به آن یتیـ💔ـم ...
که اشکش ز ترس بند آمد
پنــاه هر دل تنها ...
چرا نمی آیی؟؟؟
سلام صاحب عزا؛
🏴 آجرک الله مولا ...
#سلام
در بیان نورانی زینب کبرا(س) که فرمود «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» این حصر بیانگر چه مطلبی است؟
▫️ بیان نورانی زینب کبرا(سلام الله علیها) این بود که #تلخ_ترین_حادثه_جهان یعنی جریان کربلا از منظر زیباترین وجه دیده شد. وجود مبارک زینب کبرا وقتی در جریان کوفه قرار گرفت و به او گفته شد «کیف رأیت الا صنع الله بأخیک» فرمود: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» نفرمود ما صبر می کنیم، نفرمود کار خوبی بود حصر کرد که جز کار خوب، چیز دیگری نبود.
▫️ تمام وقایعی که جنبه مردمی و خلقی دارد، از بین می رود ولی #صبغه_الهی_کربلا بود که آن را نگه داشت.
#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸عاقبتعشقبهامامحسین(ع)🍃
روز قیامت یه عده دور امام حسین و گرفتن، بهشت آمادست...
اونقدر خوشن که بهشت و نمیخوان!!
#استادعالی📻
#الحمداللهالذیخلقالحسین♥️
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت25
آرش
با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم.اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد.
گاهی وقت هابرخوردهایش خیلی اذیتم می کند، ولی بعد که فکر می کنم می بینم اگه با هر پسری خیلی راحت حرف می زد و قرار می گذاشت که حرف بزند،که راحیل نمی شد، آنقدر دست نیافتنی وبکر...با این فکر لبخندی بر لبم امد و بی هوا دلم برایش تنگ شد، کاش می شد زنگ بزنم وحداقل فقط صدای نفسهایش رابشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخوردآن روزش افتادم پشیمان شدم.غرورم اجازه نمی داد.با خودم گفتم حداقل یک پیام که می توانم بدهم مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده ام.کلی فکر کردم که چه بنویسم.نوشتم:–سلام،راحیل خانم،آرشم. فکرتونم.فرستادم.گوشی را روی میزگذاشتم وخیره اش شدم و منتظر ماندم.
دیگر باید می رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود.مٲیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم.به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می گرفتم، بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم، باخودم فکرمی کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیدم.نان ها راروی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد.کلافه بودم که چرا جواب نداده.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
کاش حداقل فحش می داد و تشر می زد، کاش هر چیزی می گفت ولی بی تفاوت نبود.پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم.
با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من اصلا توجهی نکردم تمام حواسم به گوشی ام بود.با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد.ــ سلام،لطفا پیام ندید.
زود نوشتم. چرا؟اوهم زود جواب داد:
–چون دلیلی نداره. ــ همکلاسی که هستیم.
ــ یعنی همه ی همکلاسی های من میتونند به من پیام بدن؟درضمن من ترم دیگه ام باخیلی از آقایون همکلاسی خواهم شد و ترم های قبل هم با خیلی ها هم کلاسی بودم، باید هر کسی از راه رسید چون همکلاسیمه بهم پیام بده؟پیامی که فرستاده بود را بارها خواندم.خب درست می گفت، ولی احساساتم اجازه نمی داد حرفش را قبول کنم.حرفش کمی به من برخورد و جواب دادم:–ولی من نیت بدی ندارم. ــ خب ممکنه هر کسی این حرف رو بزنه، و واقعیت هم داشته باشه.ولی کار اشتباه، اشتباهه دیگه. ــ ولی من نیتم ازدواج.بعد از فرستادن این پیام، هر چه منتظر شدم جواب نداد.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿
ماشین را روشن کردم وبه خانه رفتم، یکی از دوست های مادرم هم مهمان ما بود.با دیدن من دستش را دراز کرد و سلام داد، باهم دست دادیم، آن لحظه به این فکر کردم که از نظر راحیل احتمالا این هم از آن کار اشتباهاست.یاد حرف آن روزراحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم.
گفت :–آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم: –عقاید شما برای من
محترمه، باتعجب گفت:– عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا
خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره. واقعا انگار همین طوره.شیرین خانم دستش را جلو صورتم تکان دادو گفت:– کجایی پسرم؟لبخندی زدم و گفتم:–همینجام.
مامان نان ها را ازدستم گرفت و گفت:– بشین برات میوه بیارم. ــ نه مامان میرم اتاقم شما راحت باشید.شام حاضر شد صدام...شیرین خانم دستم رو گرفت و کشید روی مبل کنار خودش نشوندونذاشت حرفم رو تموم کنم وگفت:–ما راحتیم، توام مثل پسرمی. نمی خواد بری.بگو ببینم کارو دانشگاه چه خبر؟
کنارش که نشستم. تیشرت وشلوارجذب شیرین خانم ازنظرم گذشت، همین طورحرکاتش و حتی طرز حرف زدنش... وچقدر اعتقادات روی آدم ها تاثیر دارد.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🌸 @rkhanjani
Part01_ضیافت بلا.mp3
26.4M
📚#ضیافت_بلا
قسمت 1⃣
🌾 " ضیافت بلا" پیرامون ارکان و مراحل سیر و سلوک متعارف و سیر و سلوک با بلای معصومین (ع) ارائه شده است. کتاب در دو بخش سیر و سلوک متعارف و مقامات سلوکی در زیارت عاشورا تهیه و تنظیم شده است.
📌این کتاب، تلاش دارد با نگاهی جدید به زیارت عاشورا، که حدیث قدسی است را راهی برای رسیدن به سلوک الی الله و نزدیک شدن به امامان معصوم(ع) معرفی کند.
🏴 @rkhanjani
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ
مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ
وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ«۱۶ق»
ما انسان را آفریدیم و
وسوسههای نفس او را میدانیم،
و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!
@rkhanjani
گریه های ما
#استاد_صفایی_حائری💕
———🌻⃟————
@rkhanjani
گریه های ما
#استادمطهری💕
———🌻⃟————
@rkhanjani
گریه های ما
#امام_موسی_صدر💕
———🌻⃟————
@rkhanjani
محبوب من!
من وقتهای زیادی برای عمر بن سعد گریستهام! چون به خودش و ایمانش مطمئن بود. چون وقتی توی کوچههای مدینه با امام حسین (ع) بازی میکرد فکرش را هم نمیکرد که یک روزی قاتل نوهی رسول خدا بشود.
هروقت میخواهم دربارهی کسی داوری کنم یا مذمت و ملامتش کنم یاد عمر سعد میافتم و اطمینانش به آیندهاش.
من از عاقبت عمرسعد میترسم و از اعتماد خودم.
#منصوره
#از_روزها
———🌻⃟————
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~💔~
بـریم مجـلس امام حسین بشینیم گــریہ ڪنیم....🥀
#عبادتمهمیهروضهرفتن🌱
🏴 ماه محرم امـسال رو یہ تحـولے به خودمون بدیم
#آیتاللهمجتهدےره
#حبیببنمظاهر
#محرمروضه
#اللهمعجللولیکالفرج
『🖤』@rkhanjani
4_5794064131032091411(1)_۲۰۲۲_۰۲_۱۷_۱۹_۲۴_۰۹_۳۹۵.mp3
5.14M
به موقع تشییع جنازم ..😭😭
🎙کربلایی حسن عطایی
خاکم نکنید تا اونی که بر دلم امیره
سرمو رو دامنش بگیره ...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@rkhanjani
🔰عزت حسین علیهالسلام
▪️اضطراب و تزلزل و حزن و خوف، با عزت سازش ندارد و كسى كه مرگ خواهى و احساس رفتن دارد، و كسى كه حضور تحول را مى بيند، قرار نمى گيرد؛ كه يكى از سياست بازهاى سالهاى سى مى گفت: من از اين كه بچه هاى كوچك را مى بينم كه پر شور حركت مى كنند، ناراحتم؛ چون اينها به من مى گويند: شما برويد كه ما آمده ايم ... و ديگر جايى براى شما نيست.
▪️آيا اين شاخكهاى حساس كه نه تنها رقيب ها، كه حتى فرزندهاى كوچك را مزاحم مى بيند، مى تواند در اين دنياى متحول و پر از مزاحم هاى ريز و درشت آرام و مطمئن و عزيز و مسلط باشد. اينها در متن قدرت و در هنگام ذلت، در هر دو حالت ديدنى هستند، بخصوص آنجا كه از خلوتى و لحظه هاى وقوفى برخوردار شوند. آن وقت آن همه ادعا و تفرعن، به ذلت وترس و هق هق گريه م ىآميزد و در اين رنگ، مات مى شود.
▪️عزت حسين را در هنگامى كه بى رمق افتاده و دشمن بر روى سينه اش سنگينى مى كند، مى توانى ببينى؛ كه هيچ از دست نداده و احساس غبن و فريب ندارد: «رضا بقضائك تسليما لامرك ... لا معبود سواك ...». عزت على اكبر را، پس از شنيدن پيام شهادت، مىشنوى كه: «اولسنا على الحق ... اذاً لا نبالى.»
▪️ اين پاى شكر و صبر و اين همراهى و دستيابى به خواسته ها و اين احتساب و بهره بردارى از درد و رنج ديگر، جايى براى اضطراب وتزلزل و حزن و خوف نمى گذارد و معنايى به ذلت نمى دهد؛ كه امن و اقتدار و اطمينان اين دلهاى بزرگتر از هستى و عظيم تر از رنج و گسترده تر از زمان و بالاتر از تحولهاى مستمر، ديدنى و يافتنى و دوست داشتنى است.
❛❛ عینصاد
📔از معرفت دینی تا حکومت دینی | ص ۵۷
╭✤ @rkhanjani