قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا
إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ
گفتند:
پدر! از خدا
آمرزش گناهان ما را بخواه،
که ما خطاکار بودیم!
#یوسف۹۷
———🌻⃟————
@rkhanjani
می دانی!
یه جورِ دیوانه واری این آیه را دوست دارم
انگار می خواهد بگوید شما در این وادی هنوز بچه اید و معمولا بچه ها در اشتباه کردن اسیرند.
اما نگران نباشید شما پدری دارید دلسوز و مهربان ...
بدوید به سویش و بگویید برایتان دعا بکند..
بدوید بگویید بچگی کردید...
#امام_زمان_دعاکن_برایمان
#مثل_خیلی_ها
#خیلی_بچگی_کردیم
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فضیلت محبّت به خانواده
کمک به همسر، بهتر از عبادت هزار سال
هر بوسه بر فرزند، ۵۰۰ سال درجه
🎙 #استاد_عالی
@rkhanjani
#عکسنوشت 📸
در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه ای خلوت...
@rkhanjani
فرزندانی مستقل، مسئولیت پذیر و اجتماعی
🔸وقتی فرزندها زیاد باشند، توجه و حمایت والدین نسبت به هر کدام از آنها غیر افراطی و متعادل می شود، لذا مستقل بار می آیند و کمتر مشکلات روحی و روانی پیدا می کنند و به خاطر کارهایی که در منزل به آنها واگذار می شود، مسئولیت پذیری آنها بیش تر گشته، توانایی انجام بسیاری از کارها را پیدا می کنند و به خاطر پرجمعیت بودن خانه، اجتماعی بودن را تجربه می نمایند.
👈 به این معنی که مجبور می شوند رفتار و گفتار خود را تصحیح کنند و خواسته های خود را به خاطر دیگران محدود نمایند، در نتیجه آمادگی لازم را برای ورود به عرصه های اجتماعی پیدا می کنند.
🔸پس اینکه گفته می شود: فرزند کم تر بهتر تربیت می شود، نه تنها به صورت کلی درست نیست؛
👈 بلکه می توان گفت که در بسیاری موارد برعکس است و فرزندان بیش تر، بهتر تربیت می شوند، البته به شرط اینکه والدین علم و مهارت لازم برای تربیت را داشته باشند، پس به جای توصیه به کم بچه آوردن، باید مهارت تربیتی پدران و مادران را بالا برد.
#فرزند_بیشتر
#فواید_فرزند_بیشتر
╭═🌼⊰🌺⭐️🌺⊱🌸═╮
@rkhanjani
╰═🌸⊰🌺⭐️🌺⊱🌼═╯
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیوپنج
به خانه رسیدم.
امیرحسین جلو دویید.
منم دست به صورتش کشیدم.
- سلام عزیزم .
مریم داشت تو اشپز خونه غذا درست میکرد.
- سلام سارا جان ،کلاست تمام شد؟
- نه کلاسامو عوض کردم.
به اتاقم که رفتم، خشم سر تا پای وجودم را گرفت.
- مریم خانم ،مریم خانم؟
-جانم؟
- عکسای روی میز اتاقم کجاست؟
-سر جاشون
- شوخیت گرفت نیست که؟
-منظورم اتاق حاج رضاست
هاج و واج نگاهش کردم.
- سارا جان من نیومدم تو این خونه که خاطرات گذشته تونو از یاد ببرین ،همانطور که دلم نمیخواد امیر حسین باباشو فراموش کنه.
چیزی نگفتم وبه اتاقم برگشتم.
"این زن چقدر فکر بزرگی داره."
روی تختم دراز کشیده بودم که عاطی زنگ زد. مختصری گفتم که کلاسهایم را جابه جا کردم. اما اصل ماجرا را نگفتم.
دلم میخواست بخوابم ولی فکرو خیال ولم نمیکرد.
حرف ساناز توی سرم میچرخید.
-یه بچه مذهبی پیدا کن و به حاجرضا معرفی کن جای شوهر.
یعنی امیرطاها قبول میکرد؟ امکان نداره! دوست نداشتم پایم را در دانشگاه بگذارم.
کم کم خوابم برد.
-آجی سارا پاشو بیا شام بخوریم.
لبخندی زدم و گفتم : تو برو من میام.
به آشپزخانه که رسیدم، بلند سلام کردم.
ادامه دارد...
🏴@rkhanjani