eitaa logo
یک جرعه شعر... حسین جعفری
448 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
3 فایل
غزل. ادبیات. جوک. رباعی. آموزش شعر. ویراستاری.سفارش.مطالب روز. هجو طنز مصاحبه ها. عکس های انجمن ادبی. تبلیغات ...سرود. ترانه. افتخارات. معرفی کتاب های شعر چاپ شده و ...
مشاهده در ایتا
دانلود
غمِ دنیا نکند تنگ دلِ دانا را از گران باریِ کشتی چه خبر دریا را
پدر روزنامه می‌خواند اما پسر کوچکش مدام مزاحمش می‌شود. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را که نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد. “بیا! کاری برایت دارم. یک نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور که هست بچینی؟” و دوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این کار است. اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشه کامل برگشت. پدر با تعجب پرسید: “مادرت به تو جغرافی یاد داده؟” پسر جواب داد: “جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم. 👳 @mollanasreddin 👳
گفتم آباد توان ساخت دلم را گفتا حسن این خانه همین است که ویران باشد...
از آن روزی که آرام از کنارم رد شدی رفتی پذیرفتم برایِ خواب دیدن،خواب لازم نیست  یاسر_قنبرلو
مگو شرط دوام دوستی دوری ست باور کن همین یک اشتباه از آشنا،بیگانه میسازد !
آخرین برگ سفرنامه باران، این است؛ که زمین،چرکین است...
عشق اقیانوس آرامــی که می‌گفتی نبود قایقم را در مسـیر آبشار انداختی همه با یار خوش و من به غمِ یار خوشم سخت کاری‌ست ولی من به همین کار خوشم! آه از این قوم ریایی که در این شهر دو روی روزها شحنه و شب، باده فروشند همه جز کوی تو، دل را نبُوَد منزل دیگر گیرم که بُوَد کوی دگر، کو دل دیگر؟! ‌هزاران دانه افشاندیم و یک گل زان ميان نشکفت به شورستان تبه کردیم رنج باغبانی را یار با اَغیار و ما مَحروم، کی باشد رَوا؟ دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق میوه ی پخته محال است نیفتد بر خاک هرکه دل بسته به این دار فَنا نیم رس است ! اهلِ قدرت کارِ خود را با خدا کی راست کرد هرکه قدرت یافت هر کاری که خود می‌خواست کرد گر چه او هرگز نمی‌گیرد‏ ز حال ما خبر ‏درد او هر شب ‏خبر گیرد زِ سر تا پای ما ! ‏‌ خون‌بهایی از تو نتوان خواست کز روز ازل عشق‌بازی کیش تو، عاشق کشی آیین توست پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد مرگ را همسنگ با هجران مدان ای دل که من بارها سنجیده‌ام ،مردن یکی، هجران صد است دگرچیزی‌ست شرطِ آدمیت در جهان ورنه کسی از چشم و گوش و دست و پا آدم نمی‌گردد مگر جانی؛ که هرگه آمدی ناگه برون رفتی؟ مگر عمری؛ که هر گه می روی دیگر نمیایی؟!!
کوه همواری ندارد قله است حرف نا هموار ما مشکل کشاست حاج خلیل
نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو که مستحق کرامت گناهکارانند حضرت حافظ
گناه مردم نادان زبان دانایان بهشت جایگه عاصیان بد کار است حاج خلیل
خوردم فریب جادوی زلف غریبه ای من اعتماد بر کس و ناکس نمی کنم حاج خلیل
گل مستحق شبنم بی دست و پا شده خورشید پل زده به طلوع سحر چرا حاج خلیل