گفتى: به تو گر بگذرم از شوق بميرى
قربان قدت بگذر و بگذار بميرم
#شهریار
@robaiiyat_takbait
یک عمر گذشت و عاقبت فهمیدیم
از دل نرود هر آنکه از دیده رود..!
#شهریار
@robaiiyat_takbait
جوانی شمعِ ره کردم که جویم زندگانی را
نجُستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
#شهریار
@robaiiyat_takbait
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل
نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت
ای جانم به قربانت...
#شهریار
@robaiiyat_takbait
برسان سلامِ ما را، به رفو گرانِ هجران
که هنوز پاره ی دل، دو سه بَخیه
کار دارد
#شهریار
@robaiiyat_takbait
مژگان کشید رشته به سوزن ولی چه سود؟
دیگر به چاک سینه مجال رُفو نبود
#شهریار
@robaiiyat_takbait
دلِ تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
#شهریار
@robaiiyat_takbait
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یــادت بخیــر یار فراموشــکار من
#شهریار
@robaiiyat_takbait
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی ؛
#شهریار
@robaiiyat_takbait
فلک همیشه به کام یکی نمی گردد
که آسیای طبیعت به نوبت است ای دوست!
#شهریار
@robaiiyat_takbait
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
#شهریار
@robaiiyat_takbait
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود؟
از چراغی که بگیرند به نابینایی …
#شهریار
@robaiiyat_takbait