#حکمت_داستان
🌹🍀حکمت 14 نهج البلاغه:
#نتیجه_بىمهرى_نزدیکان
وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ، أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ.
أُتِيحَ لَهُ: برايش مقدر شد، فراهم و مهيا شد.
أُتِيحَ: مقدر مى شود، بدست مى آيد
و فرمود (ع): كسى را كه نزديكانش واگذارند، بيگانگانش دست گيرند.
💦💧 داستان:
یکی از مهمترین مصادیق این حکمت #اهمیت_سبقت_والدین_در_رفاقت_با_فرزندان نسبت به دیگران است. به دو داستان از حجه الاسلام عالی در مورد اهمیت رفاقت والدین با فرزندان توجه فرمایید:
📝یک آقایی می گفت من جوان بودم شاید نوجوان بودم ۱۷ سالم بود یک شبی با رفیق هایم بودم نمی خواستم شب خانه بروم اولین باری بود که شب خانه نمی رفتم ، به یکی گفته بودم به پدر و مادرم بگو شب نمی آیم. اتفاقا آن واسطه همنگفته بود ، یادش رفته بود نگفته بود. آن شب را با رفیق هایمان بودیم صبح رفتم خانه ، وارد حیاط که شدم دیدم بابایم رو ایوان وایساده ناراحت، می دانستم که خیلی ناراحت است ، گفتم چه اتفاقی افتاده؟ با وجود همه ی ناراحتیش برگشت به من گفت فلانی این رسم رفاقت نبود ، دیشب من و مادرت تا صبح نخوابیدیم ، می گوید بعدا فهمیدم که آن واسطه خبر نداده بود به پدر و مادرم خیلی دلم سوخت برایشان . این بندگان خدا تا صبح نخوابیدند دلواپس بودند آن وقت با وجود این همه ناراحتی و بی خوابی و اعصاب خوردی صبح که می خواست به من بگوید انقدر قشنگ گفت . که ایشان هم می گفت من دیگر فهمیدم چکار بکنم دیگر تکرار نشد .
📝 این هم قشنگ است یکی دیگر هم می گفت:
من سیگاری شده بودم و از پدرم پنهان می کردم می دانستم پدرم خون به پا می کند اگر بفهمد سیگاری شدم خیلی بدش می آید از سیگار ، پنهان می کردم .
می گوید یک شب زیر تشکم چندتا سیگار گذاشته بودم می خواستم بخوابم اتفاقا زد و آن شب پدرم آمد تشکش را انداخت کنار تشک من، همین که شروع کرد خمیازه کشیدن و پا دراز کرد خورد به تشک من سیگارها پیدا شد . من گفتم الان خون به پا می کند می دانستم که جقدر بدش می آید ! من هم که کاری از دستم بر نمی آید همین جور درازکش بودم ببینم چکار می کند ، بابام نشست رو به قبله گفت خدایا اگر این سیگاری شدن بچه ی ما آغاز اعتیادش باشد خدایا من را از دنیا ببر ؛ من طاقت دیدن انحراف بچه ام را ندارم من را از دنیا ببر. می گوید وقتی دیدم این بابا اینجوری دارد به خاطر من درخواست مرگ می کند که مبادا من تو انحراف بیفتم همانجور که دراز کشیده بودم عهد کردم با خدا که خدایا تمام شد و گذاشتم کنار و همین جور هم شد گذاشتم کنار .(استاد عالی)