ گفتن اذیت بشه و هر کسی با هر روحیاتی نوع اذیت شدن آدم ها با هم فرق می کنه درسته؟
با چشمهام حرفهاش را تایید کردم.
ادامه داد ولی چیزی که من را زجر میده و واقعا اذیت میشم اینه که طرف نه تنها که هیچ کاری نکنه و به روم نیاره حتی بدتر در عوض کار بدم خوبی کنه، یعنی شرمندم کنه!
و این یکی از ویژگی های بارز همسرم بود اصلا یادم نمیاد دعوام کرده باشه حتی وقتی خیلی غر میزدم یا کم صبری می کردم ...
من دوست ندارم شرمنده بشم ولی همسرم بارها در مقابل جر و بحث های من نه تنها چیزی نمی گفت که رأفت به خرج میداد و این خیلی برای من سخت بود...
البته صبوری هاش بی تأثیر نبود و خیلی به من کمک کرد تا معنی جهاد و مبارزه را بهتر بفهمم...
وقتی رفتیم سوریه پسر دومم هم به دنیا اومده بود و این ویژگی همسرم توی سوریه خیلی به دادم رسید خصوصا اینکه بیشتر وقتها نبود و من با بچه ها تنها بودم...
گفتم: ببخشید ولی من گیج شدم همسر شما کارش چی بود؟
اصلا شما برای چی رفتید سوریه؟!
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @rkhanjani
🌱صلوات خاصه امام رضا علیه السلام
✍در روز ۲۳ ذی قعده ، روز زیارتی آقا علی بن موسی الرضا المرتضی ارواحنافداه، باصلوات بر امام رئوف روزمان را آغاز کنیم😊
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به ضریح تو گره میزنم
همه ثانیههامو امام حسین(ع)..
#شب_جمعه
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 شاه کلید عاقبت بخیری...
🎙استاد عالی
@rkhanjani
🍂🍂🍂
🍁🍁
🍂
ما در کوچه های تنگِ زمانهمان
براییاریامامغائبمان،
سیلیکههیچ....
غصههمنخوردیم
@rkhanjani
▪️ ۲۳ ذی القعده؛ روز زیارت مخصوص حضرت سلطان علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
✍🏻 امام رضا (علیه السلام) در نامه ای به مأمون (علیه اللعنة) در تبیین اسلام محض فرمودند:
«الْوَلَايَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الَّذِينَ مَضَوْا عَلَى مِنْهَاجِ نَبِيِّهِمْ وَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا مِثْلِ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ أَبِي ذَرٍّ الْغِفَارِيِّ وَ الْمِقْدَادِ بْنِ الْأَسْوَدِ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ وَ أَبِي الْهَيْثَمِ بْنِ التَّيِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ عِبَادَةِ بْنِ الصَّامِتِ وَ أَبِي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ وَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِي الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَبِي سَعِيد الْخُدْرِيِّ وَ أَمْثَالِهِمْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِم وَ الْوَلَايَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ أَشْيَاعِهِمْ وَ الْمُهْتَدِينَ بِهُدَاهُمْ السَّالِكِينَ مِنْهَاجَهُمْ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَتُهُ»؛
ولايت مخصوص امیرالمومنین علي (علیه السلام) است و كساني كه بر راه روشن و منهاج پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بصورت مستمر استوار بودند و تغيير و تبديل در آنها حاصل نشد؛ مانند سلمان الفارسي و ... امثالهم که خدا از آنها راضی بود و رحمتش بر آنها باد، [همچنین] ولایت برای پیروان و یاوران آنها و هدايت يافتگان به راهنمایى آنان است، آن سالکینی به روش آنان و در راه آنان قدم برداشتند که رضوان و رحمت الهی بر آنان باد.
📓 عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج ۲، ص ۱۲۶.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_جمعه
درتمامعمردارمحسرتششگوشهرا..؛
طولهفته یکطرف شبهای جمعه یک طرف
اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وهفتم
متعجب گفت: یعنی شما در جریان نیستید خوب برای مبارزه با داعش!
یه لحظه احساس کردم سقف روی سرم خراب شد!
با چشمهای از حدقه بیرون زده گفتم مبارزه با داعش یا پیوستن به داعش!
متحیر نگام کرد و گفت: منظورتون رو نمی فهمم! من همسرم پاسدار بود البته قسمت خاصی از سپاه کار میکرد که خوب نمی شد علنی گفت
چرا چنین فکری کردید؟
با لکنت گفتم: جلالی... یعنی آقای جلالی گفتن موضوع مصاحبه ی ما جهاد! اونم از نوع نکاحش!
لبخندی زد و گفت خوب این چه ربطی داره به داعش پیوستن!
گفتم: چطور سوریه بودید و نمی دونید جهاد نکاح ربطش به داعش چیه؟
ابروهاش گره خورد بهم و گفت : خانمم جهاد از نوع نکاح، با جهاد نکاح فرقش بین حق تا باطل...
جهاد نکاح که سقوط محضِ اما جهاد با نکاح، شروع رسیدن به بهشته!
مگه شما ماجرای اسما با پیامبر (صلی الله علیه و آله)را نشنیدین؟!
هنوز توی بهت بودم وبا همون حالت گفتم: نه!
گفت: توی یکی از همون کتابهایی که همسرم برام گرفته بود مطلب جالبی نوشته بود اجازه بدین کتاب را بیارم از رو بخونم کتاب را آورد و شروع کرد به خوندن...
بعد از بعثت پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) زني به نام اسماء از گروه انصار به نمايندگي از جانب زنان مدينه، به محضر پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) شرفياب مي شود
در حالي كه آن حضرت در ميان ياران خود نشسته بود، عرض مي كند پدر و مادرم فدايت باد من به عنوان نماينده زنان مدينه پيامي آورده ام و يقين دارم همه زنان دنيا در اين پيام با من هماهنگ مي باشند
و آن اين كه: خداوند تو را براي همه مردان و زنان دنيا به حقّ مبعوث كرده است و ما هم به تو و به پروردگارت كه تو را فرستاده ايمان آورده ايم.
اي پيامبر، طائفه زنان در خانه هاي شما مردان زندگي كرده و در اطاعت و فرمان شما هستيم، فرزندان شما را حضانت ميكنيم و...
و در مقابل، شما گروه مردان در بخشي از برنامه اسلام بر ما برتري داريد از آن جمله مسأله جنگ و جهاد كه فضيلت زيادي دارد و ما از آن بي نصيب و محروم هستيم
شما به ميدان جهاد و دفاع از حريم اسلام مي رويد و پاداش جهادگران را به دست مي آوريد، ولي طائفه زنان از آن محروم مي باشند،
در حالي كه امور زندگي خانه را ما تأمين مي كنيم، اموال شما را پاسداري و...
در اين هنگام پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) رو به ياران خود كرد و فرمود: آيا سخني بهتر از سخنان اين زن درباره امور مربوط به دين تا به حال شنيده ايد؟
ياران آن حضرت پاسخ دادند: يا رسول الله ما گمان نمي كرديم كه زني مانند او اين چنين مطالب شگفت و حقائق والا و بلند را بر زبان جاري نمايد!!
آن گاه پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) آن زن را مخاطب قرار داد و فرمود: اي زن برگرد و به همه زنان اعلام كن:
(انّ حسن تبعّل احداكنّ لزوجها، و طلبها مرضاته، و اتّباعها موافقته يَعْدل ذلك كلّه) خوب شوهر داري كردن هر فرد فرد شما از شوهرتان و به دست آوردن خوشنودي آن ها و تبعيت از آنان، معادل و مساوي همه آن ويژگيها و برتري هايي است كه براي مردان بيان كرديد.
سپس آن زن با يك دنيا خوشحالي در حالي كه تهليل (لا اله الاّ اللّه)و تكبير مي گفت بازگشت.
با دست کوبیدم به پیشونیم و گفتم پس منظور شما از جهاد این بود که می گفتید؟
کتاب را بست و امتداد نگاهش به قاب عکس روی دیوار خیره شد و گفت: البته قبل ازدواج اینجوری فکر نمی کردم همون طوری براتون گفتم جهاد کردن را یه کار ویژه می دیدم!
ولی تازه بعد از دو سال زندگی با کتابهایی که خوندم کم کم یاد گرفتم مجاهد کیه؟ اصلا جهاد برای ما خانم ها چیه! و راه رسیدنش کجاست!
اون لحظه فقط دلم می خواست جلالی را خفه کنم با این تیتر زدنش برای موضوع مصاحبه!!!
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @rkhanjani
💚💛💚
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠
نیامدی و دیر شد! 😭
@rkhanjani
🔅تکفرزندی با روان فرزند شما چه میکند؟
✍ بسیاری از #والدین_تک_فرزند، متوجه نمیشوند که چه تاثیر عمیقی بر فرزند خود دارند و فرزندشان چه فشاری را تحمل میکند تا #شبیه_والدین خود بشود و رضایت آنها را جلب کند. وجود چند فرزند در خانواده موجب میشود تا تمایل #فرزندان به #جلب_رضایت والدین کاهش یابد و از این فشار رهایی یابند. در چنین محیطی، فرزندان دیگر تمایل ندارند که خود را با والدین خود مقایسه کنند ولیکن خود را با دوستان یا خواهر یا برادرهای خود مقایسه میکنند و فشار دیگری به آنها وارد میشود که ناشی از رقابت است.
🔸 افزون بر این، والدینی که دارای چند فرزند هستند، تمام توجه خود را به یک فرزند معطوف نمیکنند. تاثیر فزایندهای که خواهرها و برادرها بر یکدیگر دارند موجب میشود تا از الگوهایی غیر از والدین خود پیروی کنند. تنوع رفتار کودکان در یک خانواده نیز میزان #بردباری والدین را افزایش میدهد و فشاری را که آنها بر فرزند خود وارد میسازند تا از آنها اطاعت کند، کاهش میدهد.
📕 برگرفته از کتاب « کلیدهای تربیتی برای والدین تک فرزند»
@rkhanjani
••♥️••
✍خودش گفته:«یَداللَهِ فَوقَ أَیْدِیهِم»
یعنی بندهی من
نگران فردایت نباش
از اَفعال آدمها دلگیر نشو
کاری از آنها برنمیآید
دستت را به من بده.
تا من نخواهم
برگی از درخت نمیافتد!!!
🌼 @rkhanjani
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 خدا اینجوری خوشش میاد!!!
┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💠 استاد مسعود عالی
•✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿
🌸@rkhanjani
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح
#قسمت_سی_وهشتم
واای که چه فکرها راجع به خانم مائده نکردم!
خدا منو ببخشه...
گفتم: حلال کنید ما هم در گیر تیتر مصاحبه شدیم وفکرمون خطا رفت...
لبخندی زد و گفت اشکالی نداره اینم از جذابیتهای شغل شماست.
با هیجان گفتم: خوب الان همسرتون کجاست؟
اشکی آروم روی صورت معصومش لغزید لحظه ایی سکوت کرد بعدگفت:
به قول شهید یوسف الهی اجرجهاد شهادت است...
و همسرم خوب اجرش را گرفت...
من من کنان گفتم یعنی شهید شد؟؟؟
با دست اشکهاش را پاک کرد با اشاره سر گفت: آره
دیگه واقعا اگر سرم را به دیوار می کوبیدم جاداشت...
چه تحلیل ها که نکردیم! چه قضاوتها که نگفتیم ....
سرم را انداختم پایین هیچی برای گفتن نداشتم!
خانم مائده هم که متوجه حال من شد رفت تا یه لیوان شربت برام بیاره...
دوباره از اول مصاحبه رو توی ذهنم مرور کردم ولی این بار چقدر کلمه هایی مثل جهاد، مثل گذشت، مفهومشون فرق داشت چه تقدسی گرفته بودن کلمات...
چه تواضعی داشته خانم مائده...
وای اگر فرزانه بفهمه...
یکدفعه یاد حسام افتادم دیشب گفت: همکار همسر خانم مائده است خدا کنه هنوز خونه زنگ نزده باشن...
خانم مائده با سینی شربت اومد داخل
و چقدر خوردن این شربت برام هم شیرین بود هم تلخ...
شیرین بود چون مهمون خونه ی یه شهید بودم ...
تلخ بود چون شرمنده خانم مائده بودم با اون تحلیل ها...
بدون اینکه چیزی بگم خانم مائده شروع کرد صحبت کردن گفت:
من خیلی جهاد را دوست داشتم ولی قبل از ازدواجم مسیرش را درست نمی دونستم خوب خدا خواست با ازدواجم بدون اینکه بدونم افتادم توی مسیر ...
همونطوری گفتم دوسال اول خیلی سخت بهم گذشت چون فکر میکردم نابود شدم هم خودم... هم اهدافم ...
ولی بعد که کم کم مطالعه کردم فهمیدم دقیقا توی مسیر جهادم و اینکه من و خانم های امثال من از این مسیر می رسیم به خدا...
خیلی مهمه آدم متوجه بشه و بفهمه خدا برای رسیدن به خودش برای هر کسی چه مسیری را مشخص کرده ...
چون اگر ندونه ممکنه مثل تیتر مصاحبه ی شما مفهومش کلا عوض بشه و مسیر جهاد با نکاح بشه جهاد نکاح!
انتهای یکی بهشت! انتهای دیگری قهقرای جهنم!
درست یادمه یکی از همین دخترهای پانزده، شانزده ساله که از عربستان اومده بود برای جهاد نکاح دقیقا توی فهم دچار مشکل شده بود اسمش چی بود؟ گوشه ی لبش رو گزید و گفت: اسمش..... آره اسمش عایشه بود با یک افتخاری از جهاد نکاح یاد میکرد!
می گفت: من دختری باکره بودم اما به محض ورود به جهاد نکاح توسط چندین نفر دوشیزگی خودم را فدای اسلام کردم! و در این مدت مشکل رزمندگان زیادی را حل کردم و اکثر مجاهدانی که با من جهاد داشتند از الجزایر، اتیوپی، چچن و مغرب بودند، الان هم باردار هستم!
و جالبتر اینکه می گفت من می دونم که این فرزند در آینده یکی از مجاهدان بزرگ راه اسلام میشه چون در حین جهاد خدا این بچه را به من داده! من برای تقرب خدا جهاد کردم و امیدوارم خدا از من قبول کنه!
خانوم مائده سرش را با حرص تکون داد و گفت: نگاه کنید فهم چقدر کج میشه متاسفانه بعد هم به عنوان قهرمان جهاد نکاح توسط مفتی های عربستان معرفیش کردن تا بتونن افراد بیشتری را جذب کنن!
نفس عمیقی کشید و گفت : یه ضرب المثل هست میگم:
خشت اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج... دقیقا مصداق همین افراد هست
دستی به صورتش کشید و یک جرعه شربت خورد لیوان رو گذاشت سرجاش و ادامه داد: اما در مورد خودم البته اگرهمراهی و صبر همسرم نبود اگر بصیرتش نبود و می خواست مستقیم این را به من بفهمونه خوب کار سخت می شد!
درسته به بیراه ایی مثل جهاد نکاح کشیده نمی شدم ولی توی مسیر رسیدن به هدفم هم قرار نمی گرفتم!
ولی خیلی هوشمندانه من را به مسیرم برگردوند به مسیر خدایی شدنم...
البته بگم تغییر سخته، خیلی روی تفکرم کار کردم خیلی...
فرض کنید آدمی که عبادت و شهادت را فقط در دعا و نافله و یا یک کار ویژه می دید حالا فهمیده بود با آشپزی با خیاطی با بچه داری با همسر داری می تونه در مسیر یک مجاهد باشه!
یک مسئله ایی که این افراد جهاد نکاح توی سوریه و عراق تحت هیچ شرایطی نمی پذیرند همین تغییر تفکر، در واقع اصلا تفکری وجود نداره همش تعصب!
حالا حتما جهاد نکاح را هم نگاه نکنید خیلی وقتها ما خودمون روی خیلی از ویژگی هامون تعصب بی جا داریم حاضر نیستیم بهشون فکر کنیم و تغییر کنیم!
لحظاتی ساکت شد نگاهش خیره به لیوان نصفه ی شربت موند...
نگاهش را از لیوان برداشت ادامه داد: یک نکته اساسی که من توجه نمی کردم در بچه های مبارز خصوصا زمان جنگ که اسطوره های من بودن این بود که دعا و نافله هاشون تقویت کننده های قوی بودن برای مجاهدتشون، برای در معرض گلوله قرار گرفتنشون ،برای روی مین رفتنشون، برای انجام تکلیفشون ...
#سیده_زهرا_بهادر
🌸 @rkhanjani