ولی بنظرم وقتشه که برات بنویسم:
همه ی وجودم از دلتنگی
داره از هم میپاشه
بدنم درد میکنه
توی رگ هام به جای خون
دلتنگی در جریانه ،
وحال دلم خوب نیس . .
بیا و بغلم کن
هدایت شده از سِتین؛
یه بار یکی ازم پرسید اگه بخوای نصیحتم کنی چه نصیحتی میکنی گفتم من اصلا اهل اینجور حرفا نیستم ولی فقط بت میگم آدما رو آزاد بزار بزار برن هر موقع خواستن بیان پشتت بگن بت خیانت کنن تو وابسته اونا نشو و رو خودت تمرکز کن!
اینه که تورو قوی میکنه.
تلخی لانگ دیستنس اونجاست که ، تو دستت رو میکشی رو عکسش و اون نمیدونه چقدر دلتنگشی
تو هیچ ایده ای نداری و نمی دونی که چقدر ازت خوشم میاد ، چقدر باعث میشی لبخند بزنم و چقدر دوست دارم
باهات صحبت کنم و چقدر آرزو میکنم کاش اینجا بودی .
میدونی؟
شاید تو نقص زیاد داشتی اما به چشم من یه ماهِ بینقص بودی ، تو دوسم نداشتی اما من به اندازه هردومون تورو دوسداشتم ، فکر کردن به چشمات تنها دلیلِ شب بیداریام بود ، فکر کردن به اینکه میای و میشی دلبرِ من تنها دلیلی بود که چشمامو باز میکردم و فردارو میدیدم ، من خودمو سهم تو میدونستم اما تو متعلق به یکی دیگه بودی و توو افکار و قلبت هیچوقت جایی نداشتم ، خودم میدونم رسیدنی درکار نیست اما دو دستی چسبیدم به نداشتنت ، نداشتنِ دستات ، عطرتنت ، دلبریات ، نداشتنِ آغوشت ، انگار حاضرم با نداشتنت زندگی کنم اما سهمِ دیگری نشوم .
میشه چند لحظهای گوشاتو مهمونِ صدام کنی؟
میشه چند لحظهای آغوشت رو آشیانه من کنی؟
میشه چند لحظهای غرق بشم توی عمق چشمات؟
میشه چند لحظهای دوست داشتنت تکیهگاهم باشه؟
فقط یچیزی این چند لحظهای که میگم برای من ابد و یک روزه .