#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_ششم
این سه روز مثل برق و باد گذشت.
من و امیرعلی بیشتر اوقات حرم بودیم. نمیدونم چرا؟ ولی یه حس خاصی داشتم.
انگار الان یه دوست صمیمی پیدا کرده بودم. احساس آرامشی داشتم که وقتی با حرفای عمو مقایسه میکردم در تناقص کامل بود. راستش به حرفاش شک کرده بودم. چون احساسم یه چیز دیگه میگفت و حرفای عمو چیز دیگه ای!
حالا لحظه خداحافظی بود. یه غم خاصی تو دلم بود مثل وقتی که از یه دوست جدا میشی. نمیدونم چه حسی بود؟
برای چی بود؟
ولی یه حس غریبی نمیذاشت برم.
هه منی که تو این چند ساله اصلا امام رضا رو فراموش کردم و هر شناختی داشتم برای ده یازده سال پیش بود، حالا برام شده بود،یه دوست که درد دل باهاش برام سراسر آرامش بود.
اما حالا داشتم از این دوست صمیمی که دوستیش از جنس عشق بود،جدا میشدم.
رو به روی ضریح ایستادم.
-امام رضا! ممنون بابت همه چی.
بابت اینکه بهترین دوستم شدی.
بابت گوش دادن به درددلام.
کاش خیلی زود بازم بیام.
یه بار دیگه چشمم دوختم به اون ضریح نورانی. که تا قبل از اینکه بیام اینجا برام یه جای بی اهمیت و معمولی بود ولی حالا شده بود مرحم دردام.
زیر لب خداحافظی کردم و رفتم بیرون.
با مامان اینا دم سقاخونه قرار گذاشته بودیم . رفتم همه اومده بودن و منتظر من بودن. امیرعلی چشماش قرمز شده بود و معلوم بود حسابی گریه کرده. اما هنوز هم لبخند رو لبش بود. با دیدن من لبخندش پررنگ تر شد و گفت: قبول باشه آبجی خانم.
یه لبخند محو تحویلش دادم خب حوصله نداشتم اصلا. دلم نمیخواست برگردم. امیرعلی یه پارچه سبز گرفت طرفم.
امیرعلی: اینو یادگاری از اینجا نگه دار تبرک شدس.
_ امیر میدونی که من به تبرک و این چیزا اعتقاد ندارم.
امیرعلی: خواهری خوب منم گفتم یادگاری. نگفتم برای تبرک که.
یه لبخند زدم و گفتم: ممنون.
بابا: خوب دیگه بریم.
دوباره برگشتم و با غم به گنبد طلا نگاه کردم . دیگه باید بریم.... هی
.
.
.
.
.
با صدای امیرعلی چشامو باز کردم.
امیرعلی: خواهری پاشو. گوشیت داره زنگ میزنه.
_ کیه؟
امیرعلی: نمیدونم.
با دیدن اسم عمو ناخوداگاه لبخند زدم اما با یاد آوری اینکه اگه الان از حس خوبم براش بگم مسخره میکنه، لبخندم محو شد.
_ جونم؟
عمو_ سلام تانیا خانم. چه خبر؟ نرفتی اونجا چادری بشی برگردی که؟
_ عمو نفس بکش. نخیر چادری نشدم . شما چه خبر؟ زن عمو خوبه ؟
عمو: طلاق گرفتیم.
با صدای بلند که بیشتر به داد شبیه بود گفتم _ چی؟
یه دفعه مامان و امیرعلی و بابا با ترس برگشتن سمتم. اگه بابا زود به خودش نمیاومده بود، صددرصد تصادف کرده بودیم.
عمو: عههه. کر شدم. خوب طلاق گرفتیم دیگه. کلا تو این دو سه سال آخر دلم رو زده بود.
به زور تحملش میکردم .
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🏴 @rkhanjani
⸤• #رزق_معنوے💌 ⸣
°
°
•\• فقطخداپشتتہ...
پسبیخودیواسھبقیه
دستوپانزن(:💔🖐🏼
والسلام
@rkhanjani
چیز های خوب به سراغ کسانی میروند که صبر میکنند اما چیزهای بهتر به سراغ کسانی میروند که برایش تلاش میکنند.
#نکته #زندگی ⚜
@rkhanjani
✅پرسش:
همسر من علاقه اي به خريد کردن ندارد و هميشه براي بيرون رفتن و خريد لباس و کفش به مشکل برميخوريم واز من ميخواهد که تنها به مغازه بروم.چگونه با اوصحبت کنم که با من همراه شود؟
🌺پاسخ:
با محبت سخن گفتن
زن با الفاظ شيرين و عاشقانه نسبت به شوهرش ابراز محبت كند؛ اين كار موجب علاقه مندي همسرش به او خواهد شد. پيامبر اسلام (ص) اين با محبت صحبت كردن را از حقوق مرد بر زن مي داند. قالَ الرَسولُ الله(ص) : يَا حَوْلَاءُ لِلرَّجُلِ عَلَى المَرْأَةِ....وَ تَوَدَّدَهُ وَ تُحِبَّهُ وَ تُشْفِقَهُ. پيامبر (ص) فرمودند : حق مرد بر زنش اين است .... با او مهرباني كند ودوستش بدارد و دلسوزش باشد ( مستدرك الوسائل ج 14 ، ص244)
علي (ع) : اعْلَمْ أَيْ بُنَيَّ أَنَّهُ مَنْ لَانَتْ كَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحَبَّتُه. حضرت علي (ع) به امام حسين (ع) مي فرمايد : بدان پسرم به درستي كه هر كسي كلامش ملايم باشد ، محبت او بر ديگران واجب مي شود (بحارالأنوار ج74 ،ص241 ) .
وقتي مرد احساس كرد زن او را لايق و با جرأت مي داند، به خود مي بالد و اين شهامت را به دست مي آورد كه براي مقابله با هر مشكلي سينه سپر كند. او از لياقت خود اطمينان مي يابد و همين است باعث موفقيتش مي شود .امام صادق (ع) فرمودند : زن براي جذب و موافقت شوهرش از سه چيز بى نياز نيست كه عبارتند از : حفظ كردن خود از هر پليدي وآلودگي تا دل شوهرش در هر شرايطي خوشايند يا ناخوشايند نسبت به اومطمئن باشد؛ مراقبت از شوهر و پرستاري از وي تا اگر لغزشي از او سر زند ، به مهرباني با او برخورد نمايد؛ اظهار عشق به او با عشوه و دلبري و خود را آراستن به زيبايي كه مورد نظر شوهرش است.( تحف العقول،ص337)
يكي از مشخصات زيبا سخن گفتن ، عيب نگرفتن از شوهر، يا به قول مردان « نق نق» نكردن و دائم از شوهر ايراد نگرفتن است. امام علي (ع) به امام حسن (ع) فرمودند : خواهى با تو نيكى كنند با ديگران نيكويى كن. برادرت را با هر خصوصيّتى كه دارد بپذير و تحمّل كن. بسيار گلايه مكن كه كينه را برانگيزد و به دشمنى سخت كشاند.( تحف العقول ، ص85) و ( بحارالأنوار ج74 ص 212 )
زيبا خطاب كنيد تا جواب زيبا بشنويد.(غرر الحكم انصاري، ص181)
لوئيس ترمان عالم و روان شناس مشهور، مطالعه بسيار دقيقي در زندگي 1500 خانواده به عمل آورده است؛ نتيجه آزمايش ثابت كرده است كه شوهر ها نق نق كردن زن را بزرگترين وكشنده ترين عيب مي دانند. گالوپ روان شناس ديگر نيز همين را كشف كرده است و مي گويد : « مردها نق نق كردن زن را رأس عيوب آنها قرار مي دهند » . جونسون تمپر امنت(روان پزشك) در تحقيقات علمي خود به اين نتيجه رسيده که هیچ صفتی به اندازه عیب جویی و نقل نق زن در بدبختی خانواده موثر نیست! (آیین همسر داری . دوروتی کارگی.ص ۱۴۷)
🌺
☘🌺@rkhanjani
🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○•🌱
#السلامعلیڪیابقیھاللہ🌱
▫️بلا می بارد از آسمان و زمین.
فتنه ها چون گرگ افتاده اند به جان یتیمانت...
" ای دوست بیا، رحم به تنهایی ما کن! "
@rkhanjani
وقتے رنگت خدایے مےشود
دنیاوسختے هایش هم زیباست
انگارهمه چیز به بهترین شکل است
چون تودرپناه
بهترین معناے زندگے هستے
درپناه او باشید
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علاقه شباهت میاره ...!
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
@rkhanjani
#هادےدلھٰا 🕊
⌝ ﴿نفسك غالية، لا تبيعها إلا بالجنة﴾ ⌜
• جان گرانبهاست؛ آن را نباید فروخت •
⌟ مگر در مقابل بھشت ! ⌞
.
•
🍃🍃نسیم یان همراه در حرم مطهر امام رئوف نائب الزیاره تک تک شما خوبان هستیم
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_هفتم
شوکه بودم.
عمو: زن عموت رو که دیدی، هر روز هر روز بیرون با این دوستش با اون دوستش. تو این آرایشگاه تو اون آرایشگاه. بود و نبودش برای من فرقی نداره جز اینکه یه خرج اضافه از رو دوشم برداشته میشه. همشم لازم نیست به یکی جواب پس بدم.
_ ولی عمو؟ شما که عاشق همدیگه بودید؟ برای ازدواج تو روی آقاجون و مامان جون ایستادین؟
عمو: بیخیال تانیا. خودت داری میگی بودید. دیگه نبودیم. حالا میخوام عوضش کنم . دیگه چه خبرا؟
_ مگه لباسه که عوضش کنی عمو بحث یه عمر زندگیه.
عمو: تانی گفتم بیخیال عمو. اصلا من خودمم از یکی دیگه خوشم اومده یه یه سالی میشه باهم دوستیم شاید باهم ازدواج کنیم. حالا اومدی باهم آشنا میشید.
نمیدونم چرا یه لحظه از عمویی که عاشقش بودم بدم اومد. یعنی چی وقتی زن داره با یکی دیگه دوست بوده.
_ باشه عمو. فعلا من کار دارم بعدا حرف میزنیم.
عمو: باشه بای .
توقع داشتم وقتی قطع کردم، همه ازم سوال کنند. ولی حواسم نبود خانوادهی من کلا با دخالت تو زندگی دیگران مشکل داشتند.
خودم شروع کردم و از سیر تا پیاز براشون گفتم. خیلی ناراحت شدند.
بابا: دخترم دیگه کمتر باید بری خونه عموت؛ درست نیست .
نمیدونم چرا خودمم دیگه دوست نداشتم برم اونجا.
از وقتی رفتم مشهد و اون حس و حال تجربه کردم، احساس میکنم شاید حرفای عمو درست نباشه؟ یه شک و تردیدی تو دلم ایجاد شد.
الانم که فهمیدم عموم یه آدم هوسبازه.
عمو و زن عمو با هم دوست بودند.
وقتی خواستند ازدواج کنند،آقاجون و مامان جون فهمیدند دوستند، کلی ناراحت شدند.
اجازه ازدواج ندادند. اما بالاخره باهم ازدواج کردند.
حالا بعد از این همه زندگی به همین راحتی شریک زندگیش رو عوض کرد!
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸@rkhanjani