eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
648 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله مجتهدی تهرانی: 👈گاهی انسان باید بنشیند و با نفس خود حساب و کتاب کند پدر ما را این در می آورد. به نفس خود بگوید: تاڪی؟ چـــــقدر؟ ✅ بس است دیگر! به فکر خودت باش @rkhanjani
خودت گفتے وعده در بهاراست بهار آمد دلم در انتـــظار است بهار هرڪسی عید است ونوروز بهار عاشقان دیدار یــــاراست 🌸سال نو مبارک🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش.... فصل پنجمی درراه بود.... کاش.... نامش فصل وصل " ماه " بود...... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ در آرزوی رویت ای آرزوی جانم دل نوحه‌کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی ❤️الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج❤️ @rkhanjani
|خدایا به حق خودت بر خودت، مرا به جایگاه اهل طاعتت و.....برسان.... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: اگر می توانید هر روز را نوروز کنید؛ یعنی در راه خدا به یکدیگر هدیه بدهید و با همدیگر پیوند داشته باشید. 📍دعائم الاسلام، ج2، ص326 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸حالِ نیکو، فالِ نیکو؛ 🍎سهـم هـر روزِ شمـا 🌸شاد و پیروز و مبارک باد نوروزِ شما 🍎هر دم و هر روزتان 🌸سرشار احوالاتِ ناب، 🍎لحظه هاتان شادِشاد 🌸 و دلخوشیتان بی حساب! @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥️∞ 📹 | ببینیم به امام حسین(ع) سلام می‌کنی✋ جوابم می‌گیری؟! داستانی زیبا از زبان 👌 🌸🌸 @rkhanjani ══════✿═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انقدر‌ بی‌معرفتیم‌ نسبت‌ بہ اماممون کہ هرر‌وز‌ باید‌ یہ نفر‌ یادمون‌ بندازه امام‌زمانیم‌ توزندگیمون وجود داره💔.. 💥 🌱 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بغض رهبر انقلاب در هنگام سلام به محضر امام زمان (عج) در ابتدای سخنرانی نوروزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ برکت مهمان ‼️ ✍زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(ص)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... 📚بحارالانوار ╭━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╮ 🌸@rkhanjani
꧁هوالعشق༽꧂ ❤️ ❣ سال ۱۴۰۰ با همه‌ی خاطرات خوب و بدش گذشت. ❣ بیاییم و کدورت‌های خود را نسبت به همسر و اطرافیان کنار بگذاریم و زندگی را با شکوفه‌های گذشت و ایثار و یاد امام زمان علیه‌السلام کنیم. ❣چشمهای خود را لحظه‌ای ببندیم و در ذهن خود این نکته را متذکر شویم که دیگر هیچ کدام از ماها در این دنیا نیستیم و همه در عالم . با این کلان‌نگری و به راحتی از یکدیگر بگذریم و با خدا و اهل بیت علیهم‌السلام یک معامله‌ی کنیم. ❣ فرمول خدا این است که اگر ببخشیم، خواهیم شد و اگر نبخشیم او نیز در حساب و کتاب ما خواهد کرد. ❣ فرصت است! @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part36_جان شیعه اهل سنت.mp3
5.65M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(36) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@rkhanjani
وقتی میخوایم بریم مسافرت خونه رو مثل دسته‌ی گل میکنم ..تا اگه یوقت حادثه‌ای برام پیش اومد آبروم پیش کسانی که بعد مرگم خونه زندگیمو میبینن نره! چقد حواسم به خونه‌ی دلمه که از آلودگی و گناه پاک باشه؟ چقد نگران صحرای محشر و ریختن آبروم پیشگاه حضرت زهرا (س) هستم؟🤔 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جهنم تا بهشت 🌺👇
چشمام رو باز ميكنم. به خاطر نور تندي كه تو محيط بود و فوق العاده آزار دهنده سريع دوباره پلك هام رو روي هم ميزارم. صداي نجواگر كسي رو بالاي سرم ميشنوم. "صداي قرآنه؟ آره . فكر كنم . اما از كجا؟ نكنه مردم ؟ " با احساس سوزش شديدي كه تو دستم ايجاد ميشه ، دوباره چشمام رو باز ميكنم و قبل از اينكه فرصت كنم دليل سوزش دستم رو جويا بشم با چشم هاي باروني امير حسين رو به رو ميشم ، چشم از چشم هاي اشك بارش ميگيرم و به كتابي كه تو دستش بود خيره ميشم ، و بعد چشم ميدوزم به لب هاش كه با آرامش خاصي آيه هاي قرآن رو زمزمه ميكردن .چه صوت دلنشینی ، حتی تو رویا هم فکر نمیکردم صدای قرآن خوندنش انقدر آرام بخش باشه. اميرحسين_ صَدَقَ اللهُ العليُ العَظيم همزمان با چشم هاي اميرحسين ، كتاب عشق بسته ميشه و بعد بوسه روي جلدش ميشينه. چشم ميدوزم به حركات اميرحسين كه گواهي دهنده عشق بودند. چشماش كه باز ميشه باهم چشم تو چشم ميشينم ، لبخندي ميزنه و برعكس دلهره اي اون موقع داشت با آرامش زمزمه ميكنه _ خوبي؟ صداش به قدري آروم بود كه تنها با لبخوني ميشد متوجه شد ، به سر تكون دادن اكتفا ميكنم . دوباره احساس سوزش، چشمام رو به سمت دستم ميكشونه ، بله. دقيقا چيزي كه ازش هميشه وحشت داشتم ؛ سرم. اولين و آخرين باري كه سرم زدم ، نزديكاي كنكور بود كه از استرس و اضطراب كارم به بيمارستان كشيد، اول كه رگ دستم رو پيدا نميكردن و تمام دستم رو سراخ سوراخ كردن ، بعد هم كه سِرُم رو باز كردن تا يك هفته با كوچيك ترين حركتي حسابم با كرام الكاتبين بود . با شنيدن صداي اميرحسين دوباره درد و سوزش فراموش ميشه و دوباره باهم چشم تو چشم میشیم. امیرحسین : درد داره؟ _ یکم ولی نه به اندازه سری قبل . امیرحسین : راستش، چیزه ....هیچی فقط حلال کنید ..... فکرای مزاحمی که با این حرفش به مغزم هجوم اوردن رو کنار زدم و با تعجب و پرسشی نگاش کردم. چطور؟ چیزی شده ؟ امیرحسین: نه نه. نگران نشین. آخه آخه سِرُمِتون رو من وصل كردم گفتم حلال كنيد اگه..... حرفش رو قطع ميكنم _ نه نه. ممنون. من كلا تو سرم وصل كردن مكافاتم. با صداي زنگ در از جام بلند ميشم. بي حوصله به سمت پذيرايي ميرم . با صداي نسبتا بلندي مامان رو صدا ميكنم بعد از اينكه به نتيجه اي نميرسم به سمت آيفون ميرم. با ديدن چهره اميرحسين بعد از چند روز لبخندي مهمون لب هام ميشه. در رو ميزنم و گوشي اف اف رو برميدارم. _ سلام. بفرماييد. اميرحسين: سلام. مزاحم نميشم. ميشه يه لحظه بيايد تو حياط فقط لطفا. _خب بفرماييد داخل. اميرحسين:كارم كوتاهه طول نميكشه. گوشي آيفون رو ميزارم ، چادر رنگي مامان رو برميدارم و ميرم تو حياط. با ديدن اميرحسين كه چند شاخه گل رز گرفته بود جلوي صورتش ذوق ميكنم ، كمي ميپرم و دستام رو به هم ميزنم:واي مرررررسي. اميرحسين ميخنده و گل هارو به طرفم ميگيره و با لبخند ميگه :بفرماييد ، تازه متوجه حركت ضايع خودم ميشم. چشمام رو روهم فشار ميدم و ميگم_ ببخشيد . من گل رز خيلي دوست دارم ، ذوق زده شدم.ممنون اميرحسين: قابل شمارو نداره. گل هارو ازش ميگيرم و تعارف ميكنم كه بياد تو اما قبول نميكنه. بعد از چند ثانيه چهرش جدي ميشه و ميگه _ راستش ، اين چند روزه تلفن همراهتون خاموش بود ، نميخواستم مزاحم منزل هم بشم ، نگران شدم اومدم ببينم چيزي شده؟ تو دلم فقط قربون صدقه لفظ قلم حرف زدن و نگران شدنش مي‌رفتم و به خودم فحش ميدادم كه چرا باعث اذيت و نگرانيش شدم. _ نه. چيزي نشده ببخشيد اگه باعث نگرانيتون شدم. "اي واي. اره جون خودت. چيزي نشده. همش دروغ بگو فقط " اميرحسين: خب خداروشكر. پس من ديگه رفع زحمت ميكنم. _ اختيار داريد. ممنون كه اومديد. راستش.....راستش..... اميرحسين:راستش؟ _ هيچي اميرحسين: هيچي؟ _ اره اميرحسين: راستش؟ _ دلم براتون تنگ شده بود. بدون اينكه منتظر عكس العملي از جانب اميرحسين باشم ميگم خداحافظ و با حالت دو سريع ميرم تو خونه. در رو ميبندم و پشت در ميشينم. دستم رو ميزارم رو قلبم كه تند تند خودش رو به اين ور و اون ور ميكوبيد. "واااااي داشتم گند ميزدما. " اين چند روزه از ترس آرمان گوشیم رو خاموش کرده بودم ، هرچقدر هم که با تلفن خونه به عمو زنگ میزدم خاموش بود. سریع به اتاق میرم ، گوشیم رو از کشوی دراور بر میدارم و روشنش میکنم. 25 تا تماس بی پاسخ از امیرحسین و 5 تا شماره ناشناس. گوشی رو قفل میکنم و روی میز میذارم ، به سمت پذیرایی میرم که صدای زنگ باعث میشه برگردم. همون شماره ناشناس "نکنه امیرحسین باشه" دایره سبز رنگ رو به قرمز میرسونم و گوشی رو کنار گوشم میگیرم. _ بله؟ با پیچیدن صدای نفرت انگیز آرمان تو گوشی ، سریع تماس رو قطع میکنم و چند دقیقه فقط به صفحه گوشی خیره میشم. 🌸 @rkhanjani